به گزارش تابناک، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات ایران سرشار از شعارهای رنگین درباره حقوق زنان، عدالت اقتصادی، آشتی ملی و صلحطلبی است. اما اگر پوسته پرزرق و برقش را کنار بزنیم، با متنی روبرو میشویم که بیشتر از آنکه برای کشور نوشته شده باشد، بوی منفعت و قدرت طلبی آن مشام را می آزارد.
در این بیانیه منافع ملی قربانی منافع گروهی شده و تجربههای جنگ 12 روزه و فریبکاری آمریکا و اسرائیل کاملا نادیده گرفته شده است.
این بیانیه در حالی منتشر شده که کمتر از یک ماه از تجاوز آشکار دو قدرت اتمی به خاک ایران و از سر گذراندن یکی از پرهزینهترین تجربههای دفاعی تاریخ معاصر کشور میگذرد؛ اما پرسش اساسی این است: اگر این بیانیه پیش از جنگ 12 روزه، پیش از نسلکشی غزه، و حتی پیش از واژگونی نظم منطقهای در بهار عربی نوشته میشد، واقعا چه تفاوتی میکرد؟
در این متن، نه نشانی از عبرتگیری از جنگ و نه بازنگری در نگاه امنیتی و نه درک اقتضائات نوظهور نظم بینالمللی دیده میشود. گویی نه ایران مورد تجاوز قرار گرفته، نه دوران جهان تکقطبی به سر رسیده و نه منطقه غرب آسیا در حال بازآرایی جدی نظم و ائتلافهاست.
آیا اصلاحطلبی سیاسی، به معنای نادیدهگرفتن تحولات ژئوپلیتیک و چسبیدن به نسخههای از کار افتاده دهه 90 میلادی است؟
سادهسازی امنیت ملی در پرتنشترین منطقه جهان
متنی که در آن حتی یک جمله روشن در دفاع از تقویت قوای نظامی کشور دیده نمیشود، چگونه میخواهد از بازدارندگی سخن بگوید؟ جالب آنکه نویسندگان از «تهدید فصل هفتم» و خطر مشروعیتبخشی به حمله نظامی علیه ایران ابراز نگرانی میکنند اما هیچگاه نمیپرسند چرا هیچ فشاری بر اسرائیل و آمریکا وارد نمیشود؟ چرا پاسخ به تجاوز، تنها در حوزه دیپلماسی جستجو میشود؟ و اگر ساختار قدرت در جهان تغییر کرده، چرا این تغییرات در تحلیل و رویکرد جریان اصلاحات جایی ندارد؟
در حالیکه چین، روسیه، هند و حتی کشورهای عربی، در حال بازتعریف موقعیت خود در نظم جهانیاند و همزمان بازدارندگی نظامی و قدرت منطقهای ایران به نمایش گذاشته شده، چرا زبان و منطق بیانیه، هنوز گرفتار تصورات نظم تکقطبیِ لیبرالِ سالهای 1990 است؟ آیا بازگشت به تنظیمات کارخانهای قبل از جنگ، برای یک نیروی سیاسی قابل توجیه است، وقتی آن را برای حاکمیت خطا میدانیم؟
نویسندگان بیانیه، در ادامه همان راهبرد شکستخورده «اعتمادسازی یکطرفه»، تعلیق داوطلبانه فعالیتهای هستهای را به عنوان گامی برای گشایش معرفی کردهاند، بی آنکه به تجربههای عینی و تلخ منطقهای توجه کنند. جولانی رئیس جمهور خودخوانده سوریه که به طور کامل تسلیم شد، هم امتیاز داد، هم حمایت رسمی آمریکا را پشت خود داشت، هم از زبان ترامپ، ظاهراً از زیر تحریمها خارج شد؛ اما امروز، دقیقاً زیر آتشبار رژیم صهیونیستی است، بی آنکه قدرت بازدارندگی یا حمایت بینالمللی موثری در اختیار داشته باشد.
آیا این سرنوشت، هشداری نیست برای آن دسته از نیروهای سیاسی که خیال میکنند تعلیق، عقبنشینی و آشتیطلبی یک طرفه، به امنیت و توسعه ختم میشود؟ ایران جولان نیست، اما اگر راهبردش جولانی باشد، سرنوشتش هم جولانی خواهد شد.
پیشنهاد تعلیق داوطلبانه غنیسازی و پذیرش نظارت گسترده آژانس، بدون هیچ ضمانت عملی، یعنی بخشیدن اهرم ملی در برابر یک مشت وعده توخالی. تجربه جنگ 12 روزه به روشنی نشان داد آمریکا و اسرائیل حتی در بحبوحه گفتوگو هم بمباران میکنند.
این یعنی نسخه اصلاحطلبان چیزی جز تسلیم تدریجی و بیضمانت نیست.
تقلیل مسئله ملی به رقابت جناحی
بیانیه جبهه اصلاحات، در ظاهر از منافع ملی میگوید، اما در عمل به سختی از مرزهای جناحی و نگاه طبقهمحور خود عبور میکند. پیشنهادهای یازدهگانه آن، بیشتر دل مشغول طبقه متوسط شهریاند، نه اکثریت محروم و آسیبدیده از جنگ، تحریم و بحرانهای اقتصادی چند ساله.
چطور است که فریاد فقر و نابرابری و رنج طبقات فرودست، در این متن جایی ندارد؟
آشتی ملی یا ترفند بازگشت به قدرت؟
فراخوان «آشتی ملی» در شرایطی که هیچ چارچوب عدالت انتقالی یا تضمین رفتاری ارائه نشده، چیزی جز یک ترفند سیاسی نیست. این آشتی قرار نیست زخمهای جامعه را درمان کند، بلکه قرار است جاده بازگشت اصلاحطلبان به صحنه قدرت باشد.
نویسندگان بیانیه از «آشتی ملی» و «تعامل سازنده» میگویند، اما توضیح نمیدهند چرا همان زبان و راهبردی که بارها آزموده شد، باز هم تکرار میشود؟ بیانیه، بی آنکه نقدی بر چرایی شکست «برجام»، «دیپلماسی فشارمحور» یا «نرمشهای یکطرفه» داشته باشد، همان نسخههای پیشین را بازتولید کرده و اینبار در لفافه «دکترین توسعه» ارائه میدهد. این بار با چه ضمانتی قرار است نتیجه متفاوتی رقم بخورد؟
اگر ترامپ هنوز در کاخ سفید نبود، اگر ایران هدف بمباران و تجاوز قرار نگرفته بود، یا اگر رژیم صهیونیستی در میانه مذاکرات، خاک ایران را هدف قرار نداده بود، چه تفاوتی در ادبیات بیانیه ایجاد میشد؟ پاسخ تلخ است: هیچ! چون این بیانیه نه از تحولات، بلکه از کلیشهها الهام میگیرد.
تحریف مفهوم صلحطلبی برای تبرئه عقبنشینی سیاسی
در بند یازدهم، بیانیه جبهه اصلاحات با لحنی مبهم از «همگرایی منطقهای»، «بازسازی تصویر ایران» و «صلح پایدار» سخن میگوید؛ گویی ایران تا امروز عامل بحران و تنش در منطقه بوده و اکنون باید با عذرخواهی و نرمخویی، چهرهای صلحطلب از خود بسازد. این تحریف آشکار واقعیت است.
ایران از ابتدای انقلاب اسلامی تا امروز، برخلاف بسیاری از قدرتهای جهانی و منطقهای، هرگز آغازگر جنگی نبوده و همواره از گفتمان صلح عادلانه، استقلال ملتها، و مبارزه با اشغالگری و تروریسم دولتی دفاع کرده است. این ایران بود که در برابر تجاوز صدام ایستاد، در سوریه به دعوت دولت قانونی حضور پیدا کرد، در لبنان و فلسطین از ملتهای تحت اشغال و بمباران دفاع کرد و در یمن خواستار گفتوگوهای بینالمللی شد، نه بمباران مردم بیدفاع.
اگر امروز ایران در معادلات منطقهای یک بازیگر تأثیرگذار است، این به دلیل سیاست تنشزا نیست، بلکه حاصل مقاومت فعال در برابر سلطهطلبی و دفاع از امنیت منطقهای مستقل است. صلح، بدون اقتدار و بازدارندگی، مفهومی توخالی است.
بیانیه جبهه اصلاحات با شعار بازسازی تصویر ایران، عملا به نسخهای تنشزدایانه و واداده شبیه شده که نه بر پایه واقعیتهای ژئوپلیتیک، بلکه بر اساس تمایلات غربگرایانه نوشته شده است. صلح، با عدول از منافع ملی، به دست نمیآید. صلح پایدار در منطقه زمانی ممکن است که سیاستها و ائتلافسازیهای ضدایرانی کنار گذاشته شود.
در نهایت، بازسازی تصویر ایران در منطقه، نه از طریق انکار نقش راهبردیاش، بلکه از طریق تثبیت جایگاهش به عنوان صدای ملتهای تحت فشار، طرفدار صلح و عدالت، و مخالف اشغالگری و تروریسم دولتی محقق خواهد شد. این همان صلحی است که ایران همیشه خواستارش بوده — صلحی با عزت، نه صلحی بر بستر تسلیم و عقبنشینی.
شعار درمانی به جای عمل
حقوق زنان، مبارزه با الیگارشی، عدالت اقتصادی… همه درست، اما روی کاغذ. بیانیه نه راهکار دارد، نه ابزار اجرایی. اینها فقط واژههای فریبنده برای جمع کردن هوادار و جلب رسانههای خارجی است. کشوری که تازه از جنگ بیرون آمده، به برنامه عملیاتی نیاز دارد، نه ادبیات تزئینی.
فریب افکار عمومی با جملات پرطمطراق
«فرصت طلایی تغییر»، «فردا دیر است»، «بازگشت به مردم» … اینها نه تحلیلاند، نه برنامه. اینها شعارهای تبلیغاتی برای تحریک عاطفی جامعه است. پشت این واژهها چیزی جز بازی قدرت خوابیده نیست.
نقشه راه یا آرزوهای تکراری؟
عنوان «نقشه راه» برای فهرستی از آرزوهای تکراری گذشته، بیشتر شبیه شعار است تا برنامه. جبهه اصلاحات، اگر مدعی اصلاحطلبی واقعی است، باید بتواند توضیح دهد که برای تحقق این پیشنهادها، چه مسیر متفاوتی نسبت به گذشته در پیش دارد؟ برنامهاش برای مواجهه با قدرتهای جهانی چیست؟ نسبتش با بازیگران جدید منطقهای کدام است؟ و چه تضمینی وجود دارد که باز هم به بنبست نینجامد؟
اصلاحطلبی یا تعلیق تاریخی؟
اگر اصلاحطلبی به جای روزآمد شدن در اندیشه، تحلیل و راهبرد، به تکرار شعارهای از کار افتاده تبدیل شود، نه تنها راهگشا نیست، بلکه به نیرویی برای تعلیق تاریخی جامعه بدل میشود. جامعهای که اکنون بیش از هر زمان به شفافیت، صراحت، جسارت و اندیشهای نو نیاز دارد، نه تکرار نسخههای فرسودهای که بارها آزمون خود را پس دادهاند.
بیانیه جبهه اصلاحات در بهترین حالت یک متن تبلیغاتی است و در بدترین حالت، نسخهای برای خلع سلاح کشور و تسلیم تدریجی در برابر آمریکا و اسرائیل. نادیدهگرفتن درسهای جنگ ۱۲ روزه و تجربه تلخ «گفتوگو–بمباران» نشان میدهد نویسندگان آن یا بهشدت سادهلوحاند یا عمداً چشم بر واقعیت بستهاند. در هر دو حالت، نتیجه یکی است: قربانی شدن منافع ملی برای منافع جناحی.
این بیشتر از آنکه نقشه راه باشد، یادداشت نوستالژیک یک اردوگاه سیاسی از دسترفته است که حتی در لحظه جنگ و در آستانه تهدیدات واقعی، هنوز هم از خود نمیپرسد کجای تحلیلمان از جهان و منطقه اشتباه بود؟