خبرگزاری مهر، گروه استانها: آزادگان سرافراز، برگهای زندهای از تاریخ ایثار و مقاومت این سرزمیناند؛ مردانی و زنانی که با صبر، استقامت و ایمان در بند دشمن زیستند اما هرگز تسلیم نشدند.
خاطرات آنان نه تنها روایت روزهای دشوار اسارت است، بلکه مدرسهای از عشق به وطن، پایبندی به ارزشها و امید به آینده است. مرور خاطرات آزادگان، زنده نگه داشتن بخشی از هویت ملی و فرهنگی ماست.
محمد خلیل شهپر از آزادگان خراسان جنوبی با اشاره به محرمهای دوران اسارت و با بیان اینکه اولین عاشورا در اردوگاه برای من حس و حال دیگری داشت، اظهار کرد: احساس میکردیم همراه با کربلا و کاروان کربلاییها به مسلخ آمدهایم.
غم اسیری در روز عاشورا
وی گفت: در اولین عاشورای در اردوگاه غم زینب (س) و اندوه اسیری را با تمام وجود درک کردیم.
این آزاده خراسانجنوبی بیانکرد: یادم هست آنقدر بر سر و سینه زدیم که دیگر رمقی برایمان باقی نمانده بود و در آن هنگامه عطش و آتش عراقیها آب را برای روی ما بستند و این فاصله ما را تا عاشورا کمتر میکرد.
شهپر یادآور شد: خیلی از اسرا از تشنگی بر روی زمین افتاده بودند و به هر گوشه که نگاه میکردی کربلای دیگری در جریان داشت.
وی با اشاره به برخی سختیهای دوران اسارت گفت: خاطرم هست آزادگان تنها با چهار لیوان آب لباس میشستند و با هشت لیوان آب حمام میکردند.
نقشی از دوست
سید حسین علوی از دیگر آزادگان خراسان جنوبی در خاطرات خود میگوید حق نداشتیم بنویسیم، استفاده از کاغذ و قلم قدغن شده بود ولی مگر میشود ایرانی را از خلاقیت باز داشت.
در آن روزها هیچ چیز عزیز تر از یاد و عکس امام (ره) نبود و برای همین با خلاقیت یکی از بچههای مشهد عکس امام را در چهارگوشه یک دستمال کشیده بود به گونهای که وقتی چهارگوشه را کنار هم قرار میدادی عکس قابل روئت بود.
این خلاقیت بچهها باعث شده بود هر وقت که دلمان میگرفت، با دیدن روی ماه آن عزیز قوت قلب بگیریم و سختیهای دوران اسارت را تاب بیاوریم.
وی در خاطرهای دیگر میگوید کینه و عداوتی که بعثیها به اسرا میورزیدند هیج وقت تمامی نمیگرفت، اساساً حزب بعث آدمهای زخم خورده از جنگ را برای کار در اردوگاه به خدمت میگرفت. کسانی که نزدیکان یا اقوام خود را در جنگ از دست داد و این سختی کار را بیشتر میکرد.
اشک در پاسخ یک سوال
حسین طحان از دیگر آزادگان خراسانجنوبی در خاطرهای که مربوط به بازگشت او به میهن اسلامی شود، اظهار کرد: آنچه شیرینی بازگشت به میهن را تلخ کرد عکسهای مفقودینی بود که توسط پدران، مادران و فرزندان آنها در مسیر مقابل این جمله بود که «ای از سفر برگشتگان، کو عزیزان ما» سوالی که پاسخی جز اشک نداشت.
غلامرضا رخشانی از دیگر آزادگان خراسان جنوبی نیز در خاطرات خود بیان کرده است که یک اسیر هم داشتیم که ترکشی به سرش خورده و حالش خوب نبود.
تصویری از یک شهید اسیر
نمی دانم سر چه چیزی بود که عراقیها او را به شدت و بی رحمانه با کابل زدند. او را نیمه جان و خون آلود به آسایشگاه اسرای مجروح آوردند، انداختند و رفتند. در نیمههای شب حالش بد شد. هر چه به در و پنجره کوبیدیم و فریاد کشیدیم کسی به سراغ ما نیامد.
صبح وقتی آمدند و در را باز کردند، پرسیدند: چه مرگتان بود که این همه به در آسایشگاه میزدید و گفتیم مریض بدحال داریم و پرسیدند: کیست و کجاست.
مکانش را نشان دادیم و آمدند و پتو را از سرش کشیدند و گفتند «مات» یعنی مرده.
جنازه این شهید مظلوم را روی برانکارد گذاشتند و بردند. دیدن این صحنهها برای کسانی که خودشان هم مجروح بودند و هم اسیر خیلی وحشتناک بود. همان جا به یاد این شعر افتادم «ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد»
یادآوری سوگند پزشکی در دوران اسارت
غلامرضا ضیا از دیگر آزادگان خراسانجنوبی در خاطرات خود بیان کرد: خاطرم هست در دوران اسارت مجرای اشکم مسدود و از این بابت درد و رنج زیادی را متحمل میشدم تا اینکه بالاخره عراقیها مرا به بیمارستان انتقال دادند.
وی بیانکرد: وقتی پزشکان به بالای سرم آمدند به انگلیسی به خودشان گفتند «چشمش را در میآوردیم و برای امامش میفرستیم»
این آزاده خراسان جنوبی اظهار کرد: من نیز به زبان انگلیسی گفتم «پس سوگندنامه پزشکی شما چه میشود»؟
ضیا بیانکرد: آنان که انتظار نداشتند از مکالمه شأن چیزی متوجه شوم با تعجب پرسیدند «مگر در سوگندنامه پزشکی چه چیزی نوشته شده است».
وی ادامهداد: جواب دادم «شما سوگند خوردهاید که در هنگام طبابت با دوست و دشمن یکسان رفتار کنید» که این موضوع باعث شد آنها از تخلیه چشمم خودداری کرده و با یک عمل سرپایی سلامت خود را باز یافتم.
این خاطرات را مرور میکنیم تا به یاد بیاوریم که برای رسیدن به داشتههایی که امروز از استقلال و آزادی و امنیت داریم را با چه رنجهایی به دست آوردهایم و در همان مسیر ثابت قدم بمانیم.