عصر ایران - سازمان اطلاعاتی - امنیتی کوک، نهادی مخفی بود که به دستور محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۳۱ و پیش از تشکیل ساواک، توسط سرلشکر حسن پاکروان و سپهبد حاج علی کیا به منظور ابزار کنترل ارتش بهوجود آمد. مشی این سازمان شبه فراماسونری، ضد کمونیسم و وفاداری مطلق به محمدرضا پهلوی بود که در تمام نیروهای مسلح ایران عضو داشت.
این سازمان در ۲۸ مرداد و کشف سازمان نظامی حزب توده نقش مهمی در کمک به محمد رضا پهلوی داشت.
حاج علیکیا متولد ۱۲۸۵ در روستای لاشک از توابع نوشهر، سپهبد نیروی زمینی و مدتی هم رئیس اداره دوم ستاد بزرگارتشتاران بود. او در سال ۱۳۶۱ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد و در بخشی از مصاحبه در مورد سازمان کوک اطلاعاتی را داد که در این قسمت می خوانیم:
«وقتی من از مسافرت اروپا برگشتم دیدم که خب، مملکت در اشغال انگلیس و روس و آمریکا بود ، تمام راهها کنترلش دست یا انگلیسی بود یا روس بود یا آمریکایی، سه قشون در ایران، یکمرتبه که خواستم از تهران بروم به چالوس که آبوخاک پدر و مادریم آنجاست، سر راه پاسگاههای روس سه جا جلویم را گرفتند و استنطاقم کردند. من خیلی عصبانی شدم، در صورتیکه ما اینقدر فداکاری میکردیم همه چیزمان را تسلیم اینها کردیم اینها اینقدر اسلحه میرفت برایشان، چرا بایستی که مرا یک افسر کوچکی بودم اینقدر اذیت کنند که نروم به محل آبا و اجدادیم؟
به محضی که رفتم به چالوس زعمای قومی را که خیلی با پدرم نزدیک بودند جمع کردم و گفتم ما باید یک کاری بکنیم که تلافی بکنیم. بیایید همقسم بشويم. همقسم شدیم و یک کمیتهای تشکیل دادم بهنام حزب جنگل. بعداً البته آمدم با تیمسار رزمآرا هم صحبت کردم یک مقداری هم تفنگ هم در اختیار آنها گذاشتند. این وضعیت تا مدتی که رزمآرا هم بود ادامه داشت یک حزبی در آنجا به این اشخاصی که در آنجا بودند هم از روستای کلارستا و هم از روستای کجور بودند.
این بود که در حقیقت هسته مرکزی سازمان کوک بود. وقتی که فرمان محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۳۱ صادر شد مبنی بر اینکه من ماموریت یافتم سازمانی برای روز مبادا برای وقتی که مملکت گرفتاری پیدا کرد نجات بدهد مملکت را و اسم این سازمان را گذاشتیم کوک؛ یعنی مخفف کجور و کلارستا. خلاصه این اسم از آنجا آمد.
یادم میآید یک مرتبه رسید به آنجا که امیر اسدالله علم را وارد سازمان کنیم. آقای علم وزیر کشور بود آنموقع، باید حتماً اول از محمد رضا پهلوی اجازه میگرفتیم، البته اول در کمیتههای مرکزی رأی می گرفتیم ، و اگر یک نفر مخالفت میکرد هیچوقت کسی را نمیآوردیم توی سازمان. رأی که دادند به محمد رضا پهلوی گفتیم و او اجازه داد. بعد به آقای علم پیغام دادم گفتم که شما خوب است که باشید و من بیایم با یک نفر دیگر به ملاقات شما. رفتم با یک نفر دیگر مطابق آن به اصطلاح مقررات سازمان، علم را قسمش دادیم، برنامه سازمان کوک را برایش گفتیم که وظیفه ما چیست و قسم خورد وارد سازمان شد و آن شاهد هم که برده بودم با خودم آن هم امضاء کرد قسمنامهاش را.
بعد به او گفتم که حالا به شما ابلاغ میکنم که شما از این پس برادر هستید و ما دیگر سری با هم نداریم و به همین جهت خوب است که یک روزی معین کنید که خانهتان بنشینید چون استاندارها برای سمیناری آمدند به تهران، آن استاندارهایی که برادر هستند و جزء سازمان هستند میآیند به شما معرفی بشوند که نه تنها به صورت رسمی تابع وزارت کشور باشند، بلکه به صورت برادری و قلبی هم باشند با شما کار کنند. همین طور هم شد. وقتی که آن روز علم خانهاش نشسته بود رفتیم خانهاش، دید تمام استاندارهايش همه برادر هستند و او نمیدانست.
بعد یادم میآید وقتی گزارش داده بودند به محمد رضا پهلوی بعد یک روز او با فرح نشسته بود توی باغ نهار میخوردند علم داشت میآمد به طرف میز آنها، محمد رضا به فرح گفت که «نگاه کن علم را کوک کردند چهجور دارد تند میآید حالا.»