سرمقالهای به مناسبت روز خبرنگار
***مرتضی دهرویه سرپرست خبرگزاری خبرآنلاین استان سمنان
در تقویم رسمی، تنها یک روز به نام خبرنگار ثبت شده؛ اما برای آنان که جان و قلمشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند، هر روز، روز ایستادن در میانه شعلههاست؛ شعلههایی از جنس واقعیت، درد، صداقت و گاه، تهدید.
من، مرتضی دهرویه، پس از سی سال حضور در عرصهای که گاه دفترش خاکستر شد، گاه جسمش هدف چاقو، گاه دلش تکهتکه میان ماندن و رفتن، گاه نامش در لیست دادگاهها، هنوز در میانه میدانم. نه برای نام، نه برای نان، که تنها برای عشق… عشقی بیمرز به مردم، به رنجهایشان، به فریادهای خاموششان.
در این مسیر، از ورزش تا جبهه، از سیاست تا کوچههای غبارگرفته درد، از قاب تصویر یک قهرمان تا قاب خاکی یک شهید، نوشتهام… نه برای دیده شدن، بلکه برای اینکه دیده شوند؛ آنان که نبودند تا فریاد بزنند، آنان که ماندند تا زنده بماند این خاک.
یک روز در جنگ ۱۲ روزه ، کنار مردی خستگیناپذیر چون دکتر مصطفی کواکبیان، برای بقای روزنامه بدون حتی یک روز تعطیلی جنگیدیم و روزهای دیگر در دل صلح، برای بقای حقیقت.
اما امروز، که نام خبرنگار روی تقویم نشسته، باور دارم باید سکوتها شکسته شود. نه وقت خطابههای مقامات است، نه وقت لوحهای رنگی و عکسهای صحنهسازیشده. امروز باید خبرنگار، صدای خویش را بازیابد؛ بگوید، بنویسد، فریاد بزند؛ از دردهایش، از بغضهایش، از گرسنگیهایش، از تحقیرهایش، از حقیقتی که در هیاهوی منفعتطلبی گم شده.
خبرنگار بهزعم من، و بر اساس آموزههای دین و وجدان، آن کسیست که آزادیاش را نفروخته، قلمش را گرو نگذاشته، و زبانش را وامدار قدرت نکرده باشد. خبرنگار واقعی، دل به آگهیهای رنگین نمیبندد و گرفتار رپورتاژهای طلایی نمیشود. چرا که اگر آلوده شود، دیگر راه بازگشت ندارد؛ و وامدار، هرگز راوی بیطرف نخواهد بود.
خبرنگار باید بر موج نرود، باید موجشکن باشد؛ نه پژواک صداهای دیگر، بلکه تولیدکننده معنا. نه تریبون جناحها، بلکه پل ارتباطی میان حقیقت و مردم. چرا که اگر خبرنگار در برابر قدرتها کرنش کند، دیگر تاریخساز نیست، تاریخسوز است.
در این جنگ تمامعیار رسانهای، رسالت خبرنگار روایت درست است، نه روایت تحریفشده. هر کلمه، میتواند آینهای برای آیندگان باشد، پس باید شفاف نوشت، مسئولانه نوشت، صادقانه نوشت.
بله، خبرنگاری در استانها و شهرهای کوچک، رنجیست مضاعف؛ در سکوت، در تنهایی، در فشارهای آشکار و پنهان، در بیپناهی. اما وجدان، تنها چراغ این راه است. چراغی که باید روشن بماند، حتی اگر تمام شهر خاموش باشد.
و ما، بر خلاف آنچه دیگران درباره ما میپندارند و قضاوت میکنند، موظفیم این مسیر را ادامه دهیم. نه برای پاسخ دادن به بدگوییها، که برای آن روزی که در فردای قیامت، با چشمانی خیس، چشم در چشم دوستان شهیدمان میافتیم. ما باید سرافراز بمانیم، نه سرافکنده. باید با مردم، مهربان باشیم؛ نه قاضی آنها. باید گوش شنوا داشته باشیم، نه زبان گلهمند.
و در این راه، چه خوب است اگر وصیت عرفانی بایزید بسطامی را همیشه آویزه گوش داشته باشیم:
«هر که در این سرا درآید، نانش دهید؛ و از ایمانش مپرسید.»
زیرا رسالت ما، قضاوت نیست؛ خدمت است. رسالت ما، جنگیدن با تاریکیست، نه مردم. رسالت ما، رساندن نور است؛ نه تحمیل باور.
و هنوز…
با تمام زخمها، با تمام خاکسترها، با دستانی که لرزیده، اما رها نکردهاند، مینویسم…
به عشق مردم،
به عشق وطن،
به عشق قلم.