خبرگزاری مهر، گروه استانها- زهرا عمویی: چهل روز قبل خانوادهای که در سوگ و شوک از دست دادن نوجوان رشید خواهرشان در اولین روز حمله رژیم صهیونیستی به کشور بودند، در حال تدارک مراسم هفتم حمیدرضا برای التیام قلب خواهر کنار هم جمع شدند خواهری که تک پسرش در اتاق خودش مورد اصابت موشک صهیونیستی قرار گرفت و به قول مادرش حادثه اینقدر سریع اتفاق افتاد که حمیدرضایم زجر نکشید.
حالا دایی حامد و زن دایی مهسا و میلان از مشهد آمدند تا التیامی به داغ دل خانواده باشند خالهها هم آمدهاند تا یاس با مادرش که کنار دختر خالهها باشد و هم بازی محیا سادات، خواهر حمیدرضای شهید و امیر علی چترعنبرین وابستهتر به خاله زهرا شده و دور او میچرخد. پدربزرگ و مادر بزرگ بیقرارتر از همه هستند. با اینکه روز تشییع حمیدرضا مردم آستانه اشرفیه سنگ تمام گذاشتند اما داغ سخت است و داغ جوان سختتر.
مادرِ آرام و صبور حمیدرضا که پاهایش از شیشههای شکسته خانهاش در تهران آسیب دیده بود روی ویلچر نشسته و فاطمه سادات خواهر بزرگتر حمیدرضا در همه لحظات حواسش به مادر است گاهی با چشمهایشان و گرفتن دستهایشان باهم حرف میزنند. بعد از به خاک سپردن تن سوخته حمید رضا، مادر با صلابت از همه میخواهد که ۷ بار سوره قدر بخوانند برای جگر گوشهاش.
مراسم سوم حمید رضا جان هم میرسد، باز هم مردم سنگ تمام میگذارند و خود را صاحبعزا میدانند اما هیچکسی نمیداند امتحان بزرگی در راه است.
و اما شب دوازدهم جنگ تحمیلی و حمله اسرائیل قرار است اتفاقی بیفتد و در تاریخ کشور و این شهر ثبت شود و با خونهایی پاک، امضایی شود بر سند مظلومیت فرزندان پاک ایران، همانهایی که اسرائیل میگفت کاری با آنها ندارد.
ساعت ۱:۱۷ دقیقه بامداد صدایی مهیب آستانه اشرفیه را لرزاند، مردم سراسیمه در خیابانها ریختند و انگار تازه همه بیدار شده بودند که جنگ است و جنگ چهرهای بیرحمانهتر از تصور همه ما دارد.
خبرها تکان دهنده بود اما وقتی اخبار از موشک باران منطقه مسکونی در کوچه فتحالمبین اطلاع داد، نفس در سینهها حبس شد خانه پدری همسر دانشمند هستهای، پدر حمیدرضا، مورد اصابت قرار گرفته بود و ۱۵ شهید، ۱۵ گل پرپر، ۱۵ بدن تکهتکه شده برجای مانده است و حالا، امروز از پروازی که صدایش در گوش همه ایران تا ابد مانده چهل روز گذشته است.
چهل روز از پرواز عزیزان دل یک شهر گذشته است و حالا رسیدم به مزار شهدای آستانه، از پارکینگ مزار معلوم بود که هر کسی توانسته آمده، اما این بار فرق میکند همه صاحب عزا هستند.
چهل روز است که مادر امیرعلی و مادر یاس خواهرانه با هم از دلتنگیهایشان حرف میزنند و شاید گاهی به هم میگویند کاش حداقل مامان و بابا بودند کاش خانه پدری بود. از خاطرات روزهایی میگویند که آبجی زهرا با بچههایش میآمد و جمع میشدند کنار هم. از شیرینزبانیهای محیا سادات، آرام بودن همیشگی فاطمه سادات، از داداش حامد و میلان و زندایی مهسا.
مادر امیرعلی روز تشییع میگفت امیرعلی را کنار حمیدرضا بگذارید آخر امیر علی خیلی پسر خالهاش را دوست داشت.
این خانواده متین و آرام هستند، در همه مراسمها همینگونه بودند و از تک تک مردمی که دوست داشتند خودشان را به آنها برسانند، تشکر میکردند. انگار عزادریهایشان را گذاشته بودند برای خلوتشان و امروز آمده بودند که کنار همشهریهایشان قدردان حضور باشند.
چهلمین روز رسید و مردم کنار مزار شهدا نشستهاند انگار هر کسی آمده که دینش را به این خانواده ادا کند. انگار همه مردم خود را صاحب عزا میدانند. به یقین خیلی از کسانی که نیامدهاند در مسیر اربعین هستند و به یاد این شهدا قدم خواهند برداشت و ما که آمدهایم التیام دلهای پر از حسرتمان را از شهدا میخواهیم و دستمان به سمت مزارشان بلند است تا از ما دستگیری کنند.
پرچم گنبد امام حسین (ع) روی مزار دانشمند شهید مثل عقیق نگین انگشتری بود که مزار شهدا رکاب انگشتری آن بودند و انگار التیام دل همه عشاق ایران امام حسین علیه السلام است.