فرمانده ایرانی که در اتاق ژنرال آمریکایی نماز خواند

همشهری آنلاین چهارشنبه 15 مرداد 1404 - 16:13
ژنرال آمریکایی می‌رفت که عباس را بازخواست کند اما وقتی در را گشود، جوانی ایرانی را دید که در سکوت اتاق، روی زمین نشسته و نماز می‌خواند.

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر صبح زودِ یکی از روزهای مرداد، آسمان هنوز رنگ تیره‌اش را کامل پس نگرفته، که یک هواپیمای جنگی از زمین بلند می‌شود. داخل کابین، خلبانی نشسته که چند ساعت قبل، می‌توانست در لباس احرام، کنار خانواده‌اش راهی مکه باشد. اما مانده بود. گفته بود: «مکه من اینجاست.»

آن روز، عید قربان بود. اما او نه گوسفندی قربانی کرد، نه هدایایی نذر کرد؛ در راه بازگشت از یک مأموریت شناسایی در منطقه مرزی، خودش را گذاشت در مسیر گلوله‌ای که اشتباهی از زمین خودی شلیک شد و او را در اوج آسمان نشانه رفت.

برای فهمیدن این پروازِ آخر، باید از زمین شروع کرد؛ از کوچه‌ای در قزوین، از پسر بچه‌ای که روزی روی دیوار مدرسه‌ای بالا رفت تا جارو را از دست سرایدار بگیرد و به او که بخاطر کمردرد یحتمل به زودی اخراج می‌شود بگوید: «تو استراحت کن، من اینجا رو تمیز می‌کنم.»

انتخاب مسیر آسمان

چهاردهم آذر ۱۳۲۹، در قزوین کودکی به دنیا آمد که بعدها در یکی از حساس‌ترین برهه‌های تاریخ ایران، تصمیم‌هایی گرفت که روی زمین و آسمان کشورش تأثیر گذاشت. در کنکور سراسری، عباس بابایی هم در رشته پزشکی قبول شد و هم در خلبانی. پزشکی، آینده‌ای باثبات و مشخص داشت. اما او خلبانی را انتخاب کرد. این تصمیم نه نشانه قهرمانی بود و نه ادعایی برای ایثار؛ فقط انتخابی بود که بعدتر، ابعاد تازه‌ای پیدا کرد و تبدیل شد به مسیری که تا لحظه آخر زندگی‌اش ادامه یافت…‌

از فرار از زرق و برق‌ها تا نماز در اتاق ژنرال آمریکایی!

بابایی برای تکمیل دوره خلبانی راهی آمریکا شد. کشور میزبان، فرهنگی متفاوت داشت و محیطی که می‌توانست جوانی از قزوین را دچار تردید و فاصله از گذشته‌اش کند. اما او همان آدمی ماند که از ایران آمده بود.

در پرونده‌اش گزارشی ثبت شد: رفتارهایی نامتعارف، بی‌توجهی به سبک زندگی جمعی و اصرار بر ساده‌زیستی و اجرای مناسک مذهبی. موضوع تا دفتر ژنرال فرمانده پایگاه رفت. عباس را احضار کردند. وقتی وارد شد، او را در حال اقامه نماز دیدند. عباس با خونسردی توضیح داد که وقت انتظار را به انجام واجبات دینی اختصاص داده. همین برخورد، در فضای رسمی نظامی آمریکا، آن‌قدر متفاوت بود که ژنرال، نامه فارغ‌التحصیلی او را با احترام امضا کرد. نه به‌خاطر شگفتی یا تحسین، بلکه شاید چون دید با فردی روبه‌روست که در شرایط ناآشنا، همچنان خودش مانده است.‌

مثل بقیه مردم؛ یک سال در نوبت خانه سازمانی

با پیروزی انقلاب، عباس بابایی مسئولیت‌های تازه‌ای در نیروی هوایی گرفت. از سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه اصفهان، تا فرماندهی پایگاه و سپس معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش. با هیچیک البته، تغییری در سبک زندگی‌اش ایجاد نشد.

خانه‌ای سازمانی برایش در نظر گرفته شده بود، اما اصرار کرد که مثل بقیه، در نوبت بماند. بعد از یک سال، وقتی نوبتش رسید، فهمید یکی از کارکنان پایگاه با هشت فرزند، در خانه‌ای کوچک و محدود زندگی می‌کند. به همسرش گفت: «خدا را خوش نمی‌آید که ما با دو بچه در این خانه باشیم.» خانه را به آن فرد واگذار کردند، و خودشان به خانه‌ای کوچک‌تر رفتند.

او فرماندهی نبود که از بالا به نیروهایش نگاه کند. در جبهه‌ها، لباس بسیجی می‌پوشید، خودش در پروازهای جنگی حاضر می‌شد و حتی در کابین عقب می‌نشست تا واقعیت میدان را از نزدیک ببیند.

این نگاه، ریشه در کودکی او داشت. همان سال‌هایی که با سر تراشیده، از دیوار مدرسه دهخدای قزوین بالا می‌رفت، جارو را از سرایدار می‌گرفت و حیاط را آب‌پاشی می‌کرد تا بهانه‌ای برای اخراج سرایدار فراهم نشود.‌

معمار عملیات‌های هوایی در روزهای جنگ

با شروع جنگ تحمیلی، عباس بابایی تبدیل به یکی از چهره‌های تأثیرگذار در مدیریت عملیات‌های هوایی شد. در سال ۱۳۶۲، به درجه سرتیپی رسید و مسئولیت معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش و قرارگاه رعد را بر عهده گرفت. قرارگاه رعد، مرکزی بود که هم عملیات‌های تهاجمی هوایی را طراحی می‌کرد و هم وظیفه دفاع هوایی از آسمان کشور را داشت.

در یکی از مهم‌ترین تصمیمات، اسکادران هواپیماهای اف -۱۴ از اصفهان به بوشهر منتقل شد؛ تصمیمی استراتژیک در بحبوحه جنگ خلیج فارس که با پشتیبانی کمیسیون دفاع مجلس انجام شد. هدف، اسکورت کشتی‌ها و نفتکش‌هایی بود که در معرض تهدید مداوم قرار داشتند. در عملیات والفجر ۸، او نقش پررنگی در طراحی و پشتیبانی دفاع هوایی داشت؛ عملیاتی که طی آن، ۷۰ تا ۸۰ هواپیمای عراقی ساقط شدند و امنیت، به بخش مهمی از آسمان جنوب کشور بازگشت.‌

پروازی که بازگشتی نداشت

سال ۱۳۶۶، عباس بابایی به همراه خانواده‌اش عازم سفر حج شد. در فرودگاه، در حالی که همه چیز برای سفر مهیا بود، تصمیم گرفت نرود. به‌سادگی گفت: «مکه من اینجاست. تا امنیت نباشد، نمی‌توانم خودم را راضی کنم.» قرار شد در روز عید قربان به خانواده‌اش در مکه بپیوندد.

اما روز ۱۵ مرداد ۱۳۶۶، در مسیر بازگشت از یک عملیات موفق در خاک عراق، هواپیمایش به اشتباه هدف پدافند خودی قرار گرفت. گلوله‌ای ضد هوایی، از طلق کابین عبور کرد و به شاهرگش خورد.

خلبان کابین جلو، وقتی در آینه نگاهی انداخت، نشانی از عباس ندید. کابین عقب پر از خون بود. او، بی‌هیاهو، در همان آسمانی که سال‌ها در آن پرواز کرده بود، برای همیشه آرام گرفت.

درباره عباس بابایی بخوانیم

کتاب «پرواز سفید» از انتشارات سوره مهر، چهارمین جلد از مجموعه «قصه فرماندهان» است که به قلم زنده‌یاد داوود بختیاری دانشور نوشته شده است. این کتاب، یک مجموعه داستان جذاب و خواندنی از زندگی سرتیپ خلبان شهید عباس بابایی است که از دوران کودکی تا شهادتش را روایت می‌کند.

کتاب با بخشی به نام: «طلوع یک ستاره» آغاز می‌شود که نگاهی کوتاه به زندگی او دارد و در ادامه، ۱۰ بخش داستانی دیگر با عناوین جذاب، از جمله «بابای مدرسه»، «باغبان» و «فرشته نجات»، به روایت خاطرات و اتفاقات مهم زندگی او می‌پردازد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«امتحانات خردادماه هم رسید. تا چند هفته دیگر کلک این سال هم کنده می‌شود. باید فکری برای تابستان کرد. من که مثل پارسال می‌خواهم باقلوا بفروشم. کلی پول به جیب زدم. شکمم هم که هر روز سیر بود. بابام می‌گوید اگر از الان راه پول درآوردن را یاد بگیری، وقت پیری دستت تو سفره خودت است. من هم به حرفش گوش کردم و باقلوافروشی را انتخاب کردم. ولی بقّال سرکوچه‌مان می‌گفت این کار به درد نمی‌خورد، باید صنعت یاد بگیری. هرچی فکر کردم، دیدم نمی‌توانم شاگردی کنم…»

منبع خبر "همشهری آنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.