عصر ایران- نصرتالله امینی از اعضای جبهه ملی ایران و در دوران تبعید دکتر مصدق در احمدآباد وکیل او بود. در دوران نخستوزیری محمد مصدق، رئیس بازرسی دفتر او همچنین مدتی نیز شهردار تهران بود. وی همچنین به عنوان نخستین رئیس سازمان تأمین اجتماعی که در زمان دولت دکتر مصدق تأسیس شده بود فعالیت کرد و پس از انقلاب در دولت موقت مهدی بازرگان مدتی استاندار فارس بود. وی در سال 1362 با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد مصاحبه کرد. در اینجا بخشی از مصاحبه ی او را می خوانیم که در مورد فوت علی اکبر دهخدا و خاکسپاری او و مشکلات به وجود آمده در این زمینه است.
یادم هست که یک روزی که من در مریضخانه نجمیه در همین ساختمانی که مرحوم محمدحسن شمشیری درست می کرد چون از طرف ایشان افتخاری نظارت میکردم آنجا بودم، اتفاقاً آقای الهیارخان صالح را آورده بودم که ایشان این ساختمان شمشیری را ببینند. با ایشان داشتیم میگشتیم که دکتر غلامحسینخان مصدق پسر دکتر مصدق با عجله آمد که «آقا بفرمایید زود برویم از منزل دهخدا یک پرستار خواستهاند و حال ایشان بد است برای آمپول و این حرفها.» آقای صالح و بنده سوار شدیم آقای دکتر غلامحسینخان یک پرستار هم برداشتند با عجله خودش پشت فرمان نشست و به منزل علامه دهخدا رفتیم.
وقتی رفتیم دیدیم که بله حال ایشان بهاصطلاح در حال احتضار هستند ولی هنوز هوشوحواسی داشتند. مرحوم آقای دکتر محمد معین که خدایش رحمت کند ایشان را رو به قبله تقریباً نشانده بودند مثلاً … و مرحوم دهخدا همیشه هم از تنفس رنج میبرد چون یک آسم خیلی شدیدی داشت. و آقای دکتر معین گفتند که آقا؛ جناب آقای الهیار صالح، جناب آقای دکتر غلامحسین مصدق و نصرتالله امینی به عیادت شما آمدند. ایشان توانایی اینکه خیلی حرف بزنند نداشتند.
گفتند: «من مخلص دکتر مصدقام» با همان طرز «من مخلص دکتر مصدقام... که مپرس، که مپرس». این چندبار این «که مپرس» را تکرار کرد. آقای معین گفتند آقا منظورتان از «که مپرس» غزل حافظ است؟ گفت «آره.» گفت «میخواهید بیاورم بخوانم؟» رفت و دیوان حافظ را آوردند آن غزل معروف حافظ را شروع کردند خواندن تا رسیدن به این بیت که: «گشتهام در جهان و آخرکار / دلبری برگزیدهام که مپرس» گفتند و تمام شد و مردند.
... آن روزی که به اتفاق آقای بزرگمهر خدمتشان بودیم فرمودند که بله «میدانید که مرا چند روز قبل»، البته من خبر داشتم، «تیمسار حسین آزموده احضار کرد و از صبح در دادرسی ارتش بودم و روی صندلی چوبی که من عادت نداشتم که بنشینم از صبح شروع کردند از من تحقیق کردن که تو پس از خروج شاه از ایران میخواستی رئیسجمهور بشوی و بالاخره شب مرا تشنه و گرسنه و فلان آوردند و انداختند توی جوی درب خانه که بگویند مثلاً من بیرون آمدم خودم تصادفاً و من افتادم اصلاً بدون اینکه حالی داشته باشم. تصادفاً رفتگر محل رد میشود و مرا میبیند.»
خب معمولاً دهخدا به اینها خیلی کمک میکرد. اصولاً مرد عجیبی بود. رفتگر نگاه میکند میبیند ایشان افتاده توی جوی. فوراً درب خانه را در میزند صدا میکند آقا افتادهاند میروند بغل میکنند میبرند. خب طبیب خبر میکنند حالش جا میآید. صبح ایشان یک قطعهای ساخته بودند که:
«یقین کردمی مرگ اگر نیستیست / از این ورطه خود را رهانیدمی
بدان عرصهی پهن بیازدحام/ پروبال خود را کشانیدمی
به جسم و به جان هر دو وان مردنی / ز گیتی رسن بگسلانیدمی
من این معدن خار و خس را بهجای / بدین خوش علف گله مانیدمی»
که این را به آقای بزرگمهر داد و بزرگمهر هم به آقای دکتر مصدق دادند و آقای دکتر مصدق این را در محکمه نظامی خواندند. و بعد هم اشاره کردند به همین نظامیانی که آنجا بودند «به این خوشعلف گله مانیدمی.»
روزی که دهخدا فوت کرده بود خب ما جاهای مختلفی که میخواستیم ایشان را ببریم تا دفن کنیم به هر کجا متوسل شدیم موفق نشدیم. نظر من اول این بود که او را در کنار علامه محمد قزوینی ، شیخ ابوالفتوح رازی و همانجایی که قائممقام فراهانی هم مدفون هست، در بارگاه حضرت عبدالعظیم(ع) به خاک بسپاریم. متولی حضرت عبدالعظیم که خودش استاد دانشگاه بود غیبش زد و جاهای دیگر هم چنین مشکلاتی بود. بالاخره خدا بیامرزد مرحوم شمشیری گفت «آقا نگرانی شما چیست؟ ایشان را در گورستان ابن بابویه به خاک می سپاریم. و باید این را هم اضافه کنم که خب دانشجویان خیال داشتند در تشییع جنازهاش شرکت کنند ولی رئیس دانشسرای عالی آقای دکتر خانبابا بیانی درب دانشسرا را قفل کرد که شاگردان نتوانند بیرون بیایند و بروند در تشییع جنازه.