عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر- در بزنگاهی تاریخی، در میانهی زخمهای کهنهی یک ملت و یادگارهای فراموششدهی فرهنگ و تمدن ایرانی، نمایش «بهارنامک» به کارگردانی گووانمهر اسماعیلپور بر صحنه نهتنها بازگویی هنرمندانهای از گذشتهی پررنج ایرانیان بلکه فریادی است برای بیداری و بازاندیشی در مورد اکنونِ ملتهب ما.
این نمایش با نگاهی تیزبین به برههای حساس از تاریخ، مخاطب را به دل رخدادهایی میبرد که در آن مردم، نه تماشاگر، بلکه کنشگر تاریخاند؛ و نقش آنها در شورشها، اعتراضات و تحولات، از دل فراموشی بیرون کشیده میشود.
داستان نمایش در روزگاری جریان دارد که هلاکوخان مغول به همراه وزیر ایراندوست - خواجه نصیرالدین طوسی- دستگاه خلیفه عباسی را سرنگون میکند.
خلیفهای که در نمایش با هنرمندی مهرداد ضیایی و نگاهی متفاوت از آنچه پیشتر در تئاتر و سینما دیدهایم، تجسم مییابد. خلیفهای نهتنها مستبد، بلکه اسیر دلقکها و چاپلوسانِ بادمجاندورقابچین؛ چهرهای آشنا از امروز ما، در آینهای تاریخی.
نمایشنامهی «بهارنامک» بر مفاهیم و هویت ایرانی استوار است. در بطن آن، نقش فردوسی و جایگاه شاهنامه تجلیل و بازخوانی شده است. فردوسی نه به عنوان شاعری اسطورهپرداز، بلکه بهمثابه بنیانگذار اندیشه ایرانساز، چونان نمادی از مقاومت فرهنگی در برابر تهاجم بیگانگان، ستوده میشود.
نمایش، بدون آنکه به شعار یا بزرگنمایی بیفتد، تصویری از عظمت روح ایرانی به دست میدهد، در زمانهای که زنان ما را به بردگی میبردند و مغولان بر ویرانههای ساسانیان قدم گذاشته بودند. آنگونه که عطاملک جوینی مینویسد: «مغولان، زنانِ چون سروِ آزاد را برده کردند».
«بهارنامک» در دو لایه حرکت میکند: یکی، بازخوانی تاریخ از زاویهای مغفول؛ دیگر، روایت شاعرانهی پیوندی عاشقانه میان زن و مردی که در میانهی جنگ و ویرانی، نوری از امید و عشق ناب را زنده نگاه میدارند. رابطهی عاشقانهی این دو، هرچند در روند نمایش قوام نیافته و از چگالی لازم برای تبدیل شدن به قهرمان یا قربانی برخوردار نیست، اما در ساختار کلی اثر، در حکم چاشنی احساسییی است که لحن روایت را از خشکی تاریخنویسی نجات میدهد.
در این اثر، گووانمهر اسماعیلپور با بهرهگیری از متنی فاخر و آهنگین، ریتمی متوازن و طراحی صحنهای منسجم، موفق شده مخاطب را با خود همراه کند.
با وجود آنکه زبانِ مسجع نمایش گاه در ترکیب با سرعت بالای دیالوگگویی باعث خستگی شنیداری میشود، اما با مدیریت مناسب ریتم و استفاده از زبان بدنی، تماشاگر را درگیر و مشتاق نگاه میدارد. پایانبندی و طراحی حرکات نیز در خدمت ساختار کلی قرار دارد، بیآنکه دچار اغراق یا زیادهگویی شود.
درخشش بازیگران نقطهی قوت دیگر نمایش است. مهرداد ضیایی در نقش خلیفه، با انعطاف بدنی، صدای قدرتمند و بیانی پرجزئیات، کاراکتری پیچیده و باورپذیر را به صحنه میآورد؛ کاراکتری که نه تنها نماد یک حاکم فاسد اما متظاهر، بلکه بازتابی از قدرتهای فرسوده و تهی است.
کرامت رودساز نیز در قامت وزیر، تجربهی سالیان خود را در اختیار نقش گذاشته و بازییی متعادل و دقیق ارائه میدهد. گیلدا حمیدی با بازی صورت و چشمهایش، لحظاتی شاعرانه و تاثیرگذار خلق میکند و حسین عارف، همچون گذشته، با ترکیبی از استایل و حس درونی، نقشآفرینی درخشانی دارد. همچنین حضور چشمنواز مینا بیات در سکانس سماع، از نقاط زیباییشناختی نمایش است.
نمایش «بهارنامک» نهتنها ما را به یاد تاریخ و هویتمان میاندازد، بلکه با زبانی هنرمندانه و متنی غنی، این پرسش را پیش روی ما میگذارد: چرا از گذشته خود غافلایم؟ چرا تاریخ را از کتابهای درسی فرزندانمان حذف کردهایم؟ و چرا روایت قدرت مردم از حافظه جمعی زدوده شده است؟
در این میان، نکتهای اساسی نیز نباید از نظر دور بماند: نمایشهایی از این جنس، که بیحضور ستارههای تجاری سینما اما با تکیه بر بازیگری اصیل، متن اندیشمند و دغدغهمند و کارگردانی حرفهای خلق میشوند، سزاوار حمایتاند.
این حمایت نباید صرفاً در حد تشویق شفاهی باقی بماند، بلکه ضرورت دارد نهادهای فرهنگی با در نظر گرفتن سوبسید و تسهیلات، امکان تماشای این آثار را برای طبقات مختلف جامعه فراهم آورند.
تئاتر اندیشمند، مسئولانه و تاریخمدار، نه تنها خوراک فرهنگی مردم، بلکه پاسدار حافظهی تاریخی و امید اجتماعی است. «بهارنامک» مرثیهای است برای آنچه از دست رفته، و سرودی برای آنچه هنوز میتوان ساخت.