احمد توکلی را مردی که می گفت دلسوز اقتصاد و عدالت است. همان که تکوتنها میرفت و میگفت چون یک خونسرد جدی هم بود در مواضعش.
به گزارش تابناک، یکی درباره مرحوم احمد توکلی می گفت: او مثل آن پیغمبران بنیاسرائیلی که در کوچه پسکوچههای اورشلیم فریاد میزدند و کسی گوش نمیکرد. او هم همینطور بود. در این ساست تِ سراسر "زر و زور"، یکتنه میایستاد و فریاد میزد: "فساد! فساد!" و گاه مغضوب هم می شد.
او زمانی اصولگرایی را بنا گذاشت که با راست سنتی؛ مرزبندی داشت و منتقدشان بود؛ همان طور که با چپها؛ بعدتر با اصلاح طلبان مرز بندی داشت. تفسیر و تعبیری از عدالت و مبارزه فساد داشت که توانست ۴ میلیون رای از مردم را در بر ابر مرحوم هاشمی رفسنجانی بگیرد.
خیلی ها معتقدندعدالت خواهی اش اصیل بود؛ مسیرش اما با اشتباهاتی همراه بود وقتی متوجه اشکالات مسیر و ایده هایش شد که فرصت اصلاح از دست رفته بود و کشور با قطار بی ترمز احمدی نژاد به جلو میرفت و کمتر کسی به نظر کارشناسی توجه میکرد. بعد هم تحریم پشت تحریم.
او وزیر شد، نماینده شد، حتی در "عرصه سیاسیِ" اینجا و آنجا نقش داشت. اما مثل بقیه نچسبید به قدرت. انگار یک چیز دیگری توی سرش بود. یک چیزی شبیه به "عدالت". کلمهای که این روزها در این مملکت، بیشتر به شوخی میماند تا حقیقت.
وقتی در انتخابات سال ۷۲، یکتنه رفت در میدان، در مقابل آن "یکه تازان سیاست". شد رقیب هاشمی رفسنجانی. همان که آن روزها همهچیز این مملکت دور او میچرخید. توکلی رفت و چهار میلیون رأی آورد. چهار میلیون آدم که شاید باور داشتند میشود شرایط را با توکلی و مواضعش عوض کرد.
یکی از دوستانش می گفت: بگذار یک چیز را صاف و پوستکنده بگویم: این آدم، از آن آدمهای "خوشخیم" نبود که بشود با چند تا پست و مقام ساکتش کرد. نه!
او تا آخر ایستاد. حتی وقتی بدنش دیگر یاری نمیکرد، باز هم نامه مینوشت، از خیلی ها. برای خیلی ها نوشت که آخرین نامه اش به رئیس قوه قضائیه درباره ماجرای کاظم صدیقی بود. انگار میدانست که اگر او هم سکوت کند، پس دیگر هیچکس نیست که این فسادِ گسترده را به رخ بکشد.
وقتی "دیدهبان شفافیت و عدالت" را درست کرد بعضی ها گفتند: "باز این یکی هم میخواهد ژست مردمی بگیرد!" ولی او کار خودش را کرد. مثل یک نگهبانِ تنها، ایستاده بود و نگاه میکرد. نگاه میکرد و صد می کرد و نامه می نوشت. درباره آنهایی که پولهای بیتالمال را میبردند، به آنهایی که حقوق مردم را میخوردند و بعد هم با لبخند، دوربینها را روشن میکردند و از "خدمت به مردم" حرف میزدند.
آخرش هم، مثل خیلیهای دیگر، رفت. رفت در حالی که هنوز حرفهای زیادی داشت.