به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، سگ های جست و جو و نجات، همراهانی بیادعا اما نجاتبخشاند. آنها در دل آوار، میان دود و انفجار، با قدرت بویایی خارقالعاده خود به دنبال نشانهای از حیات میگردند تا جان انسانی را نجات دهند. آموزش این سگها سالها زمان میبرد و نیازمند عشق، صبوری و پیوندی عمیق میان سگ و مربی است. مربیانی که نهتنها آموزشدهندهاند، بلکه شب و روز کنار این حیوانات میمانند، از آنها مراقبت میکنند، روانشان را بعد از هر مأموریت ریکاوری میکنند و دلشان به قدری به این همراهان بسته است که دوری چندروزه را هم تاب نمیآورند. این سگها قهرماناند و مربیانشان، ستون پشت این قهرمانی.
ابوالفضل مناقبیپور، مربی سگهای جستوجو و نجات هلالاحمر، چهار سالی است که در این حوزه فعالیت میکند و این روزها همراهی وفادار به نام «اسکات» دارد؛ سگی که به دل آوار می زند، با مأموریتهایی خطیر و روحیاتی پرشور.
او درباره همراه همیشگیاش میگوید: «اسکات از دو، سه ماهگی پیش من آمد. قبل از او هم سگهایی داشتم که حالا بازنشسته شدهاند. اما اسکات فرق دارد؛ در جنگ ۱۲ روزه، در شش عملیات موفق شرکت کرد و توانست محل شش پیکر شهید را با دقت جانمایی کند. شدت ویرانیها در مناطقی که به آنها اعزام شدیم، به حدی بود که امکان زندهماندن کسی وجود نداشت.»
مناقبیپور با اشاره به فشارهای روانی این مأموریتها ادامه میدهد: «اسکات از نظر جسمی آسیب ندید؛ اما حضور مداوم در محل انفجارها و صداهای مهیب ناشی از انفجار، باعث شد دچار استرس شود. ما پس از هر عملیات، سعی میکردیم از نظر روانی او را ریکاوری و برای عملیات بعدی آماده کنیم.»
او اما در میان خاطرات تلخ، از شیطنتهای اسکات هم میگوید: «اسکات بازیگوشترین سگ جستوجوگر ماست. عاشق آببازی است. هر جا حوض یا آبگیر ببیند، بیمعطلی در آن شیرجه میزند. وقتی من را میبیند، ذوقزده میشود تا با هم تمرین یا بازی کنیم. به همه نوع غذا هم عادت دارد؛ از غذای مخصوص سگ گرفته تا گوشت، مرغ، نان و حتی سبزیجات!»
این مربی بامحبت هلالاحمر سگهایش را تنها حیوان نمیداند: «برای من، سگها عضوی از خانوادهاند. سالهاست که با نژادهای مختلفشان زندگی کردهام. از دست دادن یکی از آنها، برایم مثل از دست دادن عزیزیست.»
او با اشاره به بازگشت زودهنگامش از مرخصی پس از جنگ میگوید: «حدودا چهار پنج روز مرخصی گرفتم. برای دیدن خانواده و اقوام به سفر رفته بودم اما طاقت نیاوردم و روز دوم برگشتم؛ دلتنگ اسکات شده بودم. سگها در آن ۱۲ روز بیوقفه کار کردند؛ تشنه، خسته، گرسنه و در گرما لهله میزدند، اما لحظهای دست از تلاش برنداشتند.»
مناقبیپور در پایان میگوید: «در ایران نگاه به سگها گاهی مهربان نیست. امیدوارم روزی برسد که سگها نه فقط بهخاطر تواناییهایشان، بلکه بهخاطر محبت بیقید و شرطی که دارند، در جامعه پذیرفته شوند.»
مجید صفرینژاد، مربی سگهای جستوجو و نجات هلالاحمر، چهار سال است که در این مسیر سخت و در عین حال شریف قدم برداشته. حالا همراهی یکساله به نام «لئو» دارد؛ سگی جوان، با قلبی جسور و چشمانی مشتاق برای یادگیری.
او در گفتوگو با رکنا از همراهی با لئو میگوید: «لئو را از چهلروزی تحویل گرفتم. حالا فقط یک سال دارد، اما پرانرژی و باهوش است. عاشق توپ قرمزش است و هر وقت آن را میبیند، با شور و هیجان دنبال آن میدود. در جریان جنگ ۱۲ روزه، لئو در دو عملیات شرکت کرد و پیکر دو شهید را یافت. با اینکه هنوز در حال آموزش است، اما همین تجربه نخستین، باعث شد سربلند باشیم. پرچم من را بالا برد.»
صفرینژاد درباره رابطهاش با لئو ادامه میدهد: «ما فقط مربی و سگ نیستیم؛ من و لئو، دوست و همکار همدیگریم. دلتنگی برای او باعث شده هیچوقت مرخصی طولانی نگیرم. بیشترین زمانی که از لئو دور بودم، فقط دو روز بوده. خانوادهام هم مثل من به این سگها علاقه دارند و با بودن لئو کنارمان مشکلی ندارند.»
او اما دغدغهای فراتر از کار و دلتنگی دارد؛ دغدغهای اجتماعی: «از مردم خواهش میکنم وقتی ما در حال تمرین یا مأموریت هستیم، نترسند. این سگها برای هلالاحمر هستند، تربیتشدهاند و آسیبی به کسی نمیزنند. متأسفانه هنوز ذهنیت اشتباهی درباره سگها در جامعه وجود دارد. باید از طریق رسانهها فرهنگسازی شود. اینها فقط حیوان نیستند، بلکه نجاتدهنده جان انسانها هستند. باور کنیم که یک روز ممکن است همین سگها، ناجی عزیزترین افراد ما باشند.»
حبیب سعادتمند، یکی از مربیان باسابقه سگهای جستوجو و نجات هلالاحمر، حالا سالهاست که با همراهی سگهایی وفادار و کاربلد، در دل آوارها و حوادث، به دنبال نجات جان انسانهاست. همراه این روزهای او، سگی ۵ ساله به نام «ویتو» است؛ سگی آرام، اجتماعی و البته، به گفته مربیاش، یکی از شکموترین سگهای امداد!
سعادتمند در گفتوگو با رکنا میگوید: «ویتـو از چهار ماهگی کنار ما بود و حدود سه سال آموزش دید تا حالا به مرحله عملیات واقعی برسد. در جریان جنگ ۱۲ روزه، در مأموریتهایی که داشتیم، ویتو را آزاد میکردیم تا جستوجو را آغاز کند و در نقاطی که احتمال وجود مصدوم یا مفقود بود، کار کند. نتیجه تلاشهایش، یافتن ۹ پیکر شهید بود؛ عملکردی درخشان برای سگی که حالا یکی از نیروهای زبده ماست.»
او درباره روند آموزش اجتماعی شدن این سگها میافزاید: «ما این سگها را به مکانهای عمومی میبریم تا یاد بگیرند در میان مردم بدون اضطراب و ترس حضور داشته باشند. خوشبختانه مردم همکاری خوبی دارند و ویتو هم ذاتاً سگ آرامیست. البته عاشق غذاست و مخصوصاً اگر سوسیس یا کنسرو مخصوص خودش باشد، نمیتواند مقاومت کند!»
سعادتمند که دلبستگیاش به این همراهان چهارپا فراتر از یک رابطه کاریست، ادامه میدهد: «حتی در روزهای تعطیل یا جمعهها، باز هم به سگها سر میزنم. نمیتوانم مدت طولانی دورشان باشم. هر کدام برای ما مثل یک عضو خانوادهاند.»
او با نگاهی پر از خاطره از سگ قبلیاش، سنتو، هم یاد میکند: «سنتو ۱۱ سال کنارم بود تا زمانی که بازنشسته شد. معمولاً سگها بعد از سالها کار، به خود مربی سپرده میشوند، چون بعد از آن همه وقت، دیگر نمیتوانند با کس دیگری ارتباط بگیرند. ما با آنها زندگی میکنیم، نفس میکشیم و با هر قدمشان دل میبندیم.»