عصر ایران ؛ موحد منتقم - حسین دهباشی، کسی که زمانی با ساخت مستندهای تاریخی و پروژههایی مثل «تاریخ شفاهی» شناخته میشد و حتی در دورهای برای ستاد انتخاباتی حسن روحانی فیلم ساخت، حالا در موقعیتی ایستاده که شاید خودش هم باور نمیکرد: در نقش مدافع سانسور. آنهم نه با استدلال یا نقد، بلکه با فحاشی و زبان خشمگینانهای که بیشتر شبیه بیانیه چماقدارهاست تا یک مورخ و مستندساز. (توضیح: توییت او درباره فیلم پسر و استدلال او برای جلوگیری از پخش آن، حاوی عباراتی است که قابل بازنشر نیست.)
او که روزی خودش بابت مستندی که آگاهانه با افرادی که سعی در پوشاندن فساد رژیم پهلوی گفتگو کرده بود و به درستی در سال ۱۳۹۸ و از پس لغو مجوز و پلمب ۷کتاب منتشر شدهی قبلی و توقیف همهی ۴۱کتاب آمادهی چاپ مجموعه 《تاریخ شفاهی و تصویری ایران در عصر پهلوی》 طعم توقیف رو چشیده بود نه از سوی منتقدان، که از بالاترین سطوح حاکمیت حالا از همان ساختار مطالبهی توقیف دارد.
خودش در توییتی گفته بود که دفتر رهبری جمهوری اسلامی در واکنش به انتشار کتاب «تاریخ شفاهی ایران معاصر»، نامهای نوشته بود که در آن آمده بود: «این مجموعه دیدگاههایی غالباً غلط و مغایر با واقعیت را منعکس نموده و وزارت ارشاد و کتابخانه ملی باید بابت این غلط بزرگ مؤاخذه شوند.» حالا همان دهباشی که تا دیروز مخالف توقیف و سانسور بود، امروز از سانسور دفاع میکند و نهاد سانسور را بابت سانسور نکردن مواخذه میکند.
این چرخش فکری نیست؛ این سقوط است. از گفتوگو به فریاد، از استدلال به توهین. توییت اخیر او درباره فیلم «پیرپسر» انباشته از واژههاییست مثل «پفیوز»، «گوساله»، «استفراغ»، «لجن»، و... که بیشتر از آنکه نشانی از موضع فرهنگی داشته باشند، فریادهای یک ذهن خشمگینِ درماندهاند.
چه خوب که هنوز «نفوذ فرهنگی» را با «فیلمی که نپسندیدهاید» یکی میدانید. زبانتان بیشتر شبیه بیانیهی گرو ه های تندرو است تا نقد هنری. هیچ مملکتی با ساختن یک فیلم از هم نمیپاشد. اما وقتی آدمی که خودش قربانی سانسور بوده، تبدیل به مطالبهگر سانسور میشود، چیزی فراتر از فیلم زیر سؤال میرود؛ حافظه، صدا، و صداقت.
اینگونه موضعگیریها نه از تحلیل عمیق میآید و نه از دغدغه فرهنگی. بیشتر شبیه واکنشهای ناگهانی و پرتنشی هستند که هدفشان بیشتر جلب توجه است تا ایجاد فهم یا گفتوگو. مثل کسی که وقتی حس میکند کسی صدایش را نمیشنود، بهجای فکر کردن، شروع به داد زدن میکند. نه برای اینکه چیزی بگوید، بلکه فقط برای اینکه دیده شود.
جامعه ما پر شده از این تحلیلگرنماهای خشمگین که برای دیده شدن، برای بقا، برای تأثیر، حاضرند همهچیز را قربانی کنند. حتی گفتوگو را.
یادم میآید داریوش مهرجویی جایی گفته بود که بعد از اکران اجارهنشینها، محسن مخملباف به او تلفن زد و با عصبانیت گفت این فیلم ضدانقلابیست و باید از اکران پایین کشیده شود. مهرجویی پاسخ داد که فیلم از وزارت ارشاد مجوز گرفته و او چنین اختیاری ندارد. و مخملباف در جواب گفته بود: اگر برنداری، به خودم نارنجک میبندم و به سینما میروم و خودم را منفجر میکنم.
امروز اما فریادها دیگر شخصی نیست؛ هدفشان حذف دیگریست. ابزارشان هم نه نارنجک که توییتر است. نه با جانشان هزینه میکنند، نه با فکرشان. فقط فحش میدهند و تهدید میکنند و انتظار دارند فیلمی بهخاطر نارضایتی شخصیشان محو شود.
دهباشی حالا برگشته به جایی که شاید همیشه در دلش بوده: مدافع توقیف، ناراضی از آزادی، و مضطرب از آنچه خودش نمیفهمد. سالها پروژه ساخت، مستند کرد، از تاریخ گفت، اما حالا همان ابزارهایی را طلب میکند که زمانی بهخاطرش اثرش را سانسور کردند.
شما که اینهمه از تاریخ گفتهاید، نمیدانید گفتوگو راهحل است، نه توقیف؟ حتی همان فحشی که میدهید، باید در جامعهای آزاد تحمل شود، نه در جامعهای که شما طراحیاش میکنید. آن هم شما که کافه زدهاید برای گفتگو، حالا خودتان زبان فحش را انتخاب کردهاید؟
با کوچکترین نقدی، دیگران را بلاک میکنید، اما خودتان راحتترین و زشتترین واژهها را نثار همه میکنید. این یعنی آزادی بیان فقط وقتی خوب است که با شما موافق باشد؟ چیزی که نپسندید، باید حذف شود، توقیف شود، از صحنه روزگار محو شود؟ این همان نگاهیست که سالها علیهاش شعار داده بودید.
در ادامهی همان خشم آشکار، دهباشی در اقدامی غیراخلاقی و بیسابقه، تمام داستان و پایان فیلم را هم در توییتی دیگر لو داده — بیهیچ هشدار یا ملاحظهای برای مخاطبانی که هنوز آن را ندیدهاند. این رفتار نه نقد است، نه حتی اعتراض؛ نوعی انتقامگیری کودکانه است از اثری که درکش نکرده. کسی که زمانی خود را راوی تاریخ میدانست، حالا با لو دادن پایان یک فیلم، تاریخِ فهم خودش را به سخره گرفته. اینجا دیگر سانسور نیست، سوءاستفاده است؛ از تریبون، از مخاطب، از قدرت دیده شدن.
فیلم پیرپسر را میتوان نپسندید. میتوان نقدش کرد، حتی تند و بیرحم. اما وقتی واکنش ما به یک اثر هنری، نه گفتوگو، که فریاد است؛ نه تحلیل، که توهین؛ نه نقد، که افشاگری و تهدید — آنچه زیر سؤال میرود فقط فیلم نیست، ما هستیم. ما که فراموش کردهایم هنر، آینه است نه آتش. ما که هنوز خیال میکنیم سلیقهی ما باید مرجع حذف و ابقا باشد.
و اینجاست که «غلط بزرگ» شکل میگیرد. نه در فیلم، که در مواجهه با فیلم. نه در صحنهای از سینما، که در واکنش ما به صحنهای که تحملش نداریم. آنچه باید مؤاخذه شود، اثر هنری نیست؛ ما هستیم که به جای نقد، به حذف پناه میبریم.
هنر اگر خطا کند، تصحیحش با گفتگوست. اما وقتی ما خطا کنیم، آنهم با چماق سانسور، تاریخ را عقب میرانیم.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
منبع خبر "
عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.
(ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.