به گزارش همشهری آنلاین، زن جوانی که با شکایت یک مرد توسط مأموران پلیس دستگیر و به کلانتری شهید آستانهپرست مشهد منتقل شده بود، درباره سرگذشت تاسفبار خود گفت: هیچگاه از خانوادهام دل خوشی نداشتم چراکه بعد از طلاق پدر و مادرم همواره احساس حقارت میکردم.
فرزند طلاق بودم و دیگران به چشم دختری بدبخت و فلاکتزده نگاهم میکردند. مادرم مدتی بعد همسر دوم مردی شد که گویی هیچ علاقه و احساس عاطفی به فرزندان مادرم نداشت. او بیش از حد به فرزندان خودش از همسر اولش توجه میکرد و من در میان این بیمهری میسوختم. اما مادرم راضی بود. از نظر او همین که مخارج ما را تامین میکرد جای شکر داشت.
در اثنای این نابسامانیها و ناراحتیهای روحی و روانی ۲ برادرم که به سن نوجوانی رسیده بودند، غیرتی شدند و ب شدت مرا زیر نظر گرفتند. آنها چنان از من مراقبت میکردند که حتی اجازه نداند به مدرسه بروم چون معتقد بودند در مسیر مدرسه احتمال دارد با پسری آشنا شوم یا کسی برایم مزاحمت ایجاد کند.
بالاخره در آغازین روزهای جوانیم بودم که حشمت به خواستگاریم آمد و من پای سفره عقد نشستم. یک سال بعد و در حالی که زندگی مشترکمان را شروع کرده بودیم، حشمت تصمیم به مهاجرت گرفت. او که از بیکاری خسته شده بود، برای یافتن شغل مناسب مشهد را انتخاب کرد چراکه فکر میکرد آنجا موقعیتهای شغلی زیادی وجود دارد و حتی میتواند با دستفروشی مخارج زندگی خود را تامین کند.
بالاخره با هم به توافق رسیدیم و با امید فراوان راهی مشهد شدیم. اینجا حشمت با «م» ـ یکی از دوستانش ـ به معاشرت پرداخت که او را برای مهاجرت به مشهد راهنمایی کرده بود. خیلی زود شوهرم خانهای اجاره کرد و سر کار رفت، اما من از شغل او چیزی نمیدانستم.
یک روز به طور ناگهانی همسرم گم شد. من به هر جایی که به ذهنم رسید سر زدم تا خبری از او پیدا کنم ولی تلاشهایم بیفایده بود. با راهنمایی یکی از همسایگان به کلانتری رفتم و آنجا متوجه شدم که حشمت به جرم توزیع و نگهداری مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شده است.
از آن روز به بعد،«م» (دوست شوهرم) بیشتر به من سر میزد و ماهانه مبلغی پول به حساب بانکیم واریز میکرد. با آنکه در این مدت متوجه شده بودم «م» نیز جوانی خلافکار است و از راه سرقت اموال مردم و همچنین خردهفروشی مواد مخدر در پارکها هزینههایش را تامین میکند، ناچار بودم کمکهای مالی او را بپذیرم چراکه من زنی بیسواد بودم و هیچگونه هنر یا مهارتی هم نداشتم که بتوانم شغلی برای خودم دست و پا کنم.
در گیرودار همین معاشرتها و برای آنکه اجاره منزل نپردازم به پاتوق «م» رفتم و آنجا پاتوقنشین شدم. طولی نکشید که در کنار «م» من هم به مصرف مواد مخدر روی آوردم و در حالی معتاد شدم که از نظر عاطفی نیز به «م» علاقهمند شده بودم. به همین دلیل از شوهرم طلاق گرفتم و به همراه «م» سرقت از مغازهها را شروع کردم.
ابتدا بهتنهایی به فروشگاههای بزرگ مواد غذایی و لباسفروشیها میرفتم و آنچه را نیاز داشتم، سرقت میکردم، ولی بعد با نقشه «م» سرقتهای دو نفری را شروع کردیم. من ابتدا به داخل مغازهها یا بانکها می رفتم و پس از آنکه توجه فروشنده یا مشتری را به خود جلب میکردم، در یک لحظه گوشی تلفن یا اموال باارزش دیگر او را بهآرامی برمیداشتم و آن را پنهانی به «م» میدادم که او هم سوار بر موتورسیکلت از آن مکان خارج میشد. من در محل میماندم تا شرایط خروج از مغازه یا بانک فراهم شود که کسی به من شک نکند.
آخرین بار گوشی تلفن یکی از مشتریان بانک را سرقت کردم و آن را به «م» دادم، ولی بعد از خروج «م» از بانک، یکی دیگر از مشتریان که قبلا از فروشگاه او سرقت کرده بودم مرا شناخت و با پلیس تماس گرفت و اینگونه دستگیر شدم.
بررسیهای تخصصی عوامل انتظامی برای ریشهیابی سرقتهای این زن و مرد جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفری رئیس کلانتری شهید آستانهپرست مشهد ادامه دارد.