به گزارش اقتصادنیوز، ساعت سه و نیم، تنه جنگی چند موشک، بیهشدار و بدون مرز وارد چندین خانه در پایتخت شد؛ موشکها ناگهان مهمان ناخوانده، خانههایی شدند که نه جبهه جنگ بودند و نه پادگان نظامی؛ شش خانه محل اصابت دقیق در شب اول بود اما تکههای موشک در خانههای رو به رو و مجاور این اهداف هم جا خوش کردند؛ تکهتکههایشان رفت میان ماشینهای خاکگرفته، رفت میان کمر دختری که قرار بود مهر به مدرسه برود، رفت میان سقف خانه پدری که دیگر سقفی برای برگشت ندارد و ...
بعد از آن شب، هر خانهی آسیبدیده روایت خودش را دارد. صداهایی که بعضیشان همان شب در کوچهها فریاد شدند، بعضیشان در راهروهای بیمارستان پیچیدند، و بعضی دیگر تا ابد زیر آوار خاموش ماندند.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشهایی از این روایتهاست که در گپ و گفت با خبرنگار «اقتصادنیوز» بیان شده است؛ آنچه از شب حادثه، تا روزهای بعد و حالا بر بازماندگان این حادثه گذشته است.
موج انفجار، با اجازه نیامد! از در نیامد! از پنجره آمد و صاف در کمر دخترم نشست؛ «حدود ساعت سه و نیم بامداد بود. ما بیدار بودیم و پشت میز ناهارخوری نشسته بودیم که موج انفجار، از پنجره وارد خانهمان شد. دخترم بر اثر شدت موج انفجار به زیر میز پرت شد. پایههای میز شکست و روی پای او افتاد. لگن و استخوان رانش شکست. در میانه آوار او را با زحمت از زیر میز بیرون آوردیم و از خانه خارج شدیم. با پای پیاده، او را به منزل مادرم که در همان محل زندگی میکند، رساندیم.»
مادر، همانطور که نگاهش روی دخترش که آرام آرام با واکر راه میرود خیره مانده تا به ماشین برسد، ادامه میدهد؛ «سنگهای نمای ساختمان روبهرو تکه تکه شده بود وقتی وارد خانه میشد به کمر دخترم خورد. شیشههای شکسته هم با شدت انفجار به بدنش رسید و پشتش را برید. از میان اعضای خانواده، دخترم بیشترین آسیب را دید. من و همسرم سرپایی مداوا شدیم اما دخترم نیاز به بستری و عمل جراحی پیدا کرد. در کمرش پلاتین کار گذاشتند و چهار روزی بیمارستان بستری بود.»
در مورد هزینههای درمان از مادر می پرسیم و او می گوید؛ « همه خدمات رایگان انجام شده است و پولی پرداخت نشده؛ نه برای عکسبرداری، نه رادیولوژی، نه جراحی و نه هیچچیز دیگر.»
حالا یک ماه از آن شب گذشته، اما راه ورود و خروج خانهشان هنوز همان است؛ از پشتبام خانه همسایه میگذرد. باید از لبه بام عبور کنی، از روی تراس بپری، و با احتیاط وارد خانهای شوی که دیگر خانه نیست. این تنها مسیری بود که آن شب توانستند برای خروج پیدا کنند.
«امید»، از ساکنان خانه مجاوری که هدف موشک بوده تعریف میکند؛ «ما هیچ ذهنیتی از جنگ نداشتیم. همهچیز ناگهان و در کسری از ثانیه رخ داد. همهجا تاریک شد. با آواری که روی سرمان ریخت دود روی موهایمان نشست، بوی باروت و گوگرد همهجا را پر کرد. دوستانم شوک شده بودند و خانه ما مهمان بودند، احساس مسئولیت میکردم و باید آرامش خودم را حفظ میکردم. ما آن شب 8 نفر بودیم و بهدنبال راه خروج میگشتیم، هیچ پلهای در دسترس نبود. همه پلهها تخریب شده بود خواستیم کفشها را بردارم، که دیدیم بر اثر شدت موج انفجار به داخل خانه پرت شده و راهپلهای هم در کار نیست، با نور گوشیها و کمک دوستان که مهمان ما بودند توانستیم مسیری را از پشتبام پیدا کنیم. مسیری که باید از بالکن اتاق خواب به پشتبام خانه بغلی میپریدیم و از راهروی آنها خود را نجات میدادیم.
کمی مکث میکند، انگار دوباره لحظهای که از آن میگوید جلوی چشمانش جان گرفته:«لحظه اول که حلقه آتشِشعلهور در ساختمان مجاور را از پشتبام ساختمان دیدیم، مطمئن شدیم باید سریعتر تخلیه کنیم، ترسناک بود. دیگر نمیشد منتظر ماند قبل از رسیدن آتشنشانی توانستیم از خانه خارج شویم و خودمان را به خیابان برسانیم. آن لحظات ما گمان میکردیم تمام تهران بمباران شده. از روی پشتبام فریاد میزدیم و میپرسیدیم آیا ساختمانهای اطراف سالماند؟ صدا بهسختی شنیده میشد؛ آژیرها، جیغها، صدای ماشینها... صدا به صدا نمیرسید. آتشنشانی حدود دو دقیقه بعد رسید. احساس میکردیم وارد نوار غزه شدهایم. جمعیت زیادی در کوچه بودند و هیچکس باور نمیکرد که ما زنده بیرون آمدهایم.فاصله من تا آوار یک وجب بود. روی مبل نشسته بودم که دیوار کنارم فرو ریخت.»
بعد از یک ماه از مسیر همان شب وارد خانه شدیم خانهشان دو طبقه است و با یک ردیف پله ساده از هم جدا میشود پلهها را که پایین آمدیم، روبهرو قابی از جنگ بود! از چهاردیواری که متعلق به این خانه بود دو دیوار کامل فروریخته و آوار انگار قاب در قاب شده بود، خانه روبهرو هم(همان که دقیقاً هدف اصابت بود) حالا فقط ستونهایی سوخته، دیوارهایی سیاهشده، و اسکلت نیمهفروریختهای دارد با اندک وسایلی که از شدت انفجار ذوب شدهاند و میان دو طبقه اش تلفنی تاب میخورد بی آنکه دیگر زنگ بخورد.
در خانهای که ما ایستادیم یک ماه است که وسایل و اثاث، همانطور ماندهاند تنها چیزی که گاهبهگاه تغییر میکند، جابهجایی جزئی تکهآوارهایی است که از سقف میافتند. اما تصویر اصلی در همه این خانهها یکی است: آوار، آشفتگی، سکوت، گرد و خاک و ویرانیِ ناگهانی که زندگی را به یکباره آنجا متوقف کرده است.
پدر خانواده ایستاده و به خانه آوار شده نگاه میکند و میگوید به خیالشان فکر میکردند این خانه برای او همسرش تا همیشه پر از آرامش میماند؛ «نمیدانم چگونه خانه را تخلیه کنیم یا مهندس ناظر برای بررسی بیاوریم. ما بعد از حادثه تا زمان آتشبس مدتی در دماوند در خانه یکی از آشنایان بودیم. بیشتر وسایل ما هنوز داخل خانه است. از روز حادثه هم آتشنشانی کمکی برای خارجکردن وسایل به ما انجام نداد و گفت مسئول آوردن وسایل نیست. امروز هم که پسرم مجدد به داخل خانه رفته میگوید احتمالاً دزد به خانه زده، چون بخشی از وسایل ناپدید یا جا به جا و بهم ریخته شدهاند. دیگر نه از لپتاپ خبری هست، نه از وسایل با ارزش دیگرو»
با صدایی که رگه هایی از بغض در آن مشهود است، با کنایه می گوید؛« اوضاع خیلی عالی شده!» و ادامه می دهد؛« همانی که داشتیم هم بعد از ۶۰ سال بر باد رفت...انشالله درست میشود...» جمله آخر را بازهم با بغض و البته امید میگوید... نگاهش را میگیرد و به سمت ساختمان برمیگردد.
«امید»، حرف پدر را ادامه میدهد از آسیبهای این روزهای جنگ و احوال مادرِ خانه میگوید:«من فریلنسر بودم و با قطعی اینترنت و از بین رفتن لپتاپ، عملاً کارم متوقف شده. پدر بازنشسته است و این روزها امور اداری مربوط به خسارتها را پیگیری میکند. مادرم اما از این حادثه آسیب روحی زیادی دیده. او تصور میکرد که از این خانه دیگر اثاثکشی نمیکند و اینجا را خیلی دوست داشت، هنوز هم حرف که میزند انگار ترجیح میدهد تصور کند که به سفر رفته و اصلاً در تهران نیست و یکروز که همه چیز شبیه اول شده باشد دوباره برمیگردد. تنها یکبار با اصرار ما توانست برای بازدید خانه آوار شده بیاید.
امید و پدر مادرش و هشت نفر از دوستانش که آن شب مهمان بودند با کمترین میزان جراحت از انفجار جان سالم به در بردند. اما با یک طبقه فاصله همه چیز از بین رفته، یک طبقه پایینتر در همان پلاک پرتابهای از موشک در دم جان سه نفر را گرفته است؛ یک مرد و دو زن. مردی که بازمانده این حادثه است خانواده عمویش را از دست داده؛ «سه نفر از اعضای خانوادهام در این حادثه به شهادت رسیدند. تماس گرفتم، اما هیچکدام از اعضای خانواده پاسخگو نبودند. در همان ساعات ابتدایی حادثه خودم را به محل رساندم. به برادرخانم عمویم اطلاع داده بودند که زخمیها را به یکی از بیمارستانها منتقل کردهاند. اما وقتی رسیدم متوجه شدم آنها مجروح نشدهاند، بلکه هر سه در دَم به شهادت رسیدهاند. پیکرهایشان را که از معراج شهدا تحویل گرفتم. کاملاً متلاشی شده بود. زنعمو، دخترعمو و عمویم بودند. عمو دچار سوختگی شدید شده بود و هویت هر سه نفر با آزمایش دیانای تأیید شد. حالا هم که میبینید؛ کل خانه آوار و خون و سوختگی است، هیچ چیز نمانده، حتی مدرکی برای شناسایی یا پیگیری مراحل قانونی انحصار وراثت. تمام مدارک سوخته و از بین رفتهاند. البته کسی هم دیگر برای زندگی در این خانه باقی نمانده است...»
همان شب اول جنگ، یعنی ۲۳ خرداد، محلههای دیگری از جمله نارمک، میدان کتاب، شهرک شهید چمران، شهرک شهید محلاتی و... صدای موج انفجار را شنیدند یا احساس کردند.
به سراغ یکی از اهالی میدان کتاب هم رفتیم؛ کسی که خانهاش درست روبهروی محل اصابت موشک قرار داشت. او هم مثل دیگران، آن شب غافلگیر شده بود:«وقتی شب حادثه از خانه پایین آمدم، کوچه در مه و گرد و غبار فرو رفته بود. برق قطع شده بود. همهجا پر از خاک، شیشه شکسته، و بوی تند باروت و گوگرد بود. موج انفجار آنقدر شدید بود که ساکنان همه ساختمانهای اطراف، به خیابان آمده بودند.مغازههای طبقهی پایین ساختمان ما (یک میدان میوهوترهبار و چند تعمیرگاه) بهشدت آسیب دیدند. بخشی از دیوار فروشگاه میوه و ترهبار کاملاً تخریب شد، و تعمیرگاههای مجاور هم تا همین هفته گذشته بسته بودند. حالا بعضی از مغازهها دوباره سر کار برگشتهاند، اما هنوز رونق سابق را پیدا نکردهاند.»
او روایت میکند که در کوچهشان، یک ساختمان مسکونی ۱۵ طبقه مستقیماً هدف قرار گرفت. سه واحد در طبقات میانی آن ساختمان بهطور کامل نابود شد.حتی ساختمان روبهرویی که حدود ۲۰۰ متر با محل انفجار فاصله داشت، از شدت موج بینصیب نمانده :«شیشههای آن آپارتمان هم شکسته. ما شنیدیم که جنازهای هم از شدت انفجار به دیوار آپارتمان رو به رو پرتاب شده و به زمین افتاده. هنوز هم بعضی از ساکنانش به خانه برنگشتهاند. هدفگیری چنین محلهای که هیچ کارکرد نظامی ندارد، جای سوال است. این حمله و موارد مشابهش نشان داد که اسرائیل صرفاً به اهداف نظامی حمله نمیکند. بسیاری از حملات، مستقیماً مناطق غیرنظامی بودند. امروز، تعداد زیادی از ساکنان این ساختمانها هنوز آوارهاند. خانههایشان تخریب شده، وسایلشان از بین رفته، و بسیاری شغل و منبع درآمد خود را هم از دست دادهاند.»
امید همان پسری که با 8 نفر از دوستانش از آوار خانه مجاور جان سالم به در بردهاند درباره محل اسکان فعلیشان میگوید:«پس از اعلام آتشبس، دو سه روزی گذشت تا با پیگیریهای خودمان به هتل لاله معرفی شدیم. در حال حاضر اسکان ما توسط دولت در هتل لاله است؛ سوئیتی حدود ۱۵متر با سه تخت و سرویس کامل. صبحانه و ناهار و شام را هم ستاد مدیریت بحران تأمین میکند. رفتار پرسنل خوب است و از این نظر مشکلی نداریم. آنطور که ما شنیدیم تا طبقه دوازدهم هتل را برای اسکان در اختیار افرادی گذاشتهاند که خانهشان در این حملات آسیب دیده.»
آنطور که به آنها گفته شده قرار است برای اسکان بعدی، مبلغی به عنوان ودیعه دریافت کنند برای رهن و اجاره خانه:«گویا قرار است رقمی حدود یک میلیارد و دویست میلیون تومان همراه با ۳۰ میلیون تومان اجاره ماهانه به مدت یکسال به ما پرداخت شود. با این مبلغ فکر میکنم بتوانیم در همین محدوده ستارخان خانهای اجاره کنیم، اما باید اجارهنامه رسمی ارائه دهیم. نظام مهندسی هم به ساختمان آمده و حکم تخریب را صادر کرده است. بنیاد مسکن هم تأیید کرده، اما گفتهاند تا بودجه توسط هیئت دولت تصویب نشود، هیچ اقدامی انجام نمیگیرد. در حال حاضر، هیچ اثری از عملیات آواربرداری یا رسیدگی به محل آوار هم نیست.»
مادری که دخترش در شب حادثه در محله پاتریس لومومبا آسیب شدیدی دید میگوید از نظر سکونت، شرایط فعلی برای ما بسیار نامناسب بود. بخش زیادی از وسایل خانه ما از بین رفته است. دیوار حمام فرو ریخته و سایر بخشهای خانه هم آسیب جدی دیدهاند. بعد از یک ماه که از نهادی به نهاد دیگر ارجاع داده شدیم. از دیروز به ما هم در هتل لاله اسکان دادند. گفتهاند مجوز ساخت شش طبقه برای خانه ما داده شده، اما هنوز معلوم نیست که این وعده عملی میشود یا نه. هزینهی بازسازی هر متر را حدود ۸ میلیون تومان اعلام کردهاند، و هزینه ساخت مجدد را متری 20 میلیون تومان.»
از او درباره بازهای که میتوانند در هتل اقامت داشته باشند پرسیدیم:« تا به امروز، هیچکس پاسخ روشنی نداده که تا چه زمانی میتوانیم در این محل بمانیم؛ شاید دو هفته، شاید یک ماه. نمیدانم، انگار بلاتکلیفی ادامه دارد. کیفیت محل سکونت و رفتار با ما مناسب است اما ما میخواهیم که هرچه سریعتر سازندهای پیدا شود، مبلغی پرداخت کند تا خانهای اجاره کنیم. این بیثباتی و جابهجایی بین خانه و هتل و دیگر مکانها واقعاً ما را فرسوده کرده. یک ماه از تابستان گذشته و تنها دو ماه دیگر تا شروع مدرسه دخترم باقی مانده. باید هرچه زودتر وضعیتمان مشخص شود.»
یکی دیگر از مناطقی که در جریان حملههای اسرائیل به ایران، تعدادی از خانههای مسکونیاش بهشدت آسیب دید، محلهی نارمک بود. جایی که طی دوازده شب، پدافند هرشب در آن فعال بود. به خانههای مسکونی آسیب دیده آن محل رفتیم. اثاثها بدون صاحب مانده بودند.
چند ثانیه کافی بود تا لایهای از خاک، مثل غبار، روی همهچیز بنشیند. جریان زندگی اینجا هم قطع شده. در محله مسکونیِ تخریب شده در نارمک تلختر از همه، این بود که هیچ بازماندهای نبود تا روایت او را بشنویم. کسی نمانده بود. قاب بود، دفتر نقاشی فیلی بود،کاغذ کادویی پاره، یک فنجان لب پر و مبلهای زوار در رفته آخرین نشانههایی از زندگیای که آنجا کاملاً متوقف شده بود. کسی هم نمانده بود و رسیدگی هم نبود، جز یک گروه جهادی مشغول آواربرداری.
یکی از عابران، که از حادثه خبر داشت؛ ایستاد، نگاهی به آوار کرد و آرام گفت:«همینجایی که وایستادی؟ اینجا خونه بود. زندگی بود. زیر همین آوار سه نفر دفن شدند، شهید شدند… این پنج آپارتمان حدود 20 نفری شهید داد.»
آنطور که بازماندگان و ساکنان خانههای آسیب دیده به «اقتصادنیوز» گفتند در روزهای نخست حادثه، شهرداری و دیگر نهادهای مسئول در محل حاضر شدند و مراحل اولیه رسیدگی انجام شده، برخی ساختمانها نیاز به بازسازی دارند و برخی اسکلت فلزیشان دچار آسیب جدی شده است و طبق نظر کارشناسان، باید بهطور کامل تخریب شوند. براساس تعهدات دولت، قرار است این ساختمانها نوسازی شوند، اما هنوز زمان دقیقی برای آغاز بازسازی یا نوسازی اعلام نشده است.
تهران، و برخی دیگر از شهرهای آسیبدیده، شاید از آتش جنگ عبور کرده باشند؛ اما محلههای تخریبشده، هنوز در دل همان شب گیر کردهاند. شبی که صداها گم شدند، خانهها فرو ریختند، و زندگی روی دیگرش را به مردم نشان داد. خانههایی که روزی با وام و پسانداز ساخته شدند، حالا بیسقف ماندند. آدمهایی که با هزار امید در آنها زیستهاند، حالا بیخانهاند. و همهچیز، تنها در چند ثانیه فرو ریخت.