«رستاخیز» نتیجه بلوغ هنرمند است؛ آینه‌ای از روسیه پس از انقلاب صنعتی

خبرگزاری مهر شنبه 21 تیر 1404 - 11:59
یک نویسنده گفت: رستاخیز آینه‌ای است تمام‌نما از کشور روسیه در حدود نیم‌قرن پس از انقلاب صنعتی، فاصله طبقاتی، فساد دستگاه حاکمه از صدر تا ذیل، و جامعه‌ای که کم‌کم محیای انقلاب اکتبر می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، سی‌وهشتمین نشست انجمن ادبی خورشید با محوریت نقد و بررسی رمان «رستاخیز» اثر لئون تولستوی» با حضور مریم مطهری‌راد، سمیه عالمی، مرضیه نفری، سیده‌فاطمه موسوی، معصومه امیرزاده، فاطمه نفری و سیده‌عذرا موسوی برگزار شد.

رستاخیز بیرونی، بیداری درونی

در آغاز نشست، سمیه عالمی به ارائه تصویری کلی از اثر پرداخت و گفت: رستاخیز سرگذشت شاهزاده دیمیتری نخلیودوف است که زمانی با دختری روستایی به نام کاتیوشا / ماسلوا رابطه‌ای عاشقانه برقرار کرده و سپس او را ترک می‌کند. کاتیوشا پس از این سرشکستگی به فقر، فحشاء و سقوط دچار می‌شود. نخلیودوف در آغاز داستان مردی اشرافی، خودمحور و سرگرم امور بی‌اهمیت است و هیچ حسی از مسئولیت یا اخلاق در او نیست. پس از چند سال به‌عنوان یکی از اعضای هیأت‌منصفه در دادگاهی حاضر می‌شود که کاتیوشا در آن متهم به قتل است. این رویارویی، ضمیر اخلاقی او را بیدار کرده و او را وادار به جبران گذشته، نجات کاتیوشا و در نهایت بازنگری در کل نظام اخلاقی، دینی و اجتماعی می‌کند.

وی افزود: از زیبایی‌های این اثر جایگاهی است که نویسنده به شخصیت اصلی داستان در آغاز و پایان می‌دهد. نخلیودوف در آغاز، عضو هیأت منصفه دادگاهی فاسد است، اما عامل اجرای عدالت نیست، ولی در پایان، خارج از ساختار فاسد و در مقام منجی در پی نجات کاتیوشا و باقی زندانیانی است که گرفتار بی‌عدالتی شده‌اند. او در مسیر جبران، به واسطه حقیقت‌جویی به مکاشفه نفس می‌رسد. تولستوی، نخلیودوف را به همان راهی می‌برد که خود تجربه کرده است. او در چارچوب آموزه‌های مسیحی همه را به بازگشت به معنویت و اخلاق فردی می‌خواند و توبه را یادآور می‌شود. رمان از ریشه که در نام آن هم پیداست، تحت تأثیر متن بنیادین مسیحیت است. اولین نمود آن اشاره به رستخیز بیرونی در آغاز کار است. در دو صفحه نخست، بهار دقیق و شاعرانه‌ای توصیف می‌شود و ناگهان میان این همه نو شدن یک احضاریه برای محاکمه بی‌گناهی به دست نخلیودوف می‌رسد؛ حال‌آنکه آدم‌ها از درون دچار فساد و جمودند و این نو شدن هم کمکی به اصلاح امور و نجات جامعه و ساختار از خرابی و تباهی نمی‌کند. ولی این تحول و بیداری در پایان و درحالی‌که شخصیت اصلی دچار رستخیز درونی شده است، با خواندن آیات مکاشفه یوحنا و انجیل متی به کمال می‌رسد. بااین‌وجود نخلیودوفی که متحول شده هنوز در مسیر و در حال رشد و آموختن است.

عالمی گفت: با این رویکرد، شخصیت کاتیوشا هم می‌تواند بازخوانی شخصیت مریم مجدلیه باشد که از همه طرف سنگ می‌خورد، آن‌هم به دست کسانی که خود گناهکارند. او دختری پاک و ساده از طبقه پایین است که خیانت عشقی و بی‌پناهی، او را به فساد می‌کشاند. کاتیوشا مسیر مریم را طی می‌کند و از زن گناهکار به انسانی آگاه تغییر می‌کند و برخلاف انتظار مخاطب، با نخلیودوف ازدواج نمی‌کند؛ بلکه در آزادی اخلاقی خود باقی می‌ماند و با یک زندانی تبعیدی ازدواج می‌کند. این تصمیم او نشان‌دهنده بلوغ و استقلال است؛ عشق و ایثار نخلیودوف را می‌پذیرد، اما به او وابسته نمی‌شود.

رستاخیز و نسبت آن با واقعیت

در ادامه فاطمه نفری عنوان کرد: رستاخیز واپسین رمان تولستوی، ماحصل سال‌ها تدقیق و مطالعه او در فلسفه، عرفان، هنر و غور در کتاب مقدس است. رستاخیز آینه‌ای است تمام‌نما از کشور روسیه در حدود نیم‌قرن پس از انقلاب صنعتی، سنت‌پترزبورگ مدرن، فاصله طبقاتی، فساد دستگاه حاکمه از صدر تا ذیل، و جامعه‌ای که کم‌کم محیای انقلاب اکتبر می‌شود. هرچند که تولستوی با این اثر، بهانه کافی را به دست کلیسا و حاکمیت تزاری می‌دهد تا او را مرتد بخوانند و چاپ تمام آثارش را متوقف کنند، اما با شجاعت، پیه این ماجرا را به تن می‌مالد و از واقعیت‌های جامعه‌اش می‌گوید. واقعیتی که بخشی از آن ریشه در ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم دارد، اما تولستوی پا را فراتر می‌گذارد و همت خود را برای نشان دادن تمام حقایق موجود در جامعه و ذات حقیقی انسان به کار می‌بندد.

وی افزود: دیمیتری که در حقیقت خودِ تولستوی و حاصل تجربه زیسته اوست، با محاکمه خود و همراهی با ماسلوا در تبعید به سیبری، تغییر سبک زندگی اشرافی و کمک به آزادی زندانیان سیاسی و دینی، سعی در پالایش روح و جسم خود و رهایی از قیدوبندهای زندگی دارد. ازاین‌رو ندای وجدان بیدارشده‌اش را می‌شنویم که «مهم نیست مردم درباره‌ام چگونه قضاوت کنند، آن‌ها را می‌توانم بفریبم، اما خودم را نمی‌خواهم گول بزنم! هرقدر هم برایم گران تمام شود، زنجیر این دروغ‌هایی که دست و پایم را به بند کشیده‌اند می‌شکنم و همه‌چیز را اعتراف می‌کنم.» تولستوی با خلق شخصیت‌های چندبعدی و به کار گرفتن راوی دانای کل، به‌خوبی از پس انعکاس صدای ذهن شخصیت‌ها برمی‌آید و با تلفیق زاویه‌دید عینی و ذهنی و پل‌هایی که بین ذهن شخصیت‌ها می‌زند، شخصیت‌هایش را می‌سازد و عمق می‌بخشد. به این‌ترتیب روایتی جذاب و مؤثر ارائه می‌دهد.

نشانه‌های انقلاب سوسیالیستی

عذرا موسوی نیز به موضع تولستوی درباره دیدگاه‌های مارکس پرداخت و گفت: در رستاخیز، تولستوی با ارائه تصویری پانورامایی از زندگی انسان روس، به ساختار سیاسی جامعه و کلیسای ارتودوکس حمله می‌کند. دیمیتری در پیگیری پرونده‌های متعدد زندانیان درصدد برقراری عدالت اجتماعی و احقاق حق گروهی از مسیحیان است که از مذهب ارتودوکس کناره گرفته‌، محاکمه شده‌اند و سرانجام دادگاه آن‌ها را تبرئه کرده است، ولی اسقف اعظم و استاندار، ازدواج‌هایشان را غیر قانونی دانسته و تصمیم گرفته مردها، زن‌ها و بچه‌هایشان را از هم جدا کرده و به زندان بیندازد. حال والدین تقاضا دارند که باهم یک جا زندانی شوند! بنابراین می‌توان گفت که نه‌تنها کلیسا ابزاری در دست حاکمان برای مهار توده‌های مردم است؛ بلکه قدرتی مسلط بر ارکان حاکمیت برای سرکوب ایشان است.

وی افزود: در رستاخیز، نویسنده افکار نوپا و متجددانه «کارل مارکس» را که تنها عمری پنجاه‌ساله دارند، دنبال می‌کند و به آن‌ها اعتبار تازه‌ای می‌بخشد. در مرامنامه مارکسیست‌ها جهانیان به دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا تقسیم می‌شوند و تاریخ چیزی جز محصول مبارزه این دو طبقه نیست. بنابراین تولستوی ضمن ترسیم مناسبات میان این دو گروه، دیمیتری را شخصیتی ترسیم می‌کند که پس از یک انقلاب درونی، با پیروی از نظریه نفی مالکیت فردی و تصاحب زمین به‌عنوان مصداقی از بی‌عدالتی در حق کشاورزان، مزارع خود را میان آن‌ها تقسیم می‌کند و وجوهی از حرکت به‌سوی جامعه سوسیالیستی را نشان داده و پیش‌گویی می‌کند.

موسوی گفت: با اینکه دیمیتری مدام با کلیسا در کشمکش است و پیروان آن را برنمی‌تابد، ناگهان در پایان داستان به مکاشفه‌ای دست می‌یابد و چهره‌ای جدید از مسیحیت را درمی‌یابد. او راه نجات بشر را در عمل کردن حقیقی به دستورات (الهی) انجیل می‌داند؛ آن هم فقط در پنج دستور ساده و کوتاه که انسان را به صلح با هستی و ترک لذت‌های دنیوی دعوت می‌کند. به‌این‌ترتیب تولستوی استقلال رأی خود را در برابر نظریه مارکس که دین را افیون توده‌ها می‌داند حفظ می‌کند. از نظر او، دینی که هم‌چون مخدری انسان‌ها را سست می‌کند و به‌واسطه سازمان‌های ارتجاعی، کارگران را به استثمار می‌کشد، همان آموزه‌های کلیساست، نه دینداری حقیقی. او تنها راه نجات را در بخشش می‌بیند، نه تنبیه و مجازات؛ زیرا کسی وجود ندارد که از خطا مبرا باشد و استحقاق مجازات دیگران را داشته باشد. بنابراین در پاسخ به این پرسش که «یعنی باید آن‌ها را تنبیه‌نشده به حال خود رها کرد؟» می‌گوید: «این پرسش در صورتی می‌توانست پاسخی داشته باشد که ثابت می‌شد مجازات از میزان جرم و جنایت می‌کاهد و مجرمان را اصلاح می‌کند. اما وقتی به اثبات می‌رسید که یک فرد نمی‌تواند فردی دیگر را اصلاح کند، در آن صورت تنها رفتار منطقی و عاقلانه این بود که از چیزی بی‌فایده، حتی زیان‌آور، غیر اخلاقی و بی‌رحمانه چشم بپوشد.» به‌این‌ترتیب تولستوی مجازات را مردود و بی‌فایده می‌داند؛ حتی اگر جامعه از فساد آکنده شود.

بازگشت به خویشتن

در ادامه، مرضیه نفری به نسبت رمان رستاخیز با انسان ایرانی پرداخت و گفت: تولستوی در این اثر مسأله بسیار مهمی را مطرح می‌کند که برای تمام جهانیان تأمل‌برانگیز و برای انسان ایرانی عمیقاً قابل درک است. شاید از همین‌روست که این اثر هم‌چنان در ایران خوانده می‌شود. رستاخیز داستان بازگشت انسان به حقیقت خویش است، قصه کسی که از دل گناه، ریا و بی‌عدالتی برمی‌خیزد تا «انسان» شود. تولستوی با خلق فضایی سرد و دلگیر، استفاده از رنگ‌های مرده و کدر، نمایش کاروان زندانیان و صحنه‌های تلخی چون تصویر پسربچه‌ای که کنار تشت ادرار خوابیده و پایش را به بدن زندانی دیگری تکیه داده است، این مفاهیم را به‌یادماندنی می‌سازد. در این میان ناگهان شخصیت اصلی، شاهزاده دیمیتری، دچار تحولی عمیق شده و از یک اشراف‌زاده بی‌تفاوت، به انسانی اخلاق‌مدار بدل می‌شود که در پی جبران گذشته و اصلاح خویشتن است.

وی افزود: تولستوی نظام قضائی روسیه تزاری را به‌شدت نقد می‌کند؛ نظامی که نه بر اساس حقیقت، بلکه بر پایه ظاهر و طبقات اجتماعی قضاوت می‌کند. این مسأله برای مخاطب ایرانی که نسبت به عدالت اجتماعی و قضائی حساس و در مواجهه با بحران‌های اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی، در پی بازسازی خود و معنا دادن به زندگی است، آشنا و ملموس به نظر می‌رسد. او داستان خود را با طرح پرسش‌های بنیادین پیش می‌برد: چه کسی گناهکار است؟ گناه فردی است یا اجتماعی؟ آیا قانون همیشه عادل است؟ چه کسی صلاحیت قضاوت و مجازات دارد؟

رستاخیز لحظه‌ای است که انسان چشم می‌گشاید

فاطمه موسوی نیز با توجه به ساختار اثر عنوان کرد: رمان رستاخیز صرفاً روایتگر یا آموزنده نیست؛ بلکه در مرز این دو گام برمی‌دارد. رستاخیز درباره نجات است. نجات در اینجا نه امری بیرونی؛ که فرایندی درونی و پررنج است و مهم‌تر از آن اینکه همیشه مبتنی بر خواست شخصیت‌ها نیست. در رستاخیز حضور نویسنده پررنگ است. گویی تولستوی از میان سطور بیرون می‌آید تا شخصاً موعظه کند، اما آیا این نشانه ضعف داستان‌گویی است؟ او در مقام انسانی دردمند، دغدغه اصلاح دارد و ادبیات را تنها زمانی مشروع می‌داند که بیدارساز باشد. گاه نخلیودوف را در دل داستانی عاطفی و انسانی دنبال می‌کنیم و گاه وارد فصل‌هایی می‌شویم که شبیه رساله‌ای انتقادی در باب نظام قضائی، فساد اخلاقی، مالکیت زمین یا تعالیم مسیحیت داد سخن می‌دهد. این چندپارگی می‌تواند نقطه‌ضعف تلقی شود، اما بخشی از صراحت نویسنده است. نویسنده به رمان به‌مثابه سرگرمی نگاه نکرده؛ بلکه آن را جایگاه صداقت دانسته است. از این منظر خطابه‌گری تولستوی نه لغزش از رمان‌نویسی؛ بلکه انتخابی زیبایی‌شناختی و اخلاقی است.

وی افزود: تولستوی در واپسین سال‌های عمر خود با این اثر نه‌فقط یک داستان، که یک دعوت می‌نویسد؛ دعوت به بیداری، به انتخاب، و به پذیرفتن مسئولیت انسانی، حتی اگر هیچ‌گاه از آن سربلند بیرون نیاییم. یکی مهم‌ترین لایه‌های رستاخیز، غیبت خداست. نه ازآن‌رو که تولستوی منکر خداست؛ بلکه ازآن‌رو که خدای او در نهادها نیست، در قلب انسان‌هاست. نخلیودوف از قانون، کلیسا و اشرافیت عبور می‌کند تا صدایی را در درون خود بشنود. این صدا همان خدایی است که تولستوی در سال‌های پایانی عمر در پی‌اش بود؛ خدای وجدان، نه خدای سلطه. رستاخیز نه بازگشت است و نه پایان. آن‌گونه که تولستوی تصویر می‌کند، رستاخیز لحظه‌ای است که انسان چشم می‌گشاید؛ به خود، به دیگران، و به جهان.

تطبیق ایده رستاخیز با دیدگاه‌های ایمانوئل کانت

مریم مطهری‌راد نیز به ایده ناظر داستان توجه کرد و گفت: شاید سخت‌ترین کار تولستوی در رستاخیز مراقبت از نظرگاه و ایده ناظر داستان باشد؛ آن‌چنان‌که در سیر توصیفات فراوان، گفت‌وگوهای ایدئولوگ‌محور و فضاهای متعدد، بتواند به سلامت آن را به سرانجام برساند. به نظر می‌رسد تولستوی در جلو بردن ایده ناظر و درون‌مایه داستان از نظریات کانت بهره برده است. کانت در کتاب‌های سه‌گانه «نقد عقل عملی»، «نقد عقل محض» و «نقد قوه حکم» به همان چیزی می‌پردازد که تولستوی آن را به درون‌مایه داستان خود تبدیل کرده است. تولستوی با پل زدن به عصر روشنگری کانت با فاصله زمانی صدساله، معنای مدنظر او را رخت داستانی پوشانده است. به‌طور خلاصه کانت سعی دارد با تکیه بر مفاهیمی چون آزادی، نامیرایی و خدا به این پرسش پاسخ دهد که انسان در قامت یک سوژه اخلاقی و صاحب اراده، چه مسیری را باید طی کند تا به سرانجام ایدئال برسد؟ همان‌طور که دیمیتری در رستاخیز دقیقاً با چنین پرسشی سفر داستانی خود را آغاز می‌کند.

وی افزود: کانت اراده را در مرز گذر از عقل محض و رسیدن به عقل عملی عنوان می‌کند، جایی که حکم قطعی، اجرایی می‌شود. در بخشی از کتاب نقد عقل عملی آمده است: «اگر فرض بر این باشد که عقل محض، انگیزه‌ای کافی و وافی برای ایجاب اراده، در درون خویش دارد، در آن صورت قوانین عملی موجود است؛ وگرنه همه اصول عملی، دستور صرف خواهد بود. در موردی که اراده یک موجود متعقل به صورت پاتولوژیک تأثیر پذیرفته باشد، ممکن است دستورها با آن قوانین عملی که از سوی خود آن موجود مورد تصدیق قرار گرفته‌اند تعارض پیدا کند. حال وقتی به کسی می‌گوئیم نباید دروغ بگویی، این قاعده‌ای است که فقط به اراده او ارتباط پیدا می‌کند.» بر این اساس حرکت معنایی تولستوی در رستاخیز، راه بردن قهرمان در مرز دستور اخلاقی تا عمل اخلاقی است. دیمیتری در این مسیر با غرایز خود دست‌وپنجه نرم می‌کند، تا عملی کردن یک کار اخلاقی در محدودیت‌های ادراک خود و دیگران غوطه می‌خورد و در نهایت با اراده آن را به سرانجام می‌رساند. از سوی دیگر داستان به‌خوبی نشان می‌دهد که این عمل سترگ، طوری که فرد همه آنچه دارد از دست بدهد تا به هدف اخلاقی‌اش برسد کار هرکسی نیست؛ چه به لحاظ درک موضوع و چه به لحاظ قدرت اجرا. در این خصوص کانت از مفاهیم «فنومن» (آنچه از طریق حواس قابل درک است) و «نومن» (آنچه قابل درک به صورت مستقیم نیست) صحبت می‌کند. تولستوی نیز برای نشان دادن این مفاهیم، در یک طرف دیمیتری را می‌نشاند به عنوان کسی که قصد دارد به درک ناملموسات برسد و در سوی دیگر مردم را نشان می‌دهد که با هر درجه اجتماعی و تحصیلی نمی‌توانند بسیاری از مسائل اجتماعی را که گاهی غیر اخلاقی و حاصل ظلم به هم‌نوع است درک کنند و به همین دلیل مدام دیمیتری را به سبب تصمیماتی که می‌گیرد دیوانه خطاب می‌کنند. نمونه بارز این مثال در داستان زمانی است که خواهر و برادر مرفهی همراه پدر و مادر خود با کالسکه از مسیر حرکت زندانیان عبور می‌کنند و با صحنه عجیب ظلم به یک زندانی روبه‌رو می‌شوند. یکی از آن‌ها این امر را عادی و در راستای زندگی می‌فهمد، ولی دیگری با آن دچار تعارض می‌شود و با تمام کودک بودن این پرسش از ذهن غمگینش عبور می‌کند که چرا آدم‌ها باعث چنین شرایطی برای انسانی دیگر شده‌اند؟ و چه باید کرد؟ سپس نویسنده به محدودیت ذهن و درک انسان‌ها اشاره می‌کند، اینکه به‌راحتی نمی‌توان از کنار این مسائل عبور کرد. بر این اساس تولستوی در جلو بردن ایده ناظر خود از پرسشِ «چه باید کرد؟» که کانت از آن بهره برده است استفاده می‌کند و مسیر علمی کانت را به‌صورت داستانی طی می‌کند تا به پایان‌بندی طلایی مشابهی که به فرد و اراده فردی ختم می‌شود برسد و شخصیت را رستگار کند.

پرسش از ایمان و معنویت حقیقی

مرضیه نفری درباره انعکاس معنویت در رستاخیز گفت: آثار تولستوی همواره حامل پرسش‌هایی بنیادین درباره زندگی، مرگ، ایمان، عشق و عدالتند. او صرفاً قصه‌گو نیست؛ فیلسوفی است که با زبان داستان سخن می‌گوید. تولستوی نمی‌خواهد مخاطب را سرگرم کند؛ بلکه می‌خواهد او را به فکر و تحول درونی سوق دهد. او نماینده نوعی دینداری اخلاق‌محور و فردی است. او انسان را نه‌تنها به‌عنوان فرد، بلکه در بستر اجتماع، دین، عدالت و معنابخشی به زندگی می‌بیند. پرداختن به معنای زندگی موضوع مهمی است که امروزه بسیار برجسته شده و کتاب‌های فراوانی در این زمینه منتشر شده است، اما تولستوی سال‌ها پیش این دغدغه را داشته است. مفهوم «هنر برای زندگی و تعالی انسان» در این کتاب به‌روشنی دیده می‌شود. موضوع اصلی داستان، رستاخیز معنوی شخصیت‌ها، به‌ویژه نخلیودوف است؛ کسی که پس از سال‌ها زندگی گناه‌آلود، در پی آمرزش و تزکیه درونی است. این ایده با مفهوم توبه در عرفان اسلامی و شیعی هماهنگ است؛ بازگشت از گناه، تغییر مسیر و تلاش برای رسیدن به خلوص. تولستوی از نخلیودوف قدیس نمی‌سازد. او انسانی معمولی است پر از خطا، ندامت و تلاش برای رهایی همانند بسیاری از ما.

وی افزود: رستاخیز به نیازهای معنوی قرن بیستم پاسخ می‌دهد و نشان می‌دهد که تولستوی نویسنده‌ای پیشرو و ژرف‌اندیش است. این رمان فراتر از یک روایت داستانی، دعوتی است به بازسازی اخلاقی، عدالت‌خواهی و سلوک معنوی. و همین است که آن را برای خواننده ایرانی، اثری زنده، نزدیک و تأثیرگذار می‌کند. در ایران نیز گسترش گرایش به عرفان، سلوک معنوی، استقبال از حافظ و مولانا و حتی روان‌شناسی مدرن (مانند آموزه‌های یونگ، فرانکل و ویکتور سینگر) نشانگر این توجه به درون است. شخصیت زن داستان، ماسلوا نیز نمادی از زنان قربانی‌شده در جامعه‌ای مردسالار و قضاوت‌گر است؛ زنی که از نظر جامعه ناپاک شمرده می‌شود، اما تولستوی نگاهی انسانی به او دارد. در ایران امروز نیز مسائل مربوط به حقوق زنان، قضاوت‌های اخلاقی و سرنوشت زن در جامعه، هم‌چنان موضوعاتی چالش‌برانگیزند.

تأثیر جامعه بر نگاه و قلم نویسنده

معصومه امیرزاده نیز به رابطه ادبیات با جامعه پرداخت و گفت: در نگاه برخی اندیشمندان حوزه نقد ادبی، ادبیات دارای بافتاری روبنایی است و حاصل جریان‌های زیربنایی اقتصادی و اجتماعی جامعه. اما نمی‌توان از تأثیر ادبیات بر جامعه غافل شد و بی‌شک این رابطه دوسویه است، تا جایی که افرادی مثل جورج لوکاچ، ناقد مجارستانی، داستان نویسندگان بزرگ را جهان صغیری می‌داند که جهان کبیر (جامعه) را به تصویر می‌کشد. تولستوی نیز مانند بسیاری از نویسنده‌های ماندگار، آنچه می‌نویسد با تجره زیسته و جهان پیرامونش بیگانه نیست. تا جایی که افرادی مانند لنین معتقد بودند آثار او گزارش دقیق و مستقیم انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه است و یا لوکاچ، تولستوی را نویسنده دهقان می‌داند که اگر کسی متوجه حضور نامرئی او پشت سر کنت تولستوی نشود، از آثار او چیزی دریافت نمی‌کند. بدیهی است که ادبیات واقع‌گرا نیز صرفاً گزارشی اجتماعی نیست؛ بلکه یک کلیت موجز برگرفته از کلیتی گسترده است. اثر ادبی واقعیت محض نیست، اما انعکاس آن است.

عدالت اجتماعی با یا بدون عدالت درونی

عالمی در ادامه نظر امیرزاده افزود: اتفاقاً از مهم‌ترین خصیصه‌های رمان‌های روسی، انسان‌شناسی متصل به زمان و مکان است که رستاخیز هم از این قاعده مستثنی نیست. این نسبت چنان است که می‌توان با رصد رمان و ادبیات در این جغرافیا به اطلاعات جامعه‌شناختی دقیق‌تری از آنچه که تاریخ به دست می‌دهد رسید. رصد رمان‌های روسی از «دن آرام» قبل از انقلاب تا «رستاخیز» نزدیک به انقلاب و رمان‌های پس از سقوط تزار، مسیر درست و دقیقی از نقطه حرکت انسان روسی به خواننده می‌دهد. نویسنده جدای از جامعه نیست و نسبت مکانیکی با آن ندارد، بنابراین جای درست نویسنده همین است که تولستوی در آن ایستاده است. نویسنده نشانه‌های گونه انقلابی که در پیش است را با معرفی اجتماع در رمان خبر می‌دهد و گویا پیش‌بینی می‌کند انقلابی را که چند سال پس از انتشار رمان محقق خواهد شد.

وی افزود: تولستوی در این رمان به‌صراحت نظام سیاسی خاصی مانند سوسیالیسم یا سرمایه‌داری را نقد یا تأیید نمی‌کند، اما نشانه‌هایی از بی‌اعتمادی او به هر نوع نظام سیاسی و اقتصادی مبتنی بر قدرت ساختاری مشهود است. او با ارائه تصویری از زندانیان سیاسی، به پوچی مبارزه طبقاتی بدون آگاهی اخلاقی اشاره می‌کند و به‌نوعی پیش‌بینی می‌کند که «عدالت اجتماعی بدون عدالت درونی» منجر به سرکوب دیگری خواهد شد. به عبارت دیگر تولستوی هشدار می‌دهد، اگر انسان تغییر نکند، هیچ نظامی حتی با شعار برابری، نجات‌بخش نخواهد بود.

رستاخیز، اثری با محتوای دینی

در بخشی دیگر فاطمه نفری عنوان کرد: رستاخیز اثری است با محتوای دینی که درون‌مایه‌ای به‌غایت تکان‌دهنده دارد. نه‌تنها شخصیت اصلی داستان را پس از گذران سال‌ها زندگی اشرافی و حضور در ارتش حکومت تزاری از خواب غفلت بیدار می‌کند؛ به انسان مدرن نیز آینده‌ای را یادآور می‌شود که باید در محکمه‌ای حاضر شود و به اعمالش رسیدگی شود. دیمیتری که عضو هیأت‌منصفه دادگاه است، وقتی معصومیت ازدست‌رفته ماسلوا را که خودش باعث و بانی‌اش بوده به چشم می‌بیند، هم‌چنین بی‌پناهی‌اش در برابر دستگاه حاکمه‌ای که سراسر بی‌عدالتی است و از ریاست دادگاه تا دادستان و منشی دادگاهش غرق قدرت و فساد هستند و سرنوشت متهمان و پناه‌آورندگان به دستگاه عدل و داد، پشیزی برایشان اهمیت ندارد؛ تکان محکمی می‌خورد و با یادآوری افکار پاک گذشته‌اش -که همواره برابری و عدالت بین قشر فرودست جامعه را در سر می‌پرورانده- خجل و شرمنده می‌شود.

وی افزود: دیمیتری هنگام خواندن گزارش کالبدشکافی مقتول، گویی خود را می‌بیند که اگر مثل بازرگان از هوس‌های جسمانی تبعیت کند، این جسم متعفن و متورم و زشت، عاقبت زندگی دنیوی‌اش خواهد بود و با همین جسم در روز رستاخیز حاضر خواهد شد. او گویی خود را در رستاخیزی می‌بیند که در محضر قاضی‌القضاتی که خلاف دادگاه ماسلوا، عدالت محض است، حاضر خواهد شد و چنان نادم و متأثر می‌شود که تصمیم می‌گیرد پیش از آن روز، خود به محاکمه و قصاص خویش بپردازد. در انتها باید اشاره کرد، هرچند در رستاخیز هم به سبک سایر آثار قرن نوزدهمی شاهد اطناب هستیم، اما از توصیف‌های دقیق و بدیع نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. نمونه‌هایی مانند، «چهره‌اش مانند کسانی که مدت‌ها در فضایی بسته و هوایی محبوس گذرانده‌اند، شبیه جوانه‌های سیب‌زمینی در زیرزمین انبار شده، پریده‌رنگ و حتی سفید بود» یا «دیمیتری احساس اسبی را داشت که پیش از اینکه به او دهنه و لگام بزنند، دست نوازشگرانه‌ای به صورتش می‌کشند و امروز بیش از هر روزی، از اینکه مانند آن اسب، میان دو مال‌بند کالکسه قرار بگیرد نفرت داشت» و یا «در این لحظه، روژینسکی با سر بالاگرفته و مثل همیشه سینه جلوداده، با گام‌هایی نرم و بی‌صدا، با درخششی سه‌گانه از شیشه‌های عینکش، سر بی‌مویش و ریش سیاه و براقش وارد اتاق شد».

فریاد در رستاخیز

عذرا موسوی درباره گونه اثر گفت: می‌توان رستاخیر را در دسته رمان‌های اعتراضی قرار داد. رمان اعتراضی به رمانی اطلاق می‌شود که به طور صریح یا غیرصریح، به مسائل اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی موجود در جامعه انتقاد می‌کند و معمولاً با هدف ایجاد تغییر یا آگاهی‌بخشی به مخاطب نوشته می‌شود. در رمان اعتراضی، هدف فقط سرگرمی و تفریح نیست؛ بلکه نویسنده سعی می‌کند با طرح مسائل مهم، مخاطب را به فکر و عمل دعوت کند. در رستاخیز نیز نویسنده گاهی با زبانی صریح و روشن به انتقاد می‌پردازد و گاهی به واسطه هنر و با استفاده از نمادها انتقاد خود را به مخاطب منتقل می‌کند. او کاریکاتوری از مجریان فاسد عدالت ترسیم می‌کند تا عمق این تباهی را نشان دهد. معاون دادستان که در مقام مدعی‌العموم، کاتیوشا را به‌دلیل فساد اخلاقی تحقیر کرده و به چهار سال زندان با اعمال شاقه در اردوگاه کار اجباری محکوم می‌کند، خود شب قبل از دادگاه را با زن‌ها، زن‌هایی از قماش کاتیوشا و در مستی سپری کرده، آن‌چنان که تا نیم ساعت پیش از برگزاری دادگاه موفق به مطالعه پرونده نشده است. یکی از قاضی‌ها که در جریان قضاوت از درد معده رنج می‌برد، سرنوشت متهمان را به شانس و اقبال واگذار کرده و آن را در بازی اعدادی که با خود به راه انداخته، مشخص می‌کند. رئیس دادگاه که در اضطراب از راه رسیدن معشوقه‌اش به سر می‌برد، هنگام دفاعیات کاتیوشا توجهی به حرف‌های او ندارد و سرگرم گفت‌وگو با یکی دیگر از قضات است.

بازتاب جامعه روسیه در رستاخیز

امیرزاده در بخش دوم صحبت‌هایش به مصادیقی از جامعه روسیه که تولستوی در رستاخیز بازتاب داده اشاره کرد: ۱. نقد طبقاتی؛ تضاد اشراف و فرودستان: رستاخیز آشکارا بر نابرابری طبقاتی در روسیه پایان قرن نوزده تمرکز دارد. نخلیودوف، نماینده طبقة اشراف است که از مزایای خویشاوندی، ثروت و قدرت برخوردار است. در مقابل، ماسلوا، دختری یتیم و مستخدم، نماینده فرودستان است که قربانی تجاوز جنسی، بی‌عدالتی قضائی و سرکوب ساختاری می‌شود. تولستوی نشان می‌دهد که چگونه اشراف‌زادگان در رفاه بی‌درد زندگی می‌کنند؛ درحالی‌که خطای کوچک یا بی‌گناهیِ افراد پایین‌دست، آنان را به زندان و تبعید می‌کشاند. حتی تلاش‌های نخلیودوف برای جبران گذشته نیز همواره با موانع بروکراتیک و بی‌تفاوتی ساختار روبه‌رو می‌شود. نخلیودوف اغلب گره‌گشایی‌های خود را از طریق نفوذ شخصی انجام می‌دهد. ۲. نظام قضائی و نهادهای قدرت؛ نمایش یک «عدالت بی‌عدالت»: در رستاخیز، دستگاه قضائی نه حافظ عدالت، که ابزار سرکوب است. تولستوی با موشکافی جلسات دادگاه، گزارش‌نویسی‌های غلط، بی‌تفاوتی قاضیان، و مناسبات طبقاتی نهفته در احکام نشان می‌دهد که چگونه دادگاه در خدمت طبقه مسلط است. از دید تولستوی، عدالت رسمی با مفاهیم انسانی فاصله دارد. این دستگاه قانون نه برای احیای انسان؛ بلکه برای حفظ نظم ظالمانه اجتماعی طراحی شده است. ۳. دین رسمی در خدمت قدرت: یکی از مؤلفه‌های عمیق در نقد اجتماعی رستاخیز، حمله تولستوی به دین رسمی است. کلیسا به‌جای ایستادن در کنار ستمدیدگان، در کنار اشراف و دولت قرار گرفته و مشروعیت قدرت نابرابر را توجیه می‌کند. تولستوی در جای‌جای رمان، تعارض میان «مسیحیت اصیل» و «مسیحیت نهادی» را نشان می‌دهد و می‌کوشد دین را از سلطه سیاسی و طبقاتی رها سازد. از این حیث تولستوی یادآور جهان‌بینی حافظ است که در عین احترام به موازین مذهبی، کاگزاران آن را شماتت می‌کند. ۴. نخلیودف سوژه‌ای درگیر با «وجدان اجتماعی»: برخلاف قهرمانان کلاسیک، نخلیودوف نه برای افتخار یا عشق؛ بلکه برای بازسازی اخلاقی و اجتماعی خویش می‌جنگد. او نماینده طبقه‌ای است که به آگاهی رسیده و در پی جبران است، اما تولستوی نشان می‌دهد که وجدان فردی بدون تغییر ساختارهای اجتماعی، ناتوان از تغییر بنیادین است. تولستوی با زبانی واقع‌گرا، روایتی دردمندانه و جزئی‌نگرانه از رستاخیز انسانی در برابر یک جهان فاسد ارائه می‌دهد. این رمان را می‌توان یکی از مهم‌ترین نمونه‌های ادبیات متعهد دانست که در پی تبدیل «وجدان فردی» به «وجدان جمعی» است. ۵. جایگاه اجتماعی زنان؛ قربانیان نظام پدرسالار: ماسلوا که نخست در موقعیت یک قربانی است، نمونه‌ای از زنانی است که نه‌تنها از طبقه پایینند؛ بلکه به‌دلیل جنسیتشان دو بار ستم می‌بینند: یک بار به‌عنوان زن و بار دیگر به‌عنوان فرودست. تجاوز نخلیودوف به او در واقع نماد تجاوز طبقه و جنس غالب به زنان کارگر است. تولستوی با ترسیم سرنوشت ماسلوا و زنانی که در زندان با او هستند، تصویری تیره از «زن در حاشیه» می‌سازد، زنانی که ابزارند، نه صاحبان هویت.

ترسیم چهره‌ای جدید از زن قرن نوزدهمی

در ادامه فاطمه موسوی بحث جایگاه زن در رستاخیز را پی گرفت و گفت: کاتیوشا یکی از جسورانه‌ترین شخصیت‌های زن در ادبیات قرن نوزدهم است. در آغاز، او قربانی است؛ دختری خدمتکار، ساده و بی‌پناه که پس از اغوا و طرد به ورطه فقر و جرم کشیده می‌شود. مهم‌ترین لحظه شخصیت‌پردازی کاتیوشا زمانی است که نخلیودوف از او درخواست ازدواج می‌کند، اما برخلاف انتظار، کاتیوشا این پیشنهاد را نمی‌پذیرد. این تصمیم نه از سر کینه؛ که به سبب درکی تازه از خود است. او دیگر خود را موجودی نیازمند نجات نمی‌بیند؛ بلکه انسانی می‌داند که انتخاب می‌کند، حتی اگر آن انتخاب، رنج باشد. این تصمیم کاتیوشا را از جایگاه زنِ قربانی‌شده‌ای که نخلیودوف باید او را نجات دهد، به شخصیتی صاحب اراده و انتخاب ارتقا می‌دهد. او نماد بخشایش و یا فریاد مظلومیت نیست؛ تجسم اراده‌ای است که از دلِ زخم بیرون آمده است. دیمیتری را نیز نمی‌توان قهرمان به معنای سنتی آن دانست. او نه ناجی مطلق است و نه فاسد تمام‌عیار. قوس شخصیتی او از سرخوشی جوانی تا توبه دردناک، هم‌زمان هم عاملِ گناه است و هم حامل ندامت. اما آنچه نخلیودوف را منحصربه‌فرد می‌کند، تردیدی است که در سراسر مسیر با اوست. او عاشق کاتیوشاست، اما عشقش با سلطه‌گری و طرد همراه می‌شود. بعدها که او را در دادگاه می‌بیند، تصمیم به نجاتش می‌گیرد. اما آیا این نجات، پاسخی به رنج «دیگری» است یا راهی برای تطهیر «خود»؟ در واقع نخلیودوف بیش از آنکه بخواهد نجات دهد، در پی نجات خویش است، اما این خودآگاهی به‌تدریج و با رنج حاصل می‌شود.

وی افزود: نخلیودوف آینه تضادهای اخلاقی انسان مدرن است؛ انسانی که میان مسئولیت و رستگاری در نوسان است. رستاخیز او نه با عمل بیرونی، بلکه با فهمی درونی آغاز می‌شود؛ فهم اینکه گناه گذشته‌ای تمام‌شده نیست، بلکه زخمی زنده در اکنون است. تولستوی در روایتی کم‌نظیر، تبعیدگاه را به مکانی برای پالایش بدل می‌سازد. سیبری در نگاه نخلیودوف، نخست جایی است برای جبران، اما به‌تدریج تبدیل به مکانی برای دیدن و فهمیدن می‌شود. او در کنار زندانیان، انسان‌هایی را می‌بیند که علی‌رغم محکومیت و جرم، اخلاقی زیسته، همدلی صادقانه و درکی ژرف‌تر از عدالت دارند. پایان رمان به‌ظاهر تلخ است. نخلیودوف و کاتیوشا به‌هم نمی‌رسند. هیچ‌کدام به‌گونه‌ای که انتظار داریم نجات نمی‌یابند. اما شاید معنای رستاخیز همین‌جاست؛ در تغییر نگاه، در ترکِ توهم نجات بیرونی، و در پذیرش رنج به‌عنوان بخشی از بیداری.

رستاخیز نتیجه بلوغ هنرمند است

مطهری‌راد در پایان نشست عنوان کرد: تولستوی با رمان رستاخیز در زمین بزرگی بازی می‌کند. او توانسته بدون اینکه فلسفه ببافد داستان فلسفی بگوید، بدون اینکه سیاست‌ورزی کند داستان سیاسی بنویسد، از روان‌شناسی و نتایج تروماها و کنش‌ها و واکنش‌ها بگوید و بدون آنکه پای فرمول‌های جامعه‌شناسی را به داستان باز کند داستان جامعه‌شناختی بنویسد. از انسان‌شناسی بگوید، پیامدهای دینداری و عوارض نبودن اخلاق و دین در اجتماع را باز کند و تبدیل همه این علوم به هنر، حکایت توانایی اوست. بنابراین چنین وسعتی نمی‌تواند در قالبِ تنگِ نقد بگنجد؛ که اگر این‌طور شود در حق داستان اجحاف خواهد شد. در واقع رستاخیز نتیجه بلوغ هنرمند است.

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.