خبرگزاری مهر- گروه استانها: پدرش میگوید: اگر لازم باشد خودم تفنگش را برمیدارم. مادرش میگوید: در حرم حضرت عباس دعا کردم عاقبتبهخیر شود، شهادت بهترین عاقبت برای علیرضا بود. حالا علیرضا سبزیپور، جوان دهههشتادی اهل خرمآباد، با همان آرزویی که در دل داشت، پر کشید.
دهههشتادیِ موکبدار
علیرضا سبزیپور جوانی ساده، آرام و پرتلاش بود. کسی که اگر سراغش را در محله بگیری، احتمالاً کسی نگوید که او دنبال شهرت یا دیده شدن بود. اما وقتی تصاویرش در موکب نانوایی مسجد امام حسن عسکری (ع) خرمآباد در خاک عراق و ایام اربعین منتشر شد، خیلیها فهمیدند این پسر دهههشتادی راه خودش را زودتر از خیلیها پیدا کرده بود.
شهادت در سیویکمین روز خرداد
در حمله صبح شنبه، ۳۱ خردادماه، رژیم صهیونیستی به خرمآباد، هشت نفر به شهادت رسیدند. یکی از آنها، همین جوان دهههشتادی بود: علیرضا سبزیپور.
برای خانوادهاش، داغ سختی است، اما نه بیمعنا. مادرش میگوید: «من راضیام به رضای خدا. علیرضا واقعاً دوست داشت شهید شود. بارها آرزویش را گفت. من در حرم حضرت ابوالفضل (ع) دعا کردم و گفتم خدایا پسرم را عاقبتبهخیر کن… این بهترین عاقبتبهخیری بود که خدا نصیبش کرد.»
علیرضا با آرزویی که داشت، زندگی کرد. برای آن خدمت کرد. برای آن تربیت شد. و با همان آرزو از دنیا رفت.
پدر شهید میگوید: «خودم و خانوادهام تا آخرین قطره خونمان پشت این انقلاب و رهبر هستیم. تا آخرین قطره خون با دشمنمان، صهیونیست و آمریکای جنایتکار، میجنگیم تا انشاءاللّٰه سپاه اسلام پیروز شود.»
پدری که هنوز ایستاده
پدر علیرضا مردی است از جنس مقاومت. آنطور که حرف میزند، نه تنها داغدار نیست، که آماده است خودش هم اسلحه بهدست بگیرد: «حاضرم همین الان تفنگ و سلاح به دست بگیرم. جای بچهام را بگیرم. جای بچهام را پر کنم. هرچند نیروهای اسلام و همکارانش نمیگذارند سلاح و پرچم پسرم روی زمین بماند. تفنگ پسرم را به دست میگیرند و جایش را پر میکنند.»
او از نسل پدرهاییست که وقتی فرزندشان میرود، خودشان میخواهند جایش را پر کنند، نه فقط در حرف که در عمل.
وقتی مادرها پشت جبهه را محکم میگیرند
مادر علیرضا آنقدر آرام و مطمئن حرف میزند که انگار شهادت پسرش را نه به عنوان یک فقدان، بلکه به عنوان یک موهبت الهی پذیرفته است.
در حرفهای مادر، شکایتی نیست. فقط ایمان است و رضا به رضای خدا. آنقدر آرام است که گویی قرنها تمرین کرده تا چنین لحظهای را با قامت ایستاده بگذراند
امید دشمن نقش بر آب شد
سردار نعمتالله باقری، فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل (ع) لرستان در گفتوگو با مهر از زاویهای دیگر به این ماجرا نگاه میکند. او تأکید دارد که دشمن خیال میکرد با این حمله، میان مردم و نظام شکاف ایجاد میشود، اما اتفاقی که افتاد دقیقاً برعکس بود.
سردار باقری، میگوید: «انتظار دشمن این بود که با شهادت جمعی از فرزندان این سرزمین، بین نظام و مردم شکافی ایجاد کند. اما خوشبختانه آن چیزی که اتفاق افتاد، این بود که مردم بیشتر پای کار انقلاب و نظام و وطن ماندند.»
وی تأکید میکند: «مردم محکمتر از همیشه از این نظام و وطن دفاع کردند. مردم ایران با شعار هیهات منّا الذلّه بزرگ شدهاند و پرورش یافتهاند. مردم در ۴۶ سال گذشته، و حالا هم در این جنگ تحمیلی، با همین شعار در مقابل دشمن ایستادهاند و باعث ناامیدی دشمن شدهاند.»
علیرضا زنده است
در کوچهپسکوچههای خرمآباد، اگر حالا کسی نام «علیرضا سبزیپور» را ببرد، احتمالاً چند نفر سینه سپر میکنند و میگویند: «بچهمحلمون بود… از همون بچهها که بیسروصدا خودش رو ساخته بود.»
او رفت، اما موکب و خیمههای عزای حسینی (ع) امسال بدون یاد او نخواهد ماند. پدر و مادرش ماندهاند، محکمتر از قبل. پدرش آماده جنگ است، مادرش آماده پایداری. تفنگش زمین نمانده، بلکه تکثیر شده است.
علیرضا یکی از هزاران جوانی بود که در سکوت خدمت کرد و در سکوت پر کشید. دهههشتادی بودنش مهم نبود، مهم دلش بود که مردانهتر از خیلیها تپید. و حالا، پرچمی که دست او بود، افتاده نیست؛ دستبهدست میچرخد میان همان نسل و نسلی که هنوز «هیهات منّا الذلّه» را فراموش نکردهاند.