به گزارش مشرق، علی داوری[1] طی یادداشتی نوشت: در هفتههای اخیر، منطقه خاورمیانه بار دیگر در معرض یکی از بیسابقهترین بحرانهای نظامی دو دهه اخیر قرار گرفت. حمله گسترده و بیسابقه رژیم صهیونیستی به خاک ایران و درگیریهای متعاقب آن، نه تنها پیامدهایی در سطح امنیتی، نظامی و دیپلماتیک به دنبال داشت، بلکه بار دیگر این پرسش بنیادی را در ذهن ناظران، سیاستگذاران و پژوهشگران مطرح کرد که در چنین شرایط بحرانی، افکار عمومی چه جایگاهی دارد و چگونه باید آن را بهصورت علمی و دقیق سنجید؟ آیا افکار عمومی در زمان جنگ صرفاً تماشاگر صامت تحولات است یا بازیگری فعال و تأثیرگذار است؟ آیا تصمیمگیران سیاسی و فرماندهان نظامی میتوانند بدون درک دقیق از وضعیت ذهنی، احساسی و روانی جامعه، دست به تصمیمات کلان بزنند؟
پاسخ به این پرسشها، دیگر تنها موضوعی نظری یا انتزاعی نیست. بلکه تجربههای تاریخی، مطالعات میدانی و روندهای نوین حکمرانی نشان دادهاند که افکار عمومی نهتنها یک متغیر فرعی یا جانبی نیست، بلکه عنصری حیاتی در فرآیند تصمیمسازی و سیاستگذاری، بهویژه در شرایط اضطراری و جنگی، بهشمار میآید. شناخت نگرشها، نگرانیها، سطح ترس و امید، میزان همبستگی اجتماعی، آمادگی روانی مردم برای مواجهه با بحرانها و نیز اعتماد عمومی به نهادهای رسمی، تنها از مسیر سنجش دقیق و نظاممند افکار عمومی امکانپذیر است. این سنجش، اگرچه در شرایط عادی نیز اهمیت دارد، اما در وضعیت جنگی، از جایگاهی راهبردی برخوردار میشود؛ چرا که نهتنها به اصلاح خطمشیها کمک میکند، بلکه میتواند مانع از بروز خطاهایی شود که پیامدهای جبرانناپذیر اجتماعی و امنیتی در پی دارند.
در دوران کلاسیک جنگها، رابطه میان حاکمان و مردم، عمدتاً رابطهای عمودی و از بالا به پایین بود. صدای مردم شنیده نمیشد، بروز افکار متفاوت سرکوب میشد و تصمیمگیریها صرفاً بر مبنای ملاحظات نظامی و سیاسی صورت میگرفت. اما تحولات قرن بیستویکم، بهویژه با رشد فناوریهای ارتباطی، رسانههای اجتماعی، توسعه نهادهای مدنی و شکلگیری جامعه اطلاعاتی، این معادله را دگرگون کرده است. اکنون دیگر جنگها فقط در میدان نبرد روی نمیدهند، بلکه در میدان ذهنها، رسانهها، روایتها و ادراکات نیز جریان دارند. آنچه بسیاری از تحلیلگران جنگ نوین از آن با عنوان «جنگ ادراکی» یا «نبرد روایتها» یاد میکنند، دقیقاً به همین معناست: اینکه کنترل افکار عمومی و شکلدهی به ادراکات، بخش جداییناپذیر از هر راهبرد نظامی مدرن و از جهاتی پسامدرن است.
تجربههای معاصر جنگها، این واقعیتها را بهخوبی نشان میدهند. در حمله آمریکا به ویتنام، کاهش تدریجی حمایت افکار عمومی آمریکا از تداوم عملیات نظامی، نقش تعیینکنندهای در تصمیم نهایی برای خروج نیروها ایفا کرد. این تغییر، نه از راه حدس و گمان، بلکه بر اساس دادههای نظرسنجیهای مداوم و دقیق حاصل شد. در حمله آمریکا به عراق و افغانستان، کاخ سفید و پنتاگون بارها راهبردهای خود را با توجه به وضعیت روانی و میزان خستگی مردم آمریکا از تلفات انسانی بازنگری کردند. در جنگ اوکراین، دولتهای اروپایی سیاستهای حمایتی خود را نه صرفاً بر اساس اتحادهای استراتژیک، بلکه با توجه به میزان پذیرش عمومی برای تداوم هزینههای اقتصادی و نظامی تنظیم کردهاند.
سنجش افکار عمومی در چنین شرایطی، فراتر از اندازهگیری میزان رضایت یا نارضایتی عمومی است. این سنجش میتواند شاخصهای متعددی را شامل شود: از میزان آمادگی مردم برای تحمل دشواریها (مانند تحریمها، کمبودها، قطعیها و ...) گرفته تا سطح اعتماد آنان به رسانههای رسمی، نوع برداشتشان از تهدید دشمن، ارزیابی از کارآمدی دستگاه نظامی و دیپلماتیک، نحوه مواجهه با شایعات و نیز احساس تعلق ملی یا انگیزه مشارکت در دفاع از کشور. تمامی این متغیرها، میتوانند به صورت هدفمند در قالب نظرسنجیهای تلفنی، تحلیل دادههای شبکههای اجتماعی یا حتی مصاحبههای عمقی مورد سنجش قرار گیرند.
در کنار این، باید تأکید کرد که سنجش افکار عمومی در شرایط جنگی، نباید صرفاً به ابزاری در اختیار دولتها و نهادهای رسمی تبدیل شود. در بسیاری از کشورها، مؤسسات مستقل افکارسنجی، دانشگاهها، رسانهها و حتی سازمانهای مردمنهاد نیز در چنین شرایطی وارد میدان میشوند و با طراحی نظرسنجیهایی علمی، بخشی از مسئولیت اجتماعی خود را برای شفافسازی وضعیت روانی جامعه ایفا میکنند. این مشارکت عمومی در تولید داده و تحلیل اجتماعی، به افزایش شفافیت، مسئولیتپذیری و در نهایت، تقویت سرمایه اجتماعی منجر میشود.
در نقطه مقابل، اگر این فضا مسدود شود و بهجای شنیدن صداهای متنوع جامعه، تنها به پخش پیامهای رسمی پرداخته شود، چه بسا زمینه برای گسترش شایعات، بیاعتمادی، گسست اجتماعی و حتی نافرمانیهای نرم فراهم شود. در چنین وضعیتی، افکار عمومی بهجای آنکه پشتوانه تصمیمگیری باشد، به مانعی پیشبینیناپذیر تبدیل میشود. تجربه کشورهای مختلف نشان داده که نادیدهگرفتن ذهنیت عمومی، حتی در نظامهای غیر مردمپایه نیز هزینههایی سنگین در پی دارد.
البته باید به چالشهای خاص سنجش افکار عمومی در موقعیتهای جنگی نیز توجه داشت. نگرانیهایی از قبیل امنیت پاسخدهندگان، امکان خودسانسوری، خطای پاسخگویی، فشارهای سیاسی بر نهادهای آماری، سوءاستفاده تبلیغاتی از نتایج و نیز دشواری طراحی پرسشهایی که هم روشن، هم ایمن و هم معتبر باشند، همگی از موانع این مسیر محسوب میشوند. راهکارهایی مانند استفاده از شیوههای ترکیبی (تلفنی، اینترنتی، تحلیل دادههای رفتاری)، حفظ محرمانگی پاسخها، همکاری با نهادهای علمی بیطرف، و رعایت دقیق اصول اخلاق حرفهای در تحلیل و انتشار دادهها، میتواند تا حدود زیادی از این مخاطرات بکاهد.
در عین حال، باید تأکید کرد که افکار عمومی، نه تهدیدی برای نظام سیاسی و نه صرفاً ابزاری برای مشروعیتسازی است. افکار عمومی، منبعی راهبردی از اطلاعات انسانی و اجتماعی است که در صورت بهرهبرداری صحیح، میتواند به راهنمایی دقیقتر سیاستگذاران، حفظ وحدت ملی و حتی طراحی مسیرهای خروج از بحران کمک کند. جامعهای که در شرایط بحران احساس کند که نادیده گرفته میشود، در فردای صلح نیز دچار انزوا، بیاعتمادی و بیتفاوتی خواهد شد. اما اگر در اوج تنش، صدای آن شنیده شود، بازسازی مشروعیت، اعتماد و مشارکت عمومی آسانتر و عمیقتر خواهد بود.
بیتوجهی به افکار عمومی در وضعیت جنگی میتواند به معضلاتی بینجامد که جبران آنها دشوار و پرهزینه خواهد بود؛ از گسترش بیاعتمادی و شایعات، تا تضعیف اراده ملی، سردرگمی نخبگان، یا تصمیماتی که در غیاب فهم واقعی جامعه اتخاذ میشوند. سیاستگذار حرفهای، پیش از آنکه بر نقشههای نظامی تکیه کند، نقشه ذهنی جامعه را مرور میکند و این نقشه، تنها با ابزار سنجش علمی و صادقانه افکار عمومی ترسیم میشود. به همین دلیل، در هر بحرانی، و بهویژه در جنگ، پرسش از مردم، شنیدن صدای آنان، و تحلیل دادههای رفتاری و شناختیشان، نهتنها تجمل نیست، بلکه اساس عقلانیت راهبردی است. جامعهای که در بحران نادیده گرفته شود، در فردای صلح نیز همصدا نخواهد بود. اما اگر در اوج تنش، صدای مردم شنیده شود، بازسازی اعتماد، انسجام و همبستگی ملی آسانتر و ماندگارتر خواهد بود.
در نهایت، باید تأکید کرد که حمله رژیم صهیونیستی به خاک ایران نه تنها یک رخداد نظامی نبود، بلکه آزمونی تعیینکننده برای میزان آمادگی ملی، انسجام اجتماعی و بلوغ نظام سیاستگذاری کشور بهشمار میرفت. در چنین بزنگاههایی، سنجش علمی و دقیق افکار عمومی نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی راهبردی است؛ چرا که بدون درک وضعیت روانی و ادراکی جامعه، حتی پیشرفتهترین تصمیمات نظامی نیز ممکن است از مسیر واقعی منحرف شوند. همانگونه که رادارهای نظامی، تهدیدهای فیزیکی را شناسایی میکنند، ابزارهای افکارسنجی نیز تهدیدهای احتمالی و البته از جهاتی واقع شده بر ذهن و احساس جامعه را آشکار میسازند. تنها با شنیدن، ثبت و تحلیل این ادراکها و پیشبینی سیاستهای مناسب در قبال آنها است که میتوان از شکافهای اجتماعی احتمالی پیشگیری کرد و در میدانهای همزمان جنگ، دیپلماسی و زندگی روزمره، به پیروزی پایدار دست یافت.
۱. پژوهشگر گروه پژوهش افکارسنجی ملت