سعید جان! آن موشک همه تردیدهایم را برطرف کرد

عصر ایران دوشنبه 16 تیر 1404 - 09:26
تا قبل از این بامداد، من هیچ‌گاه ناله های «کمک! سوختم!» انسانی را در زیر آوار از نزدیک نشنیده بودم. تا قبل از این بامداد، هیچگاه من پرده‌های سالن اجتماعاتی که کلی از زیبایی آن در مجالس لذت می‌بردیم را ندیده بودم بکنند تا پیکر بی‌جان دختر ۹ساله همسایه‌مان را در آن بپیچیند.

عصر ایران - درد، رنج و تردید؛ این‌ها واژگانی هستند که در پس هر بحرانی خود را نشان می‌دهند. اما گاهی، اتفاقی مهیب می‌تواند تمام ابهامات زندگی را برطرف کرده و معنایی تازه به آن ببخشد. این روایت، قصه مردی است که در بامداد یک جمعه، با برخورد موشک به محل سکونتش، نه تنها وحشت جنگ را از نزدیک لمس کرد، بلکه پاسخی عمیق به تردیدهای چندین ساله‌اش درباره ماندن در وطن یافت. این داستان، شرح دلایلی است که او را قانع کرد تا با وجود سختی‌ها، ایران را خانه خود بداند و برای کاهش رنج‌های آن بکوشد.
روایت زیبای سیدمهدی حسینی مدرس استاد دانشگاه شهید بهشتی را بخوانید.سیدمهدی حسینی مدرس استاد دانشگاه شهید بهشتی

 

سعید جان! [1]

اولین‌بار بود که ساعت ۴:۳۰ صبح با من تماس می‌گرفتی و من در گیجی ناشی از موج انفجار و بهت حادثه اصلاً در خاطرم نیست که چه بهت گفتم؛ اما بامداد جمعه 23 خرداد، حدود ساعت ۳:۲۰ سحرگاه موشکی[2] که به مجتمع مسکونی محل سکونتم برخورد کرد، تغییری در زندگی من ایجاد کرد.

اولش فکر کردم این تغییر شاید به سبب اولین درک بی‌واسطه، مستقیم و از نزدیک من از جنگ بوده است[3]. تا قبل از این بامداد، من هیچ‌گاه ناله های «کمک! سوختم!» انسانی را در زیر آوار از نزدیک نشنیده بودم. تا قبل از این بامداد، هیچگاه من پرده‌های سالن اجتماعاتی که کلی از زیبایی آن در مجالس لذت می‌بردیم را ندیده بودم بکنند تا پیکر بی‌جان دختر ۹ساله همسایه‌مان را در آن بپیچیند. تا قبل از این بامداد هیچ‌گاه بوی خاکستر و گوشت سوخته و گرد سیمان را که توأمان در هوا پراکنده شده بود احساس نکرده بودم. هیچ‌کدام از حواس بینایی، شنوایی و بویایی من چنین چیزی را تا آن بامداد شوم تجربه نکرده بودند.

بگذریم سعید جان که نه ذهنم توانی برای تحمل رنج آن لحظات را با یادآوری‌اش دارد و نه دوست دارم شما هم این رنج را با روایت من تحمل کنی.

 

سعید جان!

راستی یادت هست که در دو مقطع در زندگی‌ام (سال ۱۳۹۰ و ۱۳۹۹) باید این تصمیم دشوار را می‌گرفتم که در این سرزمین بمانم یا اینکه به خیل عظیم خویشان و دوستانم بپیوندم که از این سرزمین مهاجرت کرده‌اند و هر دو بار تصمیم گرفتم که بمانم هر چند هیچ‌وقت کاملاً از تصمیمی که گرفته بودم مطمئن نبودم.

هر بار هم که در ایران با مشکلات و سختی‌های مادی و بیشتر غیرمادی! برای یک زندگی عادی مواجه می‌شدم آن هم درحالی‌که در سرزمینی که قصد مهاجرت به آن را داشتم، این موارد اساساً مشکل نبود! هر وقت که امکانات مالی و مادی که الان در اختیار دارم را با امکانات مادی و مالی که احتمالاً آن سرزمین دیگر در اختیارم می‌گذاشت، مقایسه می‌کردم، این تردید نسبت به‌درستی تصمیمی گرفته بودم بیشتر زبانه می‌کشید.

صبح آن جمعه که مأمورین اعلام کردند که منزلم فعلاً قابل‌سکونت نیست و بهتر است واحد محل سکونتم را ترک کنم، هنگام خروج برای آخرین بار نگاهی به منزلی انداختم به کتاب‌هایم، پروانه وکالتم، به وسایل خانه‌ام و به همه چیزهایی که سال‌ها برایش تلاش کرده بودم و الان حتی مطمئن نبودم که دوباره می‌توانم ببینمشان، آتش آن تردید ۱۴ساله این بار توأم با خشمی زیاد در وجودم زبانه کشید.

 

سعید جان!

آن سرزمین دیگر[4]، احتمالاً نیازهای زیستی و امنیتی‌ام که سطح اول و دوم نیازها در هرم سلسله‌مراتب نیازهای مَزلو[5] است را در سطحی بسیار بالاتر از اینجا تأمین می‌کرد. البته تا جایی که من اطلاع دارم آن سرزمین دیگر این سطح از نیازها را حتی برای سایر گونه‌ها مانند گوزن جنگلی، ماهی سالمون، خرس گریزلی نیز به‌خوبی فراهم کرده است. انتخابم، باید به زندگی‌ام معنا و هویتی بیش از یک‌عمر تلاش و کوشش برطرف‌کردن نیازهای سطح اول و دوم هرم مزلو را بدهد و به من ثابت می‌کرد که چه‌قدر با گوزن جنگلی و خرس گریزلی در آن سرزمین متفاوتم.

علی‌رغم تمام آن رنج‌ها و سختی‌هایی که اصابت آن موشک به من وارد کرد، اتفاقات و تأملات بعد از آن - که در ادامه برایت به‌اختصار شرح می‌دهم - رنج تردیدی چندساله را نسبت به درستی تصمیمی که گرفته بودم از بین برد و آرامشی و اطمینان قلبی عمیقی در وجودم ایجاد کرد.

 

1- در این سرزمین سربازان پدآفندی هستند که نهایت تلاش خود را کردند که از من و خانواده ام محافظت کنند با اینکه می دانستند که اولین هدف دشمن متجاوز هستند و یقینا بهتر از ما می دانستند که سلاحش شاید یارای مقابله با سلاح دژخیم را نداشته باشد اما تنها امید مردم ایران همین سلاح در دست آنهاست. تردید نکردند «جان خود در تیر کرد»[6]ند و در حالی که «بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند»[7] امروز بر شانه های ملت ایران روانند.

2- من در این سرزمین اساتید و همکارانی در دانشکده دارم که پس از اطلاع از حادثه رخ‌داده با من صادقانه همدردی کردند و اولین پیشنهاد همه آن به‌اشتراک‌گذاری آنچه داشتند با من بود از اتاقی در خانه‌شان در تهران، دفتر وکالت برای سکونت تا ویلایی در اطراف تهران یا شهرهای دیگر. حتی اساتیدی که آن‌قدر جایگاهشان - در مقایسه با من که یقیناً کوچک‌ترین عضو دانشکده از لحاظ علمی هستم -، والا است که شک داشتم که حتی نامم را در خاطر داشته باشند. بعید می‌دانم که در آن سرزمین دیگر، همکارانی این‌چنین پیدا می‌کردم.

3- من در این سرزمین قضات، وکلا و کارمندان دادگستری را می‌شناسم که در سختترین شرایط جنگی برسرکارآمدند تا با فصل خصومت بین مردم، توقفی در زندگی و اقتصاد مملکت ایجاد نشود. نانوایی را می شناسم که به پخت خود ادامه داد و داروسازی رامی شناسم که داروخانه اش را نبست. «نه که دیگران که رفتند گناهی مرتکب شده باشند اما اینان هم می‌توانستند نباشند ولی ماندند.»[8]

4- این سرزمین این فرصت را برایم فراهم کرد تا دینی که بابت تحصیل رایگان و خیلی چیزهای دیگر از پول نفت متعلق به دختری در بلوچستان که هنوز از هوتگ[9] آب می‌خورد و دستش قطع شده را جبران کنم. [10] ولی در آن کشور دیگر احتمالاً باید به بیگانگان خدمت ارائه می‌کردم تا بر ثروتشان بیفزایند.

 

سعید جان!

آن موشک و اتفاقات بعدش همه تردیدهای چندساله‌ام نسبت به تصمیمی که گرفته بودم را برطرف کرد. من باید به احترام «همه کسانی که می‌توانستند مهاجرت کنند، … [ولی]؛ با همه مشکلات ماندند و سختی کشیدند تا امروز وضعمان بدتر نباشد» [11] در این سرزمین بمانم و به‌قدر دانش و توان ولو اندکم «برای کاهش رنج امروز و فردای این کشور و این تاریخ» [12] تلاش کنم و این معنایی برای زندگی است که آن کشور دیگر هیچ‌وقت نمی‌توانست به من بدهد.

 

سعید جان!

 راستی یادم بینداز روزی که دوباره که به دانشکده برگشتیم و بعد از تدریس و کار برای صرف قهوه‌ای دورهمی با سایر اساتید به اتاقم آمدی این شعر را دوباره برایت بخوانم؛ اما این بار با راسخ‌ترین اعتقادم به اینکه این سرزمین و مملکت، وطنم هست.

 

«پای در زنجیر پیشِ دوستان

بِهْ که با بیگانگان در بوستان»[13]

 

ارادتمندت- مهدی[14]

تیرماه ۱۴۰۴


[1] . جناب آقای دکتر سعید حقانی، معاونت محترم پژوهشی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی

این نوشته را به درخواست دوست و همکار ارجمندم جناب آقای دکتر سعید حقانی نوشتم تا اندکی از بار روانی و شوک این حادثه خارج شوم. به سبب سابقه دوستی و صمیمیتی که داشتیم در این نامه ایشان را با نام کوچک خطاب کردم بعد که ایشان پیشنهاد انتشار آن به‌صورت عمومی را دادند، لازم بود این توضیح اضافه شود تا خطاب قراردادن ایشان با نام کوچک در این متن خارج از ادب و احترام تلقی نشود.

[2] هنوز مشخص نشده است که پرتابه اصابت کرده به مجتمع مسکونی ما موشک بوده یا پهپاد انتحاری و شاید هم هیچ‌وقت مشخص نشود، چه چیز همسایه‌ام «رایان قاسمی» را که فقط دو ماه سن داشت را بعد از تحمل درد سوختگی که برای من بزرگسال طاقت‌فرسا است، به والدین و بیش از ۶۰۰ نفر از هم‌وطنان شهیدش رساند.

[3] . هرچند من در سال ۱۳۶۵ در اوج جنگ تحمیلی عراق به ایران به دنیا آمدم و به سبب اشتغال پدرم به‌عنوان عضو هیئت‌علمی دانشگاه اهواز تا ۵ سالگی در آن شهر بزرگ شدم؛ ولی تجربه بی‌واسطه‌ای از آن جنگ نداشتم.

[4] . الان که هنگام بازنویسی دقت می‌کنم،‌ موقع نوشتن ناخودآگاه حتی از بردن نام آن کشور دیگر ابا داشتم.

[5] . هرم سلسله‌مراتب نیازهای انسان که نخستین‌بار توسط آبراهام مزلو، روان‌شناس برجسته آمریکایی، مطرح شد، مدلی نظری برای تبیین سطوح مختلف نیازهای انسانی است. این هرم از پنج طبقه اصلی تشکیل شده است که به ترتیب عبارت‌اند از: 1-نیازهای فیزیولوژیکی (از جمله غذا، آب، خواب)، 2-نیاز به امنیت (نظیر سرپناه، نظم و ثبات)، 3- نیاز به تعلق و عشق، 4- نیاز به احترام، و در مرتبه‌ نهایی، 5- نیاز به خودشکوفایی؛ یعنی تحقق ظرفیت‌ها و جستجوی معنا در زندگی.

[6] . شعر «آرش کمانگیر» اثر سیاوش کسرایی

[7] شعر «اسماعیل» اثر رضا براهینی

[8] خدیر، مهرداد، یادمان می‌مانَد... فردا که به زندگی عادی بازگشتیم قابل‌دسترس در:

asriran.com/004UNG

[9] گودال حفر شده برای ذخیره آب باران و استفاده مشترک انسان و حیوان.

[10] در سال ۱۳۹۸ به علت فقدان شبکه آبرسانی، حوا رئیسی کودک ۱۰ساله اهل شهرستان سرباز به لب هوتگ می‌رود که حمله گاندو منجر قطع دست او شد.

 https://irna.ir/xjtXzP

[11] . برهانی، محسن، تحلیل اخلاقی بر موضوع مهاجرت، قابل‌دسترسی در:

https://andishehma.com/tahlil-akhlaghi-bar-mozoe-mohajerat/

[12] همان

[13] حکایت ۳۱ از باب دوم گلستان سعدی.

[14] سید مهدی حسینی مدرس، عضو هیئت‌علمی گروه حقوق اقتصادی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.