به گزارش تابناک، تهران در دوران قاجار تکایای بسیاری داشت که در دهه عاشورا و سایر روزهای عزاداری مورد استفاده عزاداران حسینی قرار میگرفت. مهمترین تکیه تهران که اینک اثری از آن باقی نمانده، تکیه دولت تهران بود. تکیه دولت در دوره محمدشاه قاجار و به امر حاجی میرزا آقاسی ساخته شد و پس از آن به دستور ناصرالدینشاه، تکیه دیگری به همین نام در ضلع شرقی کاخ گلستان بنا شد. تکیه دولت یا تکیه بزرگ شاهی، بنایی بود که برای اجرای تعزیه و برگزاری مراسم سوگواری و روضهخوانی ایام عاشورا در تهران برپا شد و ساخت آن از ۱۲۸۵ تا حدود ۱۲۹۰ به طول انجامید. ناصرالدین شاه مراسم عزاداری عاشورا را در اینجا برپا و هر ساله خاطرات خود را از این مراسم به رشته تحریر درمیآورد، گاهی به تفصیل و گاهی خلاصه. در این گزارش خاطرات ناصرالدینشاه در عاشورای ۱۲۸۹ [قمری] (یکسال قبل از پایان بنای تکیه دولت) و سپس محرم ۱۳۰۰ و ۱۳۰۸ آمده است.
محرم رسید و سنه تغییر کرد، شد سنه ۱۲۸۹
تکیه دولت حاجی میرزا آقاسی قدیم، باز بسته شد، به اهتمام عضدالملک و علاءالدوله. پسر ملکالتجار مرحوم سقاخانه پدرش را بسته بود، امینالملک سقاخانه خودش را بسته بود، سقاخانه حاجی علی مرحوم را، پسرش امسال نبسته بود، از جانب دولت بسته بودند، صدراعظم و سایر رجال دولت، شاهزادگان و غیره، همه حجرات خود را بسته بودند، بسیار خوب، با زینت، بلور، شال و غیره.
وزیر دول خارجه [سعید انصاری ملقب به موتمنالملک] هم الحمدلله زنده است، اما با نقاهت و ضعف زیاد، حجره خود را هم بسته بود. یک روز هم [با] ترکیب غریبی آمد، از توی تکیه رفت به حجرهاش نشست، زیاد خنده داشت. وزیر فطرتاً وقار و تمکین داشت، نقاهت و ضعف هم بر وقار افزوده شده بود، دیگر راه نمیرفت و به طوری راست و یواش میرفت، مثل آدم مقوایی که کوک کرده باشند، شاهزاده اعتضاد، حشمتالدوله، نصرتالدوله، اغلب مردم، همه روزه بودند، صدراعظم هر روزه در حجره خودش مینشست، امنای دولت و شاهزادهها، آنجا جمع میشدند. یک روز هم گویا ۸ [محرم] بود، صدراعظم ضعف کرد، در تکیه گرما زده شده بود، بردند اتاق نظام، الحمدلله خوب شد.
امینالملک [پاشاخان وزیر عدلیه و امین شورا] همه روزه روی نیمکت خودش مینشست، اشخاص مختلفه پیش او مینشستند، مثل محمدتقیخان گشاد، پسر والی کردستان قدیم، پسر امینحضور، مقوم دیوان، رضا قلی خان قزوینی، گاهی حاجی میرزا حسنخان…، امینحضور، عرفانچی، موچول خان، ناصر قلیخان که تازه از خمسه آمده است، یک روز هم آقاخان تلخ بود، در زیر بالاخانه ما، روی نیمکت جلوی سقاخانه ملکالتجار، پیشخدمتهای ما کلا همه روزه با سیاچی میاچیها و غیره و بعضی اقراط مینشستند، آخر طوری شد که رسوایی شد، اقراط را دواندند، پیشخدمتهای معقول ماندند. ظلالسلطان [و] نایبالسلطنه در گوشواره اتاق با هم مینشستند. ما هم هر روزه به بالاخانههای حرم میرفتیم، گردش میکردیم، کل حرمها به علاوه خویش و اقوامشان بودند.
بعد از گردش مینشستیم، میرزا علی محقق و غیره، انتخاب شعر شیخ و صحبت میشد، دسته میرزا محمدتقی تعزیه میخواند، زینبخوان، همیشه هست، خوب هم میخواند. خدامراد، شمر، ابن سعد، ابراهیم بیگ که فرنگی میشود وغیره همه مثل هر ساله بودند، علیاکبر خوان و عروس قاسم خوش خوانی داشتند. غلامحسین هم بود؛ خلاصه یک ساعت و نیم کمتر به غروب مانده، تکیه به هم میخورد.
در دهه عاشورا همه روزه هوا صاف و بیباد بود، به هیچ وجه نقصی نداشت. روزهای اول الی سوم در حضور روضه میخواندند، مثل هر سال. اما در حیاط خزانه قدیم که یک طرفش را علاءالدوله تالار بزرگی با گوشوارهها و غیره ساخته است، پوشی تازه هم دوخته است کشیده بودند، تکیه شده بود، جایی چون تکیه بود و قابل، حکم شد، بلور و شال و غیره ببندند، چهلچراغ و اسباب زیاد از انبارها آوردند، در دو سه روز بسته شد. تکیه شد مثل بهشت، نه بزرگ نه کوچک، به اندازه. روزها روضهخوانی آنجا موقوف شد، شبها تعزیه درمیآوردند، سه ساعت از شب رفته میآمدیم، ساعت پنج شش از شب رفته تمام میشد، جای زیادی برای حرم هم بود. کل زنها میآمدند، از راهی که کسی نمیدید بالا میرفتند، مینشستند. پرده مفتولی همه جا کشیده بودند، زنها پشت مفتولی بودند، والده شاه هم یک شب آمد، زنهای غریبه هم بودند.
دو شب هم زن شهری آمدند پایین توی تکیه نشستند، مرد هم زیاد بود، پیشخدمتها هم هر شب بودند. بعد از دو شب، آمدن زن؛ موقوف شد. همان مردها و صاحب منصبها و غیره میآمدند. صدراعظم هم هر شب بود، تعزیههای خوب درمیآوردند، روضهخوانها هم عوض روز قبل از تعزیه میخواندند. همه بودند، آقا سیدحسن با اتباع، سید جعفر، سید عباس، آقا سیدمحمد، سلطانالذاکرین بدخوان، حاجی ملا باقر، سید زالوی نظر بیگ جدید، آقا سید ابوطالب و غیره و غیره. پسر تلخ میرزا… شیخی که واقعا عجب تلخ است، تازه آمده است. میرزا حیدرعلی اصفهانی تازه آمده است، سابق نقال و درویش بوده است، خوب میخواند، ملا علیاکبر حجلهخوان را هم امسال یک روز آوردند خواند، عجب خوبرویی است. دسته سینهزن فراشها امسال فارسی میخواندند، نوحه را، تازگی داشت.
روز ۳ [محرم] بود، در تکیه مخصوص نشسته بودم، روضه میخواندند، بوی سوخته شنیدم، هی به محمدعلیخان و غیره گفتم بوی سوخته میآید، گفتند خیر چیزی نیست، در تکیه از این بوها بسیار است، آخر اصرار کردم، رفتند بالای بام، معلوم شد، جرقه آتش بخاری ماپوش را سوزانده است که اگر دقیقهای دیرتر خبر میشدند کل پوش آتش میگرفت.
روز ۴ [محرم] صبح سوار شدیم، رفتیم دوشانتپه، خیال سواری به شکار نداشتم، یکبار دیدم سواری از سمت سه تپه، دواندوان میآید، تا رسید معلوم شد آدم میرشکار است، از دره ترکمانها فرستاده است که شکار هست، ما هم لابد به تعجیل راندیم، سیاچی، آقا وجیه، میرزا عبدالله، محقق، امینحضور و ابراهیمخان بودند، بسیار به زحمت رفتم، میرشکار را بالای کوه دیدم، گردن و گوش بسته، با صادق، امروز بعد از… پلنگ تازه بیرون آمده است، گفت قوچ هست، زدم رفتم تا نزدیک سهپایه، دسته شکاری بود. چون باد همچه به شهر رفتیم که به تکیه دولت برسیم، چندان دل به شکار ندادیم، در حقیقت عمداً شکارها را گریزاندیم، بعد به تعجیل راندیم برای شهر، سه ساعت به غروب مانده، به تکیه دولت رسیدیم. روز چهارشنبه که روز عاشورا بود، سه ساعت و پنجاه و پنج دقیقه از دسته گذشته تحویل حمل شد و عید نوروز بود، ما الحمدلله در خواب بودیم و از تکلیف و زحمت سلام تحویل آسوده و خلاص.
فصل گل بنفشه و بیدمشگ بود، روز عاشورا در چالحصار تعزیه هفتاد و دو تن موقوف شد و قتل بریده نشد در آنجا، در تکیه دولت تعزیه بسیارخوب درآوردند، بعضی اقراط و پیشخدمتهای معینه چهل و یک منبر را باز رفته بودند.
روز ۱۱ [محرم] الحمدلله باران شدیدی آمد که ناودانها کار کرد، تکیه کوچک را الی شب ۱۱ تعزیه خواندند، هفت شب به همه جهت تعزیه درآوردند.
ماه محرم ۱۳۰۰ ه.ق به روایت ناصرالدین شاه قاجار:
روز دوشنبه غره محرم ۱۳۰۰ [۲۱ آبان ۱۲۶۱] که امسال راس مِه است و تاریخ هجرت نبوی علیه السلام به هزار و سیصد رسید. انشاءالله تعالی امیدوار هستیم که بر ملت و رعیت تمام اسلام مبارک و میمون باشد. بخصوص بر ملت شیعه اثنی عشری که رعیت مخصوص و عبد مملوک مرتضی علی علیه السلام هستند.
خلاصه صبح برخاستیم. در تهران من در عمارت بادگیر در اتاق دراز جنب باغ وحش میخوابم. هوا صاف و آرام بود. اما وسط روز قدری باد بیمزه آمد. چادر را هم تکان میداد. روز ۲۶ ذیحجه که باد شدیدی آمد، چادر تکیه را بالمره پاره کرد. خیلی زود و خوب فراشباشی و غیره ساخته و دوختهاند، تعریف دارد. رفتیم ناهار را در تالار آینهکاری جدید موزه خوردیم. چون حرم باید از زیر عمارت بادگیر و غیره به تکیه بروند. بعد از ناهار امینالدوله و غیره بودند، کار زیادی کردیم. نصرتالدوله و نصیرالدوله را خواسته بودم، در پایین بعضی فرمایشات شد. بعد رفتم بالای تکیه.
اگرچه روز اول است، اما باز جمعیت زیاد بود. رفتم همه بالاخانههای حرم را گردش کردم. ماشاالله ملیجک در اتاق امیناقدس تماشا و بازی میکرد. شکوهالسلطنه و غیره از باغ ایلخانی، عفتالسلطنه با بچهها و دار و دسته از باغ و منزل خودش، زینتالسلطنه و نوشآفرین از نگارستان، مادر نایبالسلطنه از حیاط خودش با بچهها و دار و دسته آمده بودند. همه حرم هم بودند. در اتاق خودمان مثل همیشه نشستیم. صنیعالدوله روزنامه خواند. امینالسلطنه، سایر پیشخدمتها و غیره همه بودند.
امروز قبل از تکیه با امینالسلطان، یحییخان، آقاباشی و حاجی سرور رفتم اندرون. قدری از عمارات را به حرمخانه تقسیم کردیم. خلاصه سید ابوطالب روضه خواند و غیره. فراش سینهزن، دسته سنگزن، زنبورکچی، و غیره آمدند. موزیکانچی بسیار خوشلباس سرخ آمدند، زدند. تعزیه آمد، امسال حاجی قاسم نیست، یزید معروف نیست. پسر حاجی قاسم جولان بازی میکرد. عضدالملک، نایب ناظر و غیره، میرزا باقر تعزیه چرخان همه ساله بودند.
ملاحسین زینبخوان زینب شده بود. ملا ابوالقاسم کندی امامخوان شده است، پیغمبر شده بود همه ساله بود. میرزا غلامحسین بود، یزید که مرده است. برزوی شمر هست. جهانگیر بیچاره مرده است نیست. بچههای خوب داشتند. تعزیه وفات پیغمبر بود. اما در میان تعزیه شبیه مالک اشتر و مسلمان شدن او و جنگ او با مرتضی علی علیه السلام که گویا حدیث صحیح نباشد درآوردند.
یک ساعت به غروب مانده تعزیه برهم خورد. رفتم باغ. زنانه شد.
عاشورای سال ۱۳۰۸ به روایت ناصرالدینشاه در شهرستانک
صبح برخاستیم، امروز عاشورا است. نماز خوانده دعای عاشورا را شمسالدوله آورد خواندیم. انیسالدوله حلوا میپخت، رفتیم پاتیل کوچکی حلوا پخته بود، حلوای خیلی خوبی بود، بهم زدیم و خوردیم، از بس خوب بود آدم میخواست تا گلو حلوا بخورد اما ضرر داشت، خیلی نخوردم، بعد آمدیم بیرون، پیشخدمتها همه آمدند، اعتمادالسلطنه آمد، کتاب فرانسه خواندیم، بعد ناهار خوردیم، اعتمادالسلطنه روزنامه خواند، بعد از ناهار قدری نشستیم، هوا هم ابر بود، بعد رفتیم روضه، زن و جمعیت زیادی بود، دسته فراشها آمدند، سربازهای ترک دسته شده بودند آمدند، و حتی ترکها آمدند مردم خیلی گریه کردند، یک دسته هم اهل شهرستانک به قدر صد و پنجاه نفر بودند، موزیکانچی شهرستانکی هم جلوشان بود، اما به قدری خر بودند که به این خری دسته نمیشد، نه نوحه بلد بودند، نه سینه میزدند، همینطور خَرِ خَر آمدند و رفتند. روضهخوانها هم همه بودند، پیشخدمتها، امینالسلطان، عزالدوله و غیره همه بودند، عزیزالسلطان هم پشت منبر بود. بعد از دستهها، روضهخوانها خواندند...
همین که نقیبالسادات رفت بالای منبر، همان وقت دیروز، بعینه دیروز تا روضه را گرم کرد باران بهشدت بنا کرد به باریدن، روضه را شلوغ کرد، بعد آقا سیدباقر و سیدها و آخوندها سربرهنه آمدند، نقیبالسادات جلو رفت و شور انداختند، اما باران خیلی شدید میآمد. صدای باران که روی چادر میآمد صدای روضهخوانها درست شنیده نمیشد، چندان شور نیفتاد، تا وقتی هم که دسته بنفشه و سید ابوطالب خواندند، باران متصل میبارید. چون باران بیمزگی میکرد روضه را مختصر خواندند، سه و نیم بلکه چهار ساعت به غروب مانده روضه تمام شد. برخاسته آمدیم دیوانخانه، پیشخدمتها آمدند، آمدیم اتاق، باران میآمد، تمام زمین را گِل کرده بود، من دیدم پیشخدمتها که این باران را میدیدند همه عزا گرفته بودند، چون پسفردا از اینجا میخواستیم از راه آهار و اوشان برویم. من هم خودم که باران را دیدم دانستم که این باران راهها را خراب کرده است و بار و بنه رفتن مشکل بود. امینالسلطان را خواستم توی باران آمد، گفتم رفتن از راه آهار و اوشان موقوف است، پسفردا که دوازدهم است از همین راه برویم سلطنتآباد، همه خیلی ذوق کردند، بعد باران شدت کرد، هوا رعد و برق شد، به قدر سه ساعت پشت هم بلافاصله آسمان صدا کرد، اما نه از آن صداها که شهر میکند، طوری بود که زهره آدم میرفت، نزدیک بود کوهها بترکد.
من خیال میکردم دنیا میخواهد آخر بشود، تا حالا صدا به این مهیبی از آسمان نشنیده بودم. خلاصه تا سه ساعت درست رعد و برق بود، تا غروب هم باران متصل آمد غروب بند آمد. قوس و قزحی هم در آمد، اما باز هوا به هم خورده بود، قورق شد، زنها آمدند، خواجهها گفتند آب رودخانه لوارک زیاد شد، چکمه خواستیم، چکمه پوشیدم، رفتم دیدم آب رودخانه لوارک که سه سنگ بیشتر نبود به قدر شصت سنگ بلکه صد سنگ آب گلآلود میآید، منزلهای آقامحمدخان و حاجی رحیم و غیره آن طرف آب مانده است، نمیتوانند بیایند و بروند. بعد آمدیم دم منزل امینالسلطان، باز َالو کرده بودند، آب رودخانه گلهگیله هم گلآلود و زیاد شده بود، اما رودخانه لوارک بیشتر بود. امینحضور امروز از شهر آمده بود، از راه امامزاده داود، میگفت از قله لوارک تا اینجا همش رعد و برق خوردم و تگرگ و باران سرم آمد، کم مانده بود برق بزند مرا بکشد. دیگر از ترس زهرهام رفته بود. به هزار مردن خودم را به اینجا رساندم، وقتی هم آمده بود تمام لباسش تر شده بود، امینالسلطان لباس عوضی داده بود، رختهایش را عوض کرده بود. شب بعد از شام حاجی کربلایی آمد اندرون، خیلی حرف زد، خندیدم.
به واسطه باران همه روضهخوانها اینجا مانده نتوانستند بروند.