جماعت، یکصدا و از عمق جان فریاد «حیدر، حیدر» برکشیدند. چرا حیدر؟! انگار که، اما نه، «انگار» واژه گویائی برای توصیف آنچه میدیدند نبود، نور حیدری را بهوضوح در چهره نورانی و مقتدر فرزند او میدیدند… کاش بودی و میدیدی آن لحظه تاریخی را که پرده کنار رفت و حضرت آقا در حسینیه طلوع کرد. خبر بهسرعت نور پیچید و به گوش همه دلدادگان رسید. اینجاوآنجا و همهجا به ترنم آمد که «از در درآمدی و من از خود به در شدم … گوئی از این جهان به جهان دگر شدم».
حاج محمود به نمایندگی از همه مردم، آستان ادب بوسید. زبان تودههای عظیم امت شد که «ما برای شما میمیریم آقاجان»…
شب عاشورای امسال را تاریخ بر تارُک خود مینشاند و ماجرای این شب تاریخی را سینهبهسینه نقل میکند… داستان مردمی وفادار و پاکباخته و پابهرکاب مراد و مقتدایشان را … مردمی که عمار در میانه جنگ صفین، خبر آمدنشان را به مالک داده بود…
آن هنگام که مالک با حسرت گفته بود کاش میتوانستیم علی (ع) را به عصری ببریم که مردم قدرش را بدانند و عمار در پاسخ او، از مردمی خبر داده بود که در صلب پدران و رحِم مادران خویشاند و چون آن عصر که مالک آرزو کرده بود فرابرسد، لبیکگویان از راه میرسند، مردمانی که از «من» و «ما» گذشتهاند. نه در سر سودای سود دارند و نه در دل، غم بودونبود، دل در گرو اسلام ناب محمدی(ص) دارند و علی(ع) را امام و مولا و مقتدای خود میدانند… راستی ملائکه چرا به آدم سجده کرده بودند؟!