سیمون هال در مقام یک مورخ در کتاب خود با نام«3 انقلاب: روسیه، چین و کوبا و تحولاتی حماسی که جهان را تغییر داد» به بررسی شواهد عینی و روایت های دست اول در مورد ۳ مورد از دراماتیک ترین دگرگونی های سیاسی قرن بیستم پرداخته است.
به گزارش عصر ایران و به نقل از گاردین، اگر کلمه انقلاب را به معنای زیر و رو شدن وضع موجود در نظر بگیریم این دقیقا همان اتفاقی است که در سال ۱۹۱۷ در روسیه رخ می دهد. همه چیز دگرگون شد. نظام طبقاتی قبلی مرده بود و حالا پرولتاریا قدرت را در دست داشت.
جان رید یکی از شش نفری است که زندگیشان توسط سیمون هال در کتابش به تفصیل بیان شده است. از این شش نفر، سه نفر انقلابیون هستند: ولادیمیر لنین، مائو تسه تونگ و فیدل کاسترو. و سه نفر دیگر روزنامه نگاران آمریکایی هستند که روایت های خود از انقلاب ها را از خط مقدم روسیه، چین و کوبا ارائه داده اند.
و نام آنها عبارتست از: جان رید، ادگار اسنو و هربرت متیوز
جان رید روزنامه نگار کمونیست آمریکایی خود از نزدیک شاهد بود که چگونه سلسله ای از رویدادهای در ظاهر کم اهمیت در پایان یک انقلاب عظیم را رقم زد. تا پیش از انقلاب و در سالهای آرامش پیش از آن، ملوانان نیروی دریایی روسیه کاملا در انقیاد مقامات ارشد دولتی بودند اما در هنگام حمله به کاخ زمستانی تزار نیکلای دوم در سنت پترزبورگ این حرف شنوی دیگر وجود نداشت.
در هنگام حمله به کاخ وقتی دو نفر از اشراف لیبرال از ملوانان درخواست کردند تا به آنها هم اجازه ورود به کاخ داده شود یکی از ملوانان به آنها گفت:کتک میخواهید؟ اگر لازم باشه بهتون تیراندازی هم می کنیم. برید خونه هاتون و ما رو تنها بگذارید.
همین بخش از کتاب میتواند به خوبی بازتاب دهندهی روایت پر آب و تاب تروتسکی از انقلابی باشد که به قول خودش حمله ی قدرتمند توده مردم به قلمروی حکمرانی تزار بود.
البته تروتسکی در کتاب مشهور خودش در مورد انقلاب ۱۹۱۷ روسیه یعنی « تاریخ انقلاب روسیه» روایتی غیر دراماتیک و کم احساس و سرد از وقایع دارد ولی جان رید در کتاب خاطرات خود از آن ایام یعنی « ده روزی که جهان را تکان داد» بشدت هیجان زده و شگفت زده روایت خود را ارائه داده است گویا همچون کرمی که جهان اطراف عظمتی غیر قابل وصف در برابر دیدگانش دارد.
جان رید در سرشت خود روحیه طغیان علیه نظم موجود را داشت او که در خانواده ای تقریبا مرفه در اورگان به دنیا آمده بود شیوه تربیت تقریبا اشرافی خود را پس زد و جذب فرهنگ بوهمی و کولی وار دهکده گرین ویچ نیویورک شد و عمده اوقات خود را در کتاب فروشی ها، استودیوهای فیلمسازی و میخانه ها می گذراند.
اما در سال ۱۹۱۳ وقتی کارگران بافنده ابریشم در نیوجرسی ایالات متحده آمریکا اعتصاب کردند حس ماجراجویی او بیش از هر وقت دیگر تقویت شد و چهار سال بعد از آن او و همسر سوسیالیستش لوئیز بریانت به سنت پترزبورگ( در آن زمان نامش پتروگراد بود) رفتند تا از نزدیک نظاره گر عظمت انقلاب ۱۹۱۷ باشند تصویری که وارن بیتی بازیگر و کارگردان مشهور آمریکایی از جان رید در فیلم « سرخها» ارائه می دهد وقتی که اعلامیه های انقلابی را توزیع می کند و سر خود را پس از شلیک گلوله به پایین می دزدد بسیار به حقیقت نزدیک است.
بنابراین تعجب آور نیست وقتی او پس از این قضایا به آمریکا بازگشت با اتهام خیانت به کشورش مواجه شد. او به علت فعالیت در جهت عدم ورود آمریکا به جنگ جهانی اول به تخطی از قانون فعالیت جاسوسانه محکوم شناخته شد.
او پس از تبعید از کشورش به روسیه بازگشت و پس از ابتلا به تیفوس در سن ۳۲ سالگی از دنیا رفت.
به علت جنگ داخلی در روسیه کشورهای غربی روسیه را تحریک کرده بودند و بنابراین او دسترسی به دارو برای درمان نداشت
سیمون هال در این کتاب، به ترتیب زمانی وقایع منجر به بروز انقلابهای ذکر شده را نوشته است. مثلا در مورد لنین، پس از بازگشت لنین از تبعدیش در سویس به روسیه، او با شدت و حدت اعلام می کند که انقلاب فوریه که تزار را از قدرت ساقط کرد یک انقلاب واقعی نبود. به تدریج رفقایش گرد او جمع شدند و انقلاب اکتبر را رقم زدند.
در مورد چین، راه پیمایی طولانی سالهای ۵ـ۱۹۳۴ یک عقب نشینی اسفبار بود. این یک تجربه و درس در زمینه جغرافیا و نیز تحمل و بردباری بود. در حدود ۹۰ هزار نیروی کمونیست که تحت تعقیب و ارعاب حزب کومینتانگ و رهبرش چیان کایچک بودند که با ژنرال هانس وان سیکت از ژنرالهای هیتلر همکاری می کرد، مسیر ۹ هزار کیلومتری از جیانگجی تا یانان را پیمودند تنها حدود ۶ هزار نفر از این نیروها زنده ماندند و مائو را به عنوان رهبر خود شناختند.
کاسترو در سال ۱۹۵۶ سوار بر قایق «گرانما» از مکزیک به کوبا بازگشت .
در توصیف این قایق هربرت متیوز نوشته است: قایق تفریحی زهوار در رفته
به قول یکی از نزدیکان و همراهان کاسترو در آن سفر، این قایق چیزی از یک قایق مخروبه کم نداشت.
عده زیادی از همرزمان کاسترو از این سفر دریایی جان سالم به در نبردند برخی در میان شاخه های آن بوده درختان مانگرو گیر افتادند و برخی هم قربانی تیراندازی هواپیماهای ژنرال باتیستا شدند اما کاسترو جان سالم به در برد و سه سال بعد حکومت ژنرال باتیستا دیکتاتور کوبا را سرنگون کرد.
در بخشی از کتاب روایت ادگار اسنو روزنامه نگار آمریکایی را که ۴ ماه با چریکهای مائو تنیس بازی و شنا کرد میخوانیم:
هر سانت از وجود چوئن لای یک روشنفکر بود اما مائو لاغر بود و من را به یاد لینکلن می انداخت.
سربازان مائو شادترین و آزادترین چینیهایی بودند که من می شناختم. البته جان اسنو اشاره ای به ۷۰۰ هزار نفری نمی کند که در نتیجه پاکسازی مائو در جیانگجی کشته شدند.
روایت هربرت متیوز از روزنامه نیویورک تایمز در مورد کاسترو هم بسیار شگفت آور است او کاسترو را در سال ۱۹۵۷، در کوههای سیرا ماسترا ملاقات کرد و اینگونه کاسترو را توصیف می کند:
تقریبا ۱۹۰ سانت قد داشت و پوستش سبزه بود.
ریش نامرتبی داشت او نه تنها کمونیست نبود بلکه ضد کمونیست بود.
گرچه مرور زمان ثابت کرد هربرت متیوز چندان در مورد ضد کمونیست بودن کاسترو قضاوت صحیحی نداشته است.