در روزهایی که سایه درگیری میان ایران و اسرائیل سنگینتر از همیشه بر سر اقتصاد کشور افتاده، بازار سرمایه مانند آینهای شکننده، تمام اضطراب ساختاری کشور را بازتاب داده است. سقوط قیمتها، صفهای فروش گسترده و خروج پول حقیقی از بازار، بیش از آنکه به بنیاد شرکتها مربوط باشد، محصول فروریختن افق ذهنی سرمایهگذاران در فضای جنگی و خلأ سیاستگذاری اقتصادی معنادار است.
بورس، طبق تعریف، بازار پیشبینی آینده است. اما چگونه میتوان آینده را پیشبینی کرد، وقتی حتی تصویر پنجروزه آینده اقتصاد در هالهای از ابهام نظامی و سیاسی فرو رفته است؟ در روزهایی که اخبار ضدونقیض از ادامه تنشها میان دو کشور و آمادهباشهای مکرر به تیتر اول رسانهها بدل شدهاند، بخش عمدهای از سرمایهگذاران تصمیم گرفتهاند عقبنشینی کنند. این نه یک واکنش هیجانی که پاسخی منطقی به فقدان یک سازوکار حمایتی موثر و بیبرنامگی نهادهای اقتصادی در شرایط بحران است.
نهاد ناظر بازار سرمایه در سکوت به سر میبرد. سازمان بورس به جای تبیین وضعیت، شفافسازی مقررات یا ارائه برنامههای حمایتی، به انتشار چند خبر کلی از معاملات بلوکی بسنده کرده است؛ معاملاتی که نه شفافاند، نه تاثیری بر کل بازار دارند. صندوق توسعه بازار، از موتور حمایت به تماشاگر بدل شده است. البته گفته میشود در روز گذشته برخی از صفهای فروش جمع شدهاند، اما تحلیلگران معتقدند این حمایت به معنی برگشت بازار نیست، بلکه صرفا زنده نگه داشتن ماهیت بازار سرمایه یعنی نقدشوندگی است. در واقع از آنجا که ریسک سیستماتیک اصلی پابرجاست و مناسبات سیاسی ایران وارد مرحله جدیدی شده، مادامی که نشانههایی از تغییر این رویه حادث شود، نمیتوان به وضعیت بازار سرمایه نیز امید چندانی بست. در وضعیت کنونی، خروج پول از بازار به معنای خروج از «سهم» نیست؛ به معنای خروج از کشور، خروج از اقتصاد رسمی و ورود به حوزههایی چون ارز، طلا، داراییهای فیزیکی و حتی بازارهای بینالمللی است.
فعالان حرفهای بازار به خوبی میدانند که ریسک جنگ، صرفا بهمعنای کاهش سودآوری شرکتها نیست؛ بلکه میتواند زیرساختهای عرضه، حملونقل، مبادلات ارزی، تامین مواد اولیه و امنیت زنجیره تولید را مختل کند. از سوی دیگر، بیثباتی سیاسی ممکن است تصمیمات اقتصادی غیرقابل پیشبینی به همراه داشته باشد: نوسانات نرخ ارز، محدودیتهای واردات و صادرات، یا حتی دخالتهای دستوری در نرخگذاری کالاها. در چنین فضایی، چطور میتوان از سرمایهگذار انتظار داشت که بر مبنای تحلیل تکنیکال یا نسبتهای بنیادی تصمیم بگیرد؟ بازار در این لحظه، به هیچ محرک کلاسیکی پاسخ نمیدهد؛ چون پیشفرضهای ذهنی سرمایهگذار برای تحلیل آینده از هم پاشیدهاند.
بیاعتمادی به بازار سرمایه موضوع تازهای نیست. اما در شرایط جنگی، این بیاعتمادی نهتنها ترمیم نشده، بلکه به یک آسیب نهادی مبدل شده است. سهامداران حقیقی از سال ۱۳۹۹ به اینسو، شاهد وعدههای بیعمل، حمایتهای مقطعی و دستکاریهای پنهان در شاخصها بودهاند. اکنون نیز در میانه بحرانیترین دوره اقتصادی کشور، بازار تنها گذاشته شده است.
هیچ سیاست شفاف حمایتی، هیچ وعده علنی برای تضمین معاملات و هیچ نقشه راهی برای عبور از بحران فعلی از سوی نهادهای تصمیمگیر ارائه نشده است. در چنین وضعیتی سهامداران خرد که بیشترین زیان را در این ریزش متحمل شدهاند، بار دیگر به این نتیجه رسیدهاند که نجات بازار، اولویت هیچ نهادی نیست. این حس رهاشدگی، عامل اصلی شکلگیری صفهای فروش در نمادهای حتی بنیادی و ارزنده است. بازار سرمایه، حتی در میانه جنگ، میتواند به تعادل بازگردد؛ اما نه با شاخصسازی یا تزریق قطرهچکانی نقدینگی، بلکه با ترمیم اعتماد و ارائه برنامه روشن. آنچه بازار میخواهد، نه عدد حمایتی است، نه سخنرانی؛ بلکه به تضمین شفافیت بازار در شرایط بحران و گزارشهای فوری از وضعیت بازار، اعلام شفاف معاملات بلوکی و پاسخگویی سازمان بورس نیاز است. علاوه بر این باید با سیاستگذار اقتصادی هماهنگی وجود داشته باشد.
توضیح درباره سیاستهای ارزی، مالیاتی و صنعتی در شرایط جنگی و تاکید بر حمایت از تولید در بازار سرمایه از ضروریات است. همچنین فعالسازی موثر صندوقهای حمایتی نه به قصد حفظ شاخص، بلکه برای افزایش نقدشوندگی در کل بازار، افزایش گفتوگوی عمومی با فعالان بازار با دعوت از تحلیلگران مستقل، تشکلهای حرفهای و شرکتهای سرمایهگذاری برای مشارکت در تدوین راهبردهای عبور از بحران از مسائلی است که باید در دستور کار قرار گیرد. در روزگار جنگ، هر بازاری آسیبپذیر میشود. اما آنچه بازار سرمایه ایران را بیش از حملههای خارجی آسیبپذیر کرده، نبود سازوکار حمایتی موثر و غیبت پاسخگویی است. شاخصها شاید بازگردند، اما اعتماد اگر یک بار از دست برود، سالها طول میکشد تا ترمیم شود.