شعر زندانی از سیمین بهبهانی

بیتوته سه شنبه 10 تیر 1404 - 01:05

شعر زندانی از سیمین بهبهانی



هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
دست در جیب جوانی بردم


 ناز شستی نه به چنگ آورده
 ناگهان سیلی ی سختی خوردم


من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان


 که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان


 هرگز این گونهٔ زردی که مراست
 لذت بوسهٔ مادر نچشید


پدری ، در همهٔ عمر ، مرا
 دستی از عاطفه بر سر نکشید


 کس ، به غمخواری ، بیدار نماند
 بر سر بستر بیماری من


بی تمنایی و بی پاداشی
کس نکوشید پی یاری ی من


گاه لرزیده ام از سردی ی دی
گاه نالیده ام از گرمی ی  تیز


خفته ام گرسنه با حسرت نان
گوشهٔ مسجد و بر کهنه حصیر


گاهگاهی که کسی دستی برد
 بر بناگوش من و چانهٔ من


 داشتم چشم ، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانهٔ من


 لیک آن پست ،‌ که با جام تنم
می رهید از عطش سوزانی


 نه چنان همت والایی داشت
 که مرا سیر کند با نانی


با همه بی سر و سامانی خویش
 باز چندین هنر آموخته ام


 نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام


نیک آموخته ام کز سر راه
 ته سیگار چسان بردارم


 تلخی ی دود چشیدم چو از او
 نرم ، در جیب کسان بگذارم


 یا به تیغی که به دستم افتد
جامهٔ تازهٔ طفلان بدرم


یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم


با همه چابکی اینک ، افسوس
 دیرگاهی است که در زندانم


بی خبر از غم ناکامی ی خویش
روز و شب همنفس رندانم


 شادم از اینکه مرا ارزش آن
 هست در مکتب یاران دگر


که بدان طرفه هنرها که مراست
بفزایند هزاران دگر

منبع:temenna.blogfa.com

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.