شعری زیبای از ابوالحسن ورزی

بیتوته سه شنبه 10 تیر 1404 - 01:05

شعری زیبای از ابوالحسن ورزی



 

در دلم یادی از آن رخسار زیبا مانده است


پرتوی از او در این آیینه پیدا مانده است

هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم منست؟؟

آتشی کز کاروان اشک بر جا مانده است

در نگاه گاهگاهت شعله ای دید از هوس

گر به چشم حسرتم برق تمنا مانده است

سایه ای بر جویبار اشک غلتان منست

آنچه در این باغ، از آن سرو بالا مانده است

از بهار بی نشان عشق من دارد نشان

آن گل تنها که در دامان صحرا مانده است

روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ

دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است

همچو سیلاب بهاران دور شیدایی گذشت

وز گذشت او همین آشوب و غوغا مانده است

گر ز رسوایی گریزی، من خود این گویم که نیست

دیگری جز من که در این شهر، رسوا مانده است؟

جز دل خلوت گزین من کجا آید بدست

آنکه با صد همنشین پیوسته تنها مانده است

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.