در طول قرنهای نوزدهم و بیستم، ایالات متحده با دلایل مختلف، از جمله سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی و ژئوپلیتیک به جنگ با کشورهای مختلف پرداخت؛ از آمریکای لاتین تا آسیا و خاورمیانه و آفریقا. در اینجا نگاهی میاندازیم به مشهورترین این جنگها. جنگ ۱۸۱۲، ایالات متحده نوپا را در جبهه نبرد علیه بریتانیا قرار داد، کشوری که مستعمرات آمریکایی در سال ۱۷۸۳ از آن مستقل شده بودند. این درگیری نتیجه منازعه وسیعتر بین بریتانیا و فرانسه بر سر سلطه بر اروپا و جهان وسیعتر بود.
نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا در تلاش برای کنترل اقیانوسهای جهان، به حقوق دریایی آمریکا تجاوز کرد و به تجارت آمریکاییها در طول جنگهای ناپلئونی آسیب زد. در پاسخ، ایالات متحده در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۸۱۲ به بریتانیا اعلام جنگ کرد. دو دلیل اصلی این جنگ، یکی دستورات شورای بریتانیا بود که تجارت آمریکاییها با اروپا را محدود میکرد و دیگری، رفتار مناقشه برانگیز نیروی دریایی سلطنتی در جذب ملوانان از کشتیهای تجاری آمریکایی. بنا به دستورات شورای بریتانیا، این کشور حدود ۴۰۰ کشتی تجاری آمریکایی و محمولههای آنها را بین سالهای ۱۸۰۷ و ۱۸۱۲ ضبط کرد. گروههای جذب نیرو، اگرچه ظاهرا هدفشان جذب شهروندان بریتانیایی برای خدمت در نیروی دریایی بود، بین ۶۰۰۰ تا ۹۰۰۰ آمریکایی را بین سالهای ۱۸۰۳ و ۱۸۱۲ به کادر کشتیهای بریتانیایی افزودند. برخی از ملوانان جذبشده در مستعمرات بریتانیایی متولد شده بودند، اما به ایالات متحده مهاجرت کرده بودند، در حالی که بسیاری دیگر تابعیتهایی داشتند که یا پرسش برانگیز بود یا به سادگی نمیتوانستند مستند شوند.
ایالات متحده با تنها ۱۶ کشتی جنگی، نمیتوانست به طور مستقیم با نیروی دریایی بریتانیا که در سال ۱۸۱۲ دارای ۵۰۰ کشتی جنگی بود، مقابله کند. ایالات متحده امیدوار بود که فتح سرزمینهای بریتانیایی به عنوان یک اهرم چانهزنی برای کسب امتیازات دریایی استفاده شود. بیشتر آمریکاییها بر این نظر بودند که فتح کانادا، به دلیل سهولت آن نوعی راهپیمایی است. ایالات متحده از نظر جمعیتی نسبت به کانادا برتری مطلق داشت: ۷.۷میلیون در برابر ۵۰۰هزار نفر. در آمریکا به طور گستردهای باور داشتند که نیروهای آمریکایی به عنوان نیروهای آزادیبخش مورد استقبال قرار خواهند گرفت. اما رویدادها طبق انتظارات آمریکاییها پیش نرفت. جنگیدن در فواصل وسیع بیابانهای آمریکای شمالی کار آسانی نبود. ارتش آمریکایی در سال ۱۸۱۲ به سه نقطه از کانادا حمله کرد، اما هر سه حمله با شکست مواجه شد و نیروهای آمریکایی مجبور به عقبنشینی شدند.
در سال ۱۸۱۴، ایالات متحده به حالت تدافعی درآمد زیرا شکست ناپلئون بناپارت در اروپا به بریتانیاییها اجازه داد تا منابع بیشتری را به جبهههای جنگ در آمریکا منتقل کنند. ایالات متحده همچنان در جبهه نیگارا تهاجمی باقی ماند، اما نبردهای خونین آنجا نتیجهای نداشت. در جاهای دیگر، بریتانیاییها حملهور شدند، هرچند نیروهای آنها با همان مشکلات جنگیدن در بیابانهای وسیع مواجه شدند که پیشتر گریبانگیر ایالات متحده بود. بریتانیاییها واشنگتن دیسی را اشغال کردند و ساختمانهای عمومی آنجا را آتش زدند و موفق شدند صد مایل از سواحل مین را اشغال کنند. اما در جاهای دیگر، بریتانیاییها با شکست مواجه شدند. نیروهای بریتانیایی از نیویورک عقبنشینی کردند وقتی که یک نبرد دریایی دیگر را در داخل کشور، این بار در دریاچه چمپلین، باختند. آنها مجبور شدند حمله به بالتیمور را رها کنند زیرا نتوانستند قلعه مکهنری را تسلیم کنند. ضمن اینکه آنها در نیواورلئان شکست سختی را تجربه کردند.
جنگ آمریکا و مکزیک، که از سال 1846 تا 1848 به طول انجامید. این جنگ در سراسر خاک مکزیک، از کالیفرنیا تا مکزیکو سیتی و بسیاری از نقاط بین آن دو، به وقوع پیوست. در نهایت، ایالات متحده با تصرف مکزیکو سیتی در سپتامبر 1847 پیروز شد و مکزیک را مجبور به پذیرش آتشبس به نفع منافع خود کرد. تا سال 1846، وقوع جنگ بین آمریکا و مکزیک تقریبا اجتنابناپذیر شده بود. مکزیکیها، خشمگین از واگذ اشتن تگزاس به دنبال انتقام بودند. در سال 1835، تگزاس که در آن زمان بخشی از ایالت کواویلا و تگزاسِ مکزیک بود، دست به شورش زد. پس از شکستهایی در نبرد آلامو و قتل عام گولیاد، شورشیان تگزاسی ژنرال آنتونیو لوپز د سانتا آنا را در نبرد سان جاسینتو در 21 آوریل 1836 غافلگیر کردند. سانتا آنا اسیر شد و مجبور شد استقلال تگزاس را به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت بشناسد. با این حال، مکزیک توافقات سانتا آنا را نپذیرفت و تگزاس را یک استان شورشی میدانست.
از سال 1836، مکزیک با بیمیلی تلاش کرد تا تگزاس را مورد حمله قرار داده و آن را پس بگیرد، اما موفقیت چندانی کسب نکرد. با این حال، مردم مکزیک از سیاستمداران خود میخواستند که کاری انجام دهند. اگرچه بسیاری از رهبران مکزیکی در خفا میدانستند که بازپسگیری تگزاس غیرممکن است، با این حال بیان این موضوع در انظار عمومی یک خودکشی سیاسی محسوب میشد. سیاستمداران مکزیکی در لفاظیهای خود برای بازگرداندن تگزاس به مکزیک از یکدیگر پیشی میگرفتند.
در همین حال، تنشها در مرز تگزاس و مکزیک بالا گرفته بود. در سال 1842، سانتا آنا ارتش کوچکی را برای حمله به سن آنتونیو فرستاد: تگزاس نیز با حمله به سانتافه پاسخ داد. مدت کوتاهی بعد، تعدادی از تگزاسیهای تندرو به شهر میر مکزیک حمله کردند: آنها دستگیر شدند و تا زمان آزادی با آنها بدرفتاری شد. این رویدادها و رویدادهای دیگر در مطبوعات آمریکا گزارش شد و عموما به نفع تگزاسیها جهتگیری داشت. تحقیر پنهان تگزاسیها نسبت به مکزیک، به این ترتیب به سراسر ایالات متحده گسترش یافت.
در سال 1845، ایالات متحده روند الحاق تگزاس به اتحادیه را آغاز کرد. این برای مکزیکیها واقعا غیرقابل تحمل بود، زیرا آنها ممکن بود تگزاس را به عنوان یک جمهوری آزاد بپذیرند، اما هرگز به عنوان بخشی از ایالات متحده آمریکا، نه. مکزیک از طریق کانالهای دیپلماتیک اعلام کرد که الحاق تگزاس عملا اعلام جنگ است. با این حال، ایالات متحده به این مداخله ادامه داد، تا جایی که سیاستمداران مکزیکی در تنگنا قرار گرفتند: آنها باید به نوعی شمشیر خود را میکشیدند یا ضعیف به نظر میرسیدند. در همین حال، ایالات متحده به داراییهای شمال غربی مکزیک، مانند کالیفرنیا و نیومکزیکو چشم دوخته بود.
آمریکاییها خواهان زمینهای بیشتری بودند و معتقد بودند که کشورشان باید از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام امتداد یابد. این باور که آمریکا باید گسترش یابد تا کل قاره را پر کند، «سرنوشت محتوم» نامیده میشد. این فلسفه توسعهطلبانه و نژادپرستانه بود: طرفداران آن معتقد بودند که آمریکاییهای «نجیب و سختکوش» سزاوار این سرزمینها بیشتر از مکزیکیهای «منحط» و بومیان آمریکایی هستند که در آنجا زندگی میکردند. ایالات متحده چند بار تلاش کرد این سرزمینها را از مکزیک خریداری کند، اما هر بار با مخالفت رهبران و مردم آن کشور روبهرو شد. با این حال، رئیسجمهور جیمز ناکس پولک، پاسخ منفی را نمیپذیرفت: او قصد داشت کالیفرنیا و دیگر سرزمینهای غربی مکزیک را به دست آورد و برای به دست آوردن آنها راهی جز جنگیدن پیشرو نداشت.
در دوران پولک، مرز تگزاس هنوز مورد اختلاف بود: مکزیک ادعا میکرد که رودخانه نوئسس حد مرزی است، در حالی که آمریکاییها ادعا میکردند که حد مرزیف ریو گرانده است. در اوایل سال 1846، هر دو طرف ارتشهایی را به مرز فرستادند: در آن زمان، دو کشور به دنبال بهانهای برای جنگ بودند. دیری نپایید که درگیریهای کوچک به جنگی فراگیر انجامید. بدترین این حوادث، «حادثه تورنتون» در 25آوریل 1846 بود، که در آن یک جوخه از سواره نظام آمریکایی به فرماندهی کاپیتان ست تورنتون مورد حمله نیروی بسیار بزرگتر مکزیکی قرار گرفت: 16 آمریکایی کشته شدند.
از آنجا که مکزیکیها در خاک مورد مناقشه حضور داشتند، رئیسجمهور پولک درخواست اعلام جنگ کرد:، زیرا مکزیک «... خون آمریکایی را بر روی خاک آمریکا ریخته بود.: » نبردهای بزرگتر طی دو هفته بعد رخ داد و هر دو کشور تا 13مه به طور متقابل به یکدیگر اعلام جنگ کردند. جنگ تا بهار سال 1848 به طول انجامید. مکزیکیها و آمریکاییها درگیر حدود ده نبرد بزرگ شدند که آمریکاییها در همه آنها پیروز شدند. در پایان، آمریکاییها مکزیکوسیتی را تصرف و اشغال، و شرایط توافق صلح را به مکزیک تحمیل کردند. پولک به سرزمینهای مورد نظر خود رسید: بر اساس معاهده گوادالوپه هیدالگو، که در ماه مه سال 1848 به طور رسمی منعقد شد، مکزیک بیشتر جنوب غربی فعلی ایالات متحده را در ازای 15میلیون دلار و بخشش برخی از بدهیهای قبلی واگذار کرد.
30 آوریل 1975 آخرین پرواز هلیکوپتر از بام سفارت آمریکا در سایگون پایان جنگ ویتنام را رقم زد؛ جنگی که 25 سال طول کشید و پس از دو جنگ جهانی اول و دوم، بیشترین خسارات جانی و اقتصادی را به دنبال داشت. گزارشگر «گاردین» نوشته است؛ پنجاه سال پس از اسطورهسازی درباره پوشش رسانههای آمریکایی از این جنگ در چارچوب فرضیه نادرستی قفل شده است که میگوید؛ رسانهها در تبدیل آمریکاییها به مخالفان جنگ نقش اساسی داشتهاند. برخی نیز بر این باور هستند که پوشش هدفمند خبری، واقعیتهای یک جنگ ناعادلانه را به مردم منعکس نکرد.
گزارشگر گاردین نوشته است: امروز، بخش عمدهای از جمعیت آمریکا تقریبا هیچ اطلاعی درباره فعالیتهای پنتاگون در چند قاره ندارد. گزارشهای خبری زودگذر درباره حملات موشکی آمریکا به کشورهای مختلف – از جمله عراق، سوریه، یمن و سومالی و... – به طور معمول به منابع رسمی وابسته است. وقتی اقدام نظامی آمریکا در میان باشد، گزارشها معمولا به خدمات نگارش برای کاخ سفید و پنتاگون تبدیل میشوند.
الگوی جنگ ویتنام در اوایل اوت 1964 تعیین شد، زمانی که رسانههای آمریکایی با اعتماد به نفس ادعاهای رئیسجمهور لیندون جانسون و وزیر دفاعش، رابرت مکنامارا، را مخابره کردند: حمله قایقهای تندروی ویتنام شمالی به دو ناوشکن نیروی دریایی آمریکا در خلیج تونکین. روایت رسمی، پر از فریب، باعث شد که کنگره به سرعت (با تنها دو رای مخالف) قطعنامه خلیج تونکین را تصویب کند که چراغ سبز جنگ علیه ویتنام بود. وانمایی دروغهای مطلق به عنوان حقیقت مطلق در معتبرترین رسانههای خبری کشور راه را برای تشدید جنگی هموار کردند که جان بیش از 3 میلیون نفر را در ویتنام گرفت. واشنگتن پست بود که در 5 اوت 1964، دو روز قبل از تصویب قطعنامه جنگ، این تیتر بزرگ را روی جلد صفحه اول خود آورد: هواپیماهای آمریکایی پس از حمله دوم به ناوشکنهای ما به ویتنام شمالی حمله کردند. سه دهه بعد معلوم شد که این خبر دستکاری شده بود. در جبهه داخلی، مخالفان جنگ با نبرد دشوار علیه رسانهها مواجه بودند.
برخلاف افسانهای که میگوید پوشش خبری شعلههای احساسات ضد جنگ را شعلهور کرده است، رسانههای اصلی واقعا بسیار عقبتر بودند. در فوریه 1968 – همان ماهی که 49درصد از آمریکاییهای در یک نظرسنجی گفتند که فرستادن نیروهای آمریکایی به ویتنام «یک اشتباه» است - در حالی که 41درصد گفتند اینطور نیست – روزنامه «بوستون گلوب» دست اندرکاران 39روزنامه بزرگ آمریکایی را منتشر کرد که هیچ یک از آنها درباره خروج نیروهای آمریکایی از ویتنام نظر مثبت نداده بودند!
دانیل هالین در کتاب تحقیقیاش با عنوان «جنگ بدون سانسور: رسانهها و ویتنام»، پژوهشگر روزنامهنگاری، به این نکته اشاره کرده است که چگونه اخبار تلویزیونی به طور منظم به نفع جنگطلبان در واشنگتن بود: «پوشش تلویزیونی جنگ ویتنام سیمای دشمن را غیرانسانی جلوه میداد، او را از تمام احساسات و انگیزههای عاطفی خالی میکرد و به این ترتیب او را نه تنها از عرصه سیاسی، بلکه از جامعه انسانی نیز طرد میکرد. ویتنامیهای شمالی و ویت کنگها«معتاد»، «متمایل به خودکشی»، «وحشی» و «نیمه دیوانه» ترسیم میشدند. آنها مجرمان معمولی بودند... آفت جامعه بشری قلمداد میشدند.»
نیوزویک در سال 1967 طبق یک یک نظرسنجی اعلام کرد: «تلویزیون اکثریت قاطع بینندگان را به حمایت از جنگ تشویق کرده است.» به طور کلی، مطبوعات آمریکایی با احتیاط از داستانهای وحشیگری درباره نیروهای خودی دوری کردند. به جای اینکه روزنامهنگاری بیطرف را به نمایش بگذارند. در مارس 1968، سربازان ارتش آمریکا چند صد غیرنظامی بیسلاح از تمام سنین را در روستای میلای ویتنام کشتند، اما مدتها طول کشید تا یک تصویر از این قتلعام دیده شود. نوام چامسکی گفته است؛ در واقع، آنها حتی اعتراف نکردند که این اتفاق در حال وقوع است. آنها این جنگ را «دفاع» از ویتنام جنوبی نامیدند و در گفتمان نظامی خویش «دفاع» را به جای «تجاوز» در اذهان عمومی جا انداختند.
یک گزارشگر پس از چند سال حمایت از جنگ، از سفری به ویتنام بازگشت و گزارشی ویژه برای CBS تهیه کرد که در ۲۷ فوریه ۱۹۶۸ پخش شد و با نظریهای به پایان رسید که بینندگان را با کلمات ناامیدکنندهای شگفتزده کرد: «گفتن اینکه امروز به پیروزی نزدیکتر هستیم، به معنای باور به خوشبینیهایی است که در گذشته اشتباه بودهاند... گفتن اینکه ما در بنبست گرفتار شدهایم، به نظر میرسد تنها نتیجه واقعی و در عین حال نارضایتبخش باشد.» این گزارشگر ارزیابی جدی خود از جنگ را چنین به پایان رساند: تنها راه منطقی خروج از این وضعیت، مذاکره خواهد بود، نه به عنوان قدرت پیروز، بلکه به عنوان مردمی که به وعده خود برای دفاع از دموکراسی عمل کردند! در دنیای رسانههای غالب، روایتهای تحریفشده درباره جنگ ویتنام به عنوان تمثیلهایی برای جنگهای بعدی آمریکا عمل کردهاند. چنانکه جورج اورول گفته است: «کسی که گذشته را کنترل میکند، آینده را کنترل میکند: کسی که حال را کنترل میکند، گذشته را کنترل میکند.» رؤسایجمهور آمریکایی هرگز واقعیتهای جنگ ویتنام را صادقانه نپذیرفتند.
جیمی کارتر دو ماه پس از آغاز دوره ریاست جمهوریاش در اوایل سال ۱۹۷۷، در پاسخ به پرسش خبرنگاری مبنی بر اینکه آیا احساس« تعهد اخلاقی برای کمک به بازسازی ویتنام» را دارد، با بیاعتنایی پاسخ داد: «خوب، تخریب متقابل بود.» او ادامه داد: «ما به آنجا رفتیم تا از آزادی ویتنام جنوبی دفاع کنیم. و من احساس نمیکنم که باید عذرخواهی کنیم یا خود را سرزنش کنیم یا بپذیریم که گناهکار بودهایم.» دوازده سال بعد، رونالد ریگان در جمعی در یادبود کهنهسربازان ویتنام همان سخنان را تکرار کرد. ژوئیه ۱۹۹۵ روابط دیپلماتیک رسمی با ویتنام از سر گرفته شد. بیل کلینتون نیز در آن مقطع دست به جعل تاریخ زد. او گفت: «آمریکاییهای شجاعی که در آنجا جنگیدند و جان باختند، انگیزههای نجیبی داشتند. آنها برای آزادی و استقلال مردم ویتنام جنگیدند!»
ارتش آمریکا برای یافتن دشمنان در جنگلها و مزارع متراکم ویتنام، مناطقی وسیع را با استفاده از علفکشهای قوی سمپاشی کرد. این ماده شیمیایی که به شکل مه نارنجیرنگی دیده میشد، توسط هواپیماهای باری و هلیکوپترها پخش شد. بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۱، آمریکا بیش از ۸۰میلیون لیتر از این علفکش را طی ۶هزار و 500 عملیات هوایی در ویتنام پخش کرد. گفته میشود که این عملیات نزدیک به ۲۰درصد از جنگلهای جنوب ویتنام را تخریب کرده است. برآورد شده که حدود 3میلیون نفر در ویتنام از مشکلات شدید سلامتی ناشی از این علفکش سمی رنج میبرند. در این میان، ۱۵۰هزار کودک با نقصهای مادرزادی شدیدی متولد شدهاند که تصاویر آنها بسیار تاثربرانگیز است. این داستان تلخ درباره «عامل نارنجی» است؛ یکی از بیرحمانهترین سلاحهای شیمیایی استفادهشده در تاریخ جنگها. این ماده حاوی «دیوکسین» بود که بهعنوان یکی از سمیترین مواد شیمیایی شناخته میشود. بیش از 4میلیون نفر بهطور مستقیم در معرض این ماده قرار گرفتند.