در این روزها که غبار بحران بر سرزمین ما نشسته و صدای هشدارها از مرزها و رسانهها بلند است، بیشتر از همیشه به یاد سالهایی میافتیم که با همهی سختیها، دلها یکصدا بودند. دههی ۶۰، دههی خفقان نبود؛ دههی وحدت بود. دههای که مردم با دستان خالی اما با ارادههای فولادین، زیر یک پرچم، با یک صدا، ایستادند؛ نه برای یک حزب، نه برای یک نگاه، بلکه برای "ایران".
امروز اما، تفاوتهایمان بیشتر از باورهای مشترکمان دیده میشود. انگار فراموش کردهایم که ریشهمان یکیست، اگرچه شاخههایمان به جهات مختلف قد کشیدهاند. جنگ، هر چقدر هم خسارتبار باشد، میتواند همان تلنگر سهمگینی باشد که ما را به یاد خانهی مشترکمان بیندازد. به یاد پرچمی که باید نه فقط نماد حکومت، بلکه کفن مشترک ما در روزهای سخت باشد.
اگر روزی هزاران جوان با سلایق و لهجههای گوناگون، در جبهههای جنوب و غرب کنار هم جنگیدند، امروز چرا نتوانیم با هزار فکر و نقد، اما با یک هدف، دوباره برای آبادانی و ثبات وطن برخیزیم؟ اختلاف سلیقه، نباید به تخریب سرمایه اجتماعی منجر شود. جامعهای که در آن، مخالفبودن به دشمنبودن تعبیر شود، بهزودی خود را در محاصرهی بیاعتمادی و فرسایش خواهد دید.
ما نیاز به بازتعریف اتحاد داریم؛ اتحادی بر مبنای احترام متقابل، گفتوگو، و فهم مشترک از خطرهایی که وطن را تهدید میکند. امروز اگر در مرزها دود بلند شده، در شهرها باید چراغ فهم و مدارا روشنتر شود. مردم خستهاند؛ نه فقط از فشارها، بلکه از دیدنِ پارهپاره شدن تصویر"ما "
ایران، باید دوباره مخرج مشترک همهمان شود؛ نه در شعار، نه فقط در مراسمها، بلکه در رفتار روزمرهمان. در انتقادهایی که با دلسوزی باشد، در دفاعهایی که با درک از درد مردم همراه شود. این جنگ هر قدر ناخواسته و تلخ فرصتیست برای ترمیم.
باید به خانه برگردیم. به خانهای به اسم ایران. جایی که اگرچه ترک خورده، اما هنوز سقف دارد. جایی که اگرچه داغ دیده، اما هنوز امید دارد. امروز نوبت ماست که زیر همین سقف، با همهی تفاوتها، دوباره "ما" شویم.
وگرنه، فردا این خانه روی سر همهمان خراب خواهد شد؛ بیتفاوت به اینکه چه کسی چه فکری داشت.