همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: خطخطیهای سرخ و زرد و نارنجی رنگ نور پهپادها که گاهی از شمال و شرق و گاهی از جنوب و غرب میان تاریکی میدوند، سینه ستبر پدافندهوایی که سپری آهنیست، رفت و آمد موشکها و گاهی هم انفجار و ستونی پیچدار از دود که به هوا میرود و آتش که زندگیهایی را سوزانده و مرگ که ناگهان و زود رُخ دادهاست. لابهلای خرابی و جدالِ پرتابههای نظامی، هول و هراس هم هست اما انگار بیشتر چیزی شبیه پشتگرمی و پُردلیست که بسیاری را این نیمهشبهای جنگی تا تفریحگاههای دنج و مرتفع پایتخت میکشاند. ارتفاعاتی که چند شب پاتوق زن و مرد و پیر و جوان شد تا از بالادست، تحقیر دشمن را ببینند.
حسابِ خاک و ایران، سَواست
ساعت حدود ۲۳ و کمی مانده به وقت اجرای عملیات صادق ۳. خیابانها از پیاده و سواره خلوت و کرکره اغلب مراکز تجاری پایین کشیده شدهاست. شهر هنوز آذینبندان عیدغدیر است و وسط آن همه آذین، پرچم ایران، پُرشمار و برافراشته بر هر بام و بلندی به چشم میآید؛ نصب به سر در برخی خانهها و ساختمانها، متصل به سازههایی از میادین و معابر و البته در کف تعدادی از شهروندان نقلیهسوار که خونشان از دستدرازی به خاکشان حسابی جوش آمدهاست. متین و دوستانش از همین شهروندانند. قرار شبانه شبهای پیش از ۲۲ خردادشان دوردور بود و کافهنشینی. حالا اما سوار برخودروی رنگ متالیک و موتورسیکلت لوکس آمدهاند پرچمگردانی. میخندند و میگویند: «متین، سخنگوی ماست...» متین هم بیمعطلی صدا صاف میکند برای سخنوری: «نگاه نکن ظاهرمون بچه سوسولیه...نگو به ریختتون وطنپرستی نمیاد...برای ما حساب ایران از هر اختلاف عقیده و سلیقهای سَواست.»
جنگ، ارتفاعنشینی با یک مُشت گره کرده
مسیر منتهی به یکی از قدیمیترین تفریحگاههای مرتفع تهران نسبت به دیگر معابر شلوغ است. جمعیتی با جمعهای ۲ نفره تا ۷، ۸ نفره رو به بالا در حرکتند. مریم و هنگامه و رضا سر در گوشیهای هوشمند همراه خود فرو بردهاند و لحظه به لحظه خبر میخوانند. یکیشان نتیجهگیری میکند: «بچهها به نظرم کم مونده ایران حمله کنه...پشت هم خبر منتشر میکنن که از ترددهای غیرضروری خودداری کنید». دیگریشان، خونسرد پاسخ میدهد: «تردد ما اتفاقا خیلی هم ضروریه...داریم میریم خار و خفیف شدن بچه های تل آویو رو ببینیم». حمید و علیرضا مُشتی تخمه آفتابگردان دست دارند و سر صبر یکییکی مغز میکنند: «تخمه خوردنمون از بیعاری نیستها. از استرس و مدیریت بحرانِ فردیمونه!» جلوتر در مسیر کسانی از نیروهای انتظامی به آنها توصیه میکنند: « تردد ممنوع نیست اما تجمع نکنید و زود برگردید بهتر است».
تماشای پهپادهای وامانده و پدافند زرنگ
وضعیت در دیگر تفریحگاه بالادست شهر که تهران را از زاویه شمالغربی نمایان دارد به همین قرار است؛ شلوغ از آنها که هم کِیفِ پدافندهوایی در رهگیری و نابودی پهپادهای اسرائیلی را میبرند و هم منتظرند وعده صادق ۳ اتفاق افتد. میثم با دوستش لبه سکویی سنگی نشسته و چشم به آسمان دوخته: «نه اینکه از جنگ خوشمون بیاد و از کشته شدن اسرائیلیهای غیرنظامی خوشحال شیم اما اونا شروع کردن...». دوستش، جدیتر به نظر میرسد که با جملهای کوتاه میرود توی حرف میثم: «بالاخره جواب های، هوی است دیگه.» آن طرفتر، عباس همراه همسر و دختر خردسالشآمده: «شنیدن کی بُود مانند دیدن. اومدیم به چشم خودمون ببینیم پوشالی بودن دشمنی که فقط رَجز میخونه را .» هر بار که نور چند پهپاد و پدافندهوایی دیده میشود دختر خردسال عباس، شیرینزبانی میکند: «وای فشفشه...بابا دیدی؟ مامان ببین...» نور اگر نزدیک باشد، صدایی بلند و اگر دور باشد، صدایش کمتر هراس دارد.
برای شما جنگ، برای ما نعل کردن پشه
خبر اجرای عملیات صادق ۳ از سیستم صوتی خودروی ناصر که حاشیه مسیر یکی دیگر از ارتفاعات تفریحی پایتخت متوقف است، پخش میشود: «موشکهای بالستیک و نقطهزن ایرانی، تلآویو و حیفا را هدف حمله قرار دادند...» هنوز جمله گوینده خبر رادیو تمام نشده که امید جای ترس را در دل آنها که کنار خودروی ناصر گوش تیز کردهاند، تنگ میکند. صدای جیغ و دست و «ماشالله، ماشالله» به آسمان میرود. به آنجا که هنوز پدافندهوایی در کارِ انهدام پهپادهای پیاپی پرتاب شدهاست. چند دختر و پسر جوان، تازه از راه میرسند. یکیشان که پرچم ایران روی شانههایش کشیده، میگوید: «اینجا هم بد نیست. به اندازه کافی بالاست و دید داره.»دوستِ مخاطبش هم نگاهی میچرخاند: «بَدی نیست...میشه فیلم خوب گرفت برای کلیپ.» دیگریشان به کنایه، مزه میریزد: «خدایی ببین چطور پدافندمون داره پهپادهای پشهایشون رو توی هوا نعل میکنه. دمشون گرم.» از ادامه گفتگویشان این طور برمیآید دیشب جای دیگری مرتفعنشینی و رصد جنگ کردهبودند؛ مرتفعی که امشب بنابه دلایل امنیتی تعطیل است و حالا این سو، راه کَج کردهاند.