به گزارش مشرق، نام محمدعلی اسلامی ندوشن با ایران گره خورده است؛ کسی که میگفت «حتی یک لحظه خود را از مسائل ایران و مسائل روز منفک نکردهام». ایراندوستیاش از نامهایی هم که بر کتابهایش گذاشته مشخص است؛ «ایران را از یاد نبریم»، «ایران و تنهائیش»، «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» و.. . اگر نوشتههای اسلامی ندوشن را خوانده باشید، از نوع بیانش میتوانید حدس بزنید چه متنی متعلق به اوست.
صفحهای در اینستاگرام با نام محمدرضا شفیعی کدکنی که ظاهرا زیر نظر شاگردان این استاد زبان و ادبیات فارسی اداره میشود، در پی حمله رژیم صهیونیستی به ایران، مطلبی را از محمدعلی اسلامی ندوشن درباره ایران بازنشر کرده است؛ اما برخی رسانهها و حتی صدا و سیما بر اساس «عکسنوشته» این پست، این مطلب اسلامی ندوشن را به شفیعی کدکنی منسوب کرده و دستبهدست میچرخانند. البته مشکل از خود صفحه شروع شد؛ این صفحه هم ابتدا کپشن نداشت و متن را به نقل از ندوشن نگذاشته بود و پس از وایرال شدن، متن را به آن اضافه کرد.
این مطلب محمدعلی اسلامی ندوشن که برگرفته از فصلنامهٔ هستی، تابستانِ ۱۳۷۲ خورشیدی، صص ۱۸۴–۱۸۳، است، به این شرح است: «ایران از پای نمیاُفتد، میتپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمیخیزد؛ مانندِ دُلفین جَست میزند و پیدا میشود و نهان میشود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.
هزاران هزار صدا در خرابههایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابههایِ دیگر نیز پیچیده است و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان میآیند و میروند، غولان میآیند و میروند، دوالپایان پاورچین پاورچین میگذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، میماند.»
اسلامی ندوشن در کتاب «ایران از یاد نبریم» هم نوشته است: «ایران سرزمین شگفتآوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. بزرگترین مردان و پَستترین مردان در این آب و خاک پرورده شدهاند، حوادثی که بر سر او آمده بدانگونه است که در خورِ کشور برگزیده و بزرگی است؛ فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرمآور، مصیبتهای بسیار و کامرواییهای بسیار. گویی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ایران آزموده است. او را بارها بر لب پرتگاه برده و باز از افتادن بازش داشته.
ایران، شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمهجانی زندگی کرده امّا از نفس نیفتاده؛ و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکانِ خود را بیازمایند درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را از سرگرفته.
بهرغم تلخکامیها، ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمرِ ما در زیر بار تاریخ خم شده است ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای درافتیم. کسانی که در زندگیِ خویش رنج نکشیدهاند، سزاوارِ سعادت نیستند. تراژدی همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است. ملّتها نیز چنیناَند. آنچه ملّتی را آبدیده و پخته و شایستهی احترام میکند تنها فیروزیها و گردنفرازیهای او نیست، مصیبتها و نامُرادیهای او نیز هست. از حاصلِ دوران خوش و ناخوشِ زندگی است که ملّتی شکیبایی و فرزانگی میآموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخِ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده. دلیل زنده بودنِ ملّتی نیز همین است. آن همه مردان غیرتمند، آن همه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آن همه سرهای ناآرام، پرورده این آب و خاکاَند و به تولّای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم.»
او در بخش دیگری نوشته است: «ایران از مسیر آزمایشها گذشته است، مانند سیاوش گذرنده بر آتش ... سرزمین شگفت، خودآزار، رمزآلود، بارکشنده چون لوک، پایفشارنده مانند قیچ. دیدیم که همه آمدند و رفتند: اسکندر رفت، عرب رفت، ترک و تاتار رفتند، و او، او را چه بنامیم؟ سیمرغ چارهگر، چنار پیر، آتش نمردنی؟ همانگونه بر جای است و چنین مینماید که سختجانی او ضربههای روزگار را از سر میگذراند.»
در ادامه آمده است: «گمان میکنم زیاد نیست در جهان پارۀ خاکی به اندازۀ ایران که حوادث به چشم دیده باشد: جنگ، شهربندان، قحطی، خشکسالی، هوسبازی شاهان و امیران، سالوس موبدان و زاهدنمایان، جشن و ماتم، عشق، ایثار، روزهای خوش و روزهای ناخوش، از بوی گل سرخ تا بوی خون... چه بگوییم؟ آزموده است آنچه را که کورۀ آزمایش، چرخشت زمان، در طی دورانی دراز از دستش برآمده و آن را بر سر یک قوم سرسخت با صبر ایوب بتوان آزمود.»
اسلامی ندوشن و شفیعی کدکنی