ژاله آموزگار:
انسان راهی دراز پیموده است تا از قانون جنگل بیرون بیاید و به الفبای تمدن نزدیک شود و مهربانی و همیاری را بیاموزد. من اخیرا بنا به مناسبتهایی این جمله مارگریت رید را زیاد تکرار میکنم.«مهربانی آغاز تمدن است.» او در تایید گفتهاش اشاره به استخوان ران شکستهای میکند که جوش خورده است و در کاوشهای باستانشناسی دوران کهن بهدست آمده است. جوش خوردن این استخوان شکسته در آن دوران حکایت از این دارد که دست مهربانی این موجود ناتوان را همراهی کرده است. یعنی از قانون جنگل پیروی نشده و خودخواهی صرف به همراهی تبدیل شده است. گروهی هماکنون همانطور که گفتم متاسفانه دوباره پیرو قانون جنگل شدهاند، یعنی فقط من و پول من، من میتوانم آب بخرم و استخر شخصیام را پر کنم، به من چه که زمین از بیآبی قاچ قاچ شده است، به من چه که بچه سیستانی با آب گودال رفع تشنگی میکند. ما این نبودیم، ما مردم مهربانی بودیم و هنوز هم هستیم.
ما سدهها در کنار هم با مهربانی زندگی کردهایم. همسایه از درد همسایه خبر داشت. اگر بوی غذایمان بلند میشد، وظیفه خود میدانستیم که همسایهمان را هم در آن شریک کنیم. اهل محل را چون اهل خانه خود میپنداشتیم، به داد هم میرسیدیم. چه شد که ناگهان گروهی از ما چنین شدند که فقط به خود میاندیشند، درد دیگران درد آنها نیست. تشنگی مردم بلوچستان ربطی به آنها ندارد، دریاچه ارومیه خشک میشود؛ بشود، زایندهرود آب ندارد، نداشته باشد. آب دریای خزر پایین میرود، برود. او که میتواند هنوز برای استخرش آب بخرد. نابرابریها، ثروتهای ناگهانی و بادآورده و بیحدومرز و بسیاری دلایل دیگر که شما بهتر از من میدانید بر این بیاخلاقیها و خودخواهیها دامن زده است. آیا ما هم باید به بیتفاوتها بپیوندیم یا باید تکانی به خود بدهیم و به هر صورت که میتوانیم به داد این طبیعت، این زمین، این آب، این درختان و گیاهان بشتابیم؟ طی سدهها ما با طبیعت دمساز بودیم، به آن احترام میگذاشتیم، دوستش داشتیم چون زندگی ما به طبیعت وابسته بود. در آیین کهن ما آزردن آب، زمین، گیاه و هر پدیده طبیعی گناه به شمار میآمد. حتی سفارش شده که فلز را نیز که عنصری طبیعی است، نباید آزرد. باید آن را پاک نگاه داشت، از آن مراقبت کرد. باید به موقع آن را صیقل داد. اگر زنگ میزد ما گناهکار بودیم و باید تاوان پس میدادیم.
چطور شد که الان به جان همه پدیدههای طبیعت افتادهایم. با حرص و ولع هر چه در زیر زمین و روی زمین است، بلعیدهایم. زباله اندوختهایم و بدترین زائدههای شیمیایی را در دل این زمین زیبا و دوستداشتنی مدفون کردهایم و از سپندارمذ، امشاسپند مهربان موکل بر زمین شرم نکردهایم. هر چه توانستهایم بیحد و حساب از این زمین بهرهوری کردهایم. نه خجالت از گذشتگان کشیدیم و نه فکر شرمندگی از آیندگان هستیم که چیزی برای آنها باقی نگذاشتهایم. هر چه آب در زیرزمین در طی زمانها انبار شده بود تا از فرونشست زمین جلوگیری کند با بیرحمی بیرون کشیدیم، فکر نکردیم این زمین زیرش خالی میشود و همه ما را در خود فرو میبرد. به گیاه و درخت نیندیشیدیم. بدون اینکه توجه کنیم با این کارها آرامش را از خود هم دریغ میکنیم.
دیو آز چه فعال شده است. باید شرمنده شویم از گذشتگان اخلاقمدارمان که رویارویی و رفتار مناسب آنها با آب و طبیعت حتی بر زبان مورخانی چون هردوت و استرابون نیز جاری شده است. آنها روایت کردهاند که ایرانیان رودها و آبهای جاری را هرگز آلوده نمیکردند، حتی آب دهان در آن نمیانداختند، ادرار در آن گناهی نابخشودنی بود. آبهای جاری پاک تنها برای نوشیدن بود و آبیاری گیاهان. دریاها مقدس بودند. نسل من خوب به یاد دارد که خانه و جلوی خانه را میرُفتند و با آبپاش آبپاشی میکردند و بوی نم مشامشان را حیات میبخشید. دلتان به درد میآید وقتی میبینید با شیلنگ آب برگها را جارو میکنند! من هم مانند شما میدانم که چند اصلی در برنامهریزیهای عالمانه و کارشناسانه است. چقدر آبشناسان و کویرشناسان دلسوزانه هشدار دادند. دلسوزان نسل گذشته صدایشان را بلند کردند. راهحل نشان دادند و کسی به حرفشان گوش نکرد.
میدانم که از دست امثال ما بدون پشتیبانی نهادهای دولتی کار چندانی برنمیآید. من گاهی خودم را در کسوت آن گنجشکی میبینم که چون جنگل آتش گرفته بود با منقار کوچکش جرعهجرعه از آب دریا میگرفت و به جنگل میپاشید، به او گفتند جرعه آب تو در برابر این شعلهها چه کارآیی دارد و او گفت که به خودم میگویم من هم کاری انجام دادم و من هم دلم را خوش میکنم که لااقل بیتفاوت نبودهام. دوباره میخواهم با هم به یاد آوریم و تکرار کنیم که باید پدیدههای طبیعت را عزیز میداشتیم. زنده شدن دوباره طبیعت زیربنای بزرگترین جشن ما بوده است. از سرمای زمین اندوهگین میشدیم. از درختان بیبرگ و چهارپایانی که زادوولد نمیکردند غم بر دلمان مینشست. آزارشان نمیدادیم در بهبودشان میکوشیدیم. میدانستیم که زندگی ادامه خواهد داشت و بر این باور بودیم که درختهای خشکمان دوباره به بار خواهد نشست. کاش میشد این امیدها را همچنان در دلهایمان گرم نگاه داریم.
مرتضی فرهادی:
ما نه تنها با نسلهای جوانتر بلکه با نسلهای خودمان هم قطع نخاع فرهنگی داریم. چیزی که هست دردها شکلهای گوناگونی دارند؛ درحالیکه از درون به هم سرشته هستند. در اینجا به گفتاری اندک بسنده میکنم. (وی به فیلم مستند «تالان» که در ابتدای مراسم پخش شده بود، اشاره کرد) و افزود: این فیلم بسیار غمانگیز بود و به همان اندازه هشداردهنده. فکر میکردم که چگونه باید از این فضای سخت عبور کنیم، چون میخواهم شما را به رویه دیگری از آب در این سرزمین بکشانم که اینقدر هم غمانگیز نیست و شاید عجیب باشد که بتوانیم در مورد آب حرفهای شادیبخش بزنیم. قطع نخاع فرهنگی یعنی اینکه ما چندین وزارتخانه و چندین اندیشکده و دانشکده آب داریم، میراث فرهنگی داریم، چه تمدنی از تمدن کاریزی ما مهمتر است که جای همه مسوولان امروز در این جلسه خالی است! تاریخشناسان و باستانشناسان هستند که میتوانند به ما بگویند که چگونه ملتی میتوانند در سرزمینی کویری تمدنی بهوجود بیاورند که بشر از انجام چنین کاری عاجز بود؟ چگونه چنین کاری را در یک سرزمین بیابانی و نیمهبیابانی به انجام رساندهاند. چگونه نیاکانمان در این سرزمین کمباران این کار را انجام دادهاند؟ بخشی از این سرگردانی ما در برخورد با مساله محیطزیست و زیستبوم بهدلیل نادانی تاریخی است. کسی که نمیداند از کجا آمده است هرگز نمیتواند بداند که به کجا میخواهد برود.
اگر بخواهیم حال و آینده را در مورد هر مسالهای خصوصا در مورد زیستبوم تغییر بدهیم، باید گذشته را فهم کرده باشیم. ما چقدر به گذشته ارج نهادهایم؟ اقبال لاهوری میگوید: سر زند از ماضی تو حال تو. آینده ما در گرو این است که حال و گذشته را بفهمیم. برای راه بردن به آینده باید گذشته را به خوبی درک کنیم. چه کسی کشاورزی و در نتیجه یکجانشینی را در جهان بهوجود آورد؟ اغلب قریب به اتفاق باستانشناسان معتقدند که ایرانیان کشاورزی را بهوجود آوردند. نیاکان ما کسانی بودند که یکجانشینی را در جهان به وجود آوردند، چرا ما اینها را نمیدانیم؟ چرا یافتهها را نمیخوانیم؟ بدون آگاهی جمعی چگونه میتوانیم راه آینده را پیدا کنیم؟ عاقلانه آن بود که در اقلیم مدیترانهای کشاورزی بهوجود بیاید. پس چگونه ملتی بود که توانسته است چنین کاری را انجام بدهد؟ چگونه توانستهایم با شگفتی آب را از اعماق زمین در سازههای خودکار به روی زمین بیاوریم؟ نیاکان ما کی و کاریز به وجود آوردند، ما «کی» به معنی یک سازه آبی را نشنیدهایم.
مهندس مهدی ناجی در ماهنامه سخن، دوره ۲۲ و شماره ۹ مقالهای خواندنی با عنوان «تمدن کاریزی» به چاپ رسانده است. یک مقنی بیسواد در ۵۰ یا ۶۰ سال پیش گفته بود که قنات آب زمین را میدوشد و حال ما میگوییم که چاه عمیق خون زمین را میمکد. نیاکان ما مهربان بودند. آنها نه تنها به همنوعان خود مهربان بودند، با دد و دام هم مهربان بودند. برای اینکه ملتی را بشناسید باید راههای دوری بروید و چیزهایی را در آنها پیدا کنید که کسی به دنبال آن چیزها نیست. به شعار کشاورزان ایرانی در هنگام درو دقت کنید، در هنگام کاشت گندم، مشت اول را برای پرنده میپاشیدند، مشت دوم برای باشنده، مشت سوم برای باهنده و حتی یک مشت برای دزدان میپاشیدند! ایرانیان آنچنان مهربان بودند که برای مظلومترین پرنده جهان یعنی کبوتر، قصری به نام کبوترخانه ساختند. از دیرباز فرهنگ مشارکتی در ایران رواج داشت و امروز راه برونرفتی از مشکلات بدون عبور از فرهنگ مشارکتی شگفتآور ایرانیان وجود ندارد.
داریوش رحمانیان:
عامدانه میکوشیم اصطلاح تلخ و تیز کرآبی را بهکار ببریم. کرآبی یک بیماری است، ناظر به این است که ما یک بیماری به نام کرآبی داریم. ما در گذشته آب را میفهمیدیم و میشنیدیم. یک بخش ناظر به این مساله است، وجه دیگر ناظر بر کرآبی در حوزه علم و معرفت و درایت کردن و گفتن و شنیدن است. شاید بشود گفت ۶۰ تا ۷۰ سال است که شماری از استادان بزرگ علم بهویژه علوم انسانی سخن از آب و بحران آب میگویند. گاهی پیشبینیهای شگفتانگیزی کردند. باستانی پاریزی در دهه چهل از «ایلغار چاه عمیق» سخن میگوید؛ البته کمی هم غلو میکند. در همان زمان هوشنگ ساعدلو از پیشگامان مطالعات روستایی در نامهای از باستانی پاریزی تشکر میکند. از آن زمان تا امروز بانگ برآوردند، ناله کردند، از این بحران سخن گفتند، اما شنیده نشد. امیدوار باشیم، شاید در آینده معجزهای رخ دهد و بحران آب رفع شود، امیدواری عیبی ندارد؛ ولی اگر چنین معجزهای رخ دهد، ما در یک دورهای از تاریخ چنین مشکل ویژه و کشندهای در ایران داشتهایم.
به یک معنا بحران آب جهانی است. در مورد «کرآبی» از اهالی تاریخ بپرسید. اهالی تاریخ الان کجا هستند؟ «کرآبی» قرار بود از جاهای مختلف حمایت بگیرد، اما نهادهای متولی کوچکترین اعتنایی نکردند و وجهی از کرآبی همین بیاعتنایی متولیان است. مورخ مسالهاش گذشته نیست، مورخ گذشته را نبش قبر نمیکند. مساله مورخ اکنون است. مورخ برای مساله و مشکلات اکنون باید وارد میدان شود. سالها دردمندانه از غیبت تاریخ سخن گفتیم. رشته تاریخ قرار نیست همیشه کارآگاه بعد از جرم باشد. دوربین، توان روایتگری دارد. اکنون جهان وارد عصر دیدمانی شده است. اگر دوربین چشم مدرنیته است، پس در بخش آب ما «کورآب» هم هستیم. چند کارگردان تا امروز به موضوع آب پرداختهاند؟ هنر سینما و هنر مستندسازی هنوز در عمل مشکل آب را نمیبیند.
اصطلاح زمینخواری را نیز همگی شنیدهاید. باید به قصه پرغصه شمال نیز توجه کنیم. قبل از اینکه جاده به شمال کشیده شود، در ۶۰کیلومتر از خط ساحلی شما دریا را در حال عبور میدیدید؛ اما امروز این مناطق پر از ویلاست و فقط در برخی مکانها دریا دیده میشود. این فاجعه است که در کشور رخ داده است. فقط زایندهرود نیست، فقط ارومیه نیست. این زمینخواری فاجعه است. چه کسی باید این فاجعه را روایت کند. از این بدتر تالان، چپاول و غارت و آبخواری است که از زمینخواری بسیار وحشتناکتر است.
امید شمس:
مساله آب، مسالهای دشوارفهم در ایران است؛ ولی در این نشستها در مورد فقدان خودمان حرف میزنیم. این اخبار آب برای ما تازه نیست. دریاچه ارومیه برای ما تازه نیست، یک خبر هولناکی عادی شده است. زایندهرود دیگر زنده رود نیست، مردهرود است. بر پهنه این سرزمین چاههای زیادی حفر شده است. از ۶۲۰دشت ایران، چیزی در حدود ۴۵۰ تا ۵۰۰ دشت گرفتار اضافه برداشت از آب و فرونشست هستند. این یعنی ما در زندگی خودمان عملا میبینیم که فرونشست به فاصله 2متری نقش رستم رسیده است. هر یک از اینها به تنهایی خبری هولناک است، چه برسد که با هم یکی شوند. قوام و دوام تمدنی ما به آب بستگی دارد. ولی ظاهرا گوش شنوایی برای شنیدن این حرفها و چشم بینایی برای دیدن وجود ندارد. کاری انجام نمیگیرد و این عملا یعنی ما نمیشنویم. امروز فریاد و فغان و بانگ آب را نمیشنویم. نه فقط در بین مسوولان بلکه در بین نخبگان و دانشمندان هم فریاد آب شنیده نمیشود. با یک نوع بیعملی در کل جامعه روبهرو هستیم.
منبع: ایبنا - مردمنامه