به گزارش خبرورزشی، ـ فوتبال بازی میکنی؟ ـ نه. مارادونه میکنم...
این فقط یک بازی زبانی یا نازِ روایی فوتبالی نیست. اجتنابناپذیری مارادونا یک واکنش عاشقانه است. طبیعی نیست، بلکه ضروریست؛ مهارناپذیر. مارادونا فقط کسی نیست که قهرمانی را برای نخستینبار به جنوب رم آورد و دوباره ممکنش کرد. او حالا خدای فوتبال است، نگهبان و ناظر هر آنچه در ناپل میجنبد—چه توپ، چه انسان.
مارادونا مثل بولانیو است: غیرقابل اجتناب، حتی برای آنهایی که بازیاش را ندیدهاند یا در خیابانهای ناپل دنبال موتورش ندویدهاند. مارادونا حالا با ناپولی یکی شده. ورزشگاه، مجسمه، دیوارنگارهها—شکل نوینی از عبادت اینترنتی-پگان. او حالا صفت است: هر گل ناممکن، هر پاس غیرمنطقی، هر نبوغ بیدلیل، مارادونیایی است.
عجیب نیست اگر اسکات مکتومینای، در بدو ورودش به ناپل، به سراغ مجسمه مارادونا برود، بعد بر چمن ورزشگاه قدم بزند و با هیجان از شانس پوشیدن پیراهن دیهگو حرف بزند. مارادونا، به توان سه.
مکانهایش هنوز زندهاند: خانهاش، زمین تمرین، و حتی “شبهای مارادونایی”—برنامهای تلویزیونی ابداعشده در آرژانتین توسط مدیر قدیمیاش، گییرمو کوپولا، که حالا سریال هم شده. اینها سندهاییهستنز که نشان میدهند دیهگو واقعاً بوده؛ فراتر از یک آیکون اینستاگرامی. هیچکس اینچنین تأثیر نگذاشته، اینچنین بخشش نداشته، اینچنین دوستداشتنی نبوده—و نخواهد بود. بازیکنان میآیند و میروند، مارادونا باقی میماند. دیروز اسکودتو را به گرجی و نیجریهای سپرد، امروز به مکتومینای و لوکاکو. حضوری آنقدر پررنگ که با وزوویو رقابت میکند.
لوچانو اسپالتی این را خوب فهمیده بود؛ تصادفی نبود که شبها در کستل ولتورنو زیر پوستر دیهگو میخوابید. برای جذب نیرو، یا شاید بازگشتی کودکانه به رؤیاهایی نخستین. همان رؤیاهایی که همه ناپلیها در دل دارند. از ماسیمو ترویزی تا برادران جولیانو. شاید روزی که بفهمیم آنها به مارادوناییسم پیوستهاند، نه بالعکس، حتی آنتیمافیا هم جان بگیرد.
امروز، مارادونا در چندگانهای از حضور مطلق نفس میکشد: گستردهتر از سن جنارو، از شاهزاده سانسِوِرو، از پینو دانیله و توتو. او از مجسمه و دیوارنگاره فراتر رفته. خود را تکثیر کرده. آنقدر که حتی اندی وارهول هم در برابرش محو میشود. انگار همین فصل هم بازی کرده؛ اسکودتوی چهارمش را برده. حتی سومین قهرمانی هم با او بود. هر چه ناپولی بیشتر میبرد، مارادونا قدرتمندتر میشود. اگر در بوئنوسآیرس، روحش با دادگاه و مرگ دستوپنجه نرم میکند، در ناپل، در شادی آسمانیاش زندگی میکند—در آن نقطهای که جادو، خاطره، و اسطوره یکی میشوند.
امسال دست خدا و پای کونته، با مغز مکتومینای و پای لوکاکو، اسکودتو را امضا کردند.
اما همیشه، روح مارادوناست که آن را ثبت میکند.
مارادونا حالا آیین گردشگری شده؛ زیارت دیوارنگارهاش، حضور دائمیاش، چیزی است که در خیابان، خانه، و زندگی روزمره ناپلیها جریان دارد. بخشی از هر اسکودتوست، حتی اگر در زمین نباشد.
اینطور خواهد ماند. برای همهی اسکودتوهای آینده. چون این دیگر فقط فوتبال نیست.
ـ بازی میکنی؟
ـ نه. مارادونه میکنم.
ـ این فصل، واقعاً خوب مارادونه کردم.
ـ میخواستم مارادونه کنم، ولی زانوم نذاشت…
مارادونا تبدیل شده به واحد اندازهگیری فوتبال ناپلی؛ به آرمانشهری قابل حس. درست مثل آن روایت فرناندو بیری، نمایشنامهنویس آرژانتینی، که آرمانشهر را خط افق میدانست: دستنیافتنی، اما راهنما.
مارادونا همان خط افق است. برای هر کسی که در ناپل با توپ زندگی میکند.