چند سال پیش خانمی به من زنگ زد که اجازه میدهید بیایم از کتابخانه شما یک اثر مهم کلاسیک را برای ترجمه انتخاب کنم؟ گفتم «کتابهای من همه به زبان فرانسوی هستند، شما فرانسه میدانید؟» گفت «بله هفته پیش در کلاس فرانسه اسمنویسی کردهام!»
او همچنین با اشاره به اینکه نبود قانون کپیرایت موجب ورود ترجمههای همزمان به بازار کتاب شده است، گفت: چون کپیرایت را رعایت نمیکنیم، ترجمههای همزمان اتفاق میافتد و میبینیم که یک کتاب جایزهای میگیرد، مثلا نوبلیست میشود و همه هجوم میبرند که زودتر از بقیه ترجمهاش کنند. من هرگز در این مسابقههای دوی سرعت شرکت نکردهام!
گلستان همچنین در بیان معیارهای خود در انتخاب اثر برای ترجمه توضیح داد: برای ترجمه فقط و فقط باید آن اثر را خیلی دوست داشته باشم؛ هرگز کار سفارشی انجام ندادم و فقط یک کتاب را به نام «پنجرهای گشوده به چیزی دیگر- گفتوگو با مارسل دوشان» را با پیشنهاد داریوش شایگان برای نشر فرزان روز ترجمه کردم، آن هم به این دلیل که خیلی زیاد به مارسل دوشان ارادت دارم.
همچنین یک بار سیروس طاهباز حدود ۱۰ کتاب برایم آورد و گفت «انتخاب کن چون دوست دارم برای کانون پرورش فکری حتما یک ترجمه از تو داشته باشیم» و من از میان آن کتابها تیستوی سبزانگشتی را انتخاب کردم که انگار انتخاب درستی بود! چون از آن خیلی استقبال شد و هنوز هم بعد با گذشت حدود نیم قرن، هر سال منتشر میشود.
این مترجم درباره اینکه همیشه امکان آن وجود ندارد که برگردان از زبان اصلی انجام گیرد، گفت: به عنوان نمونه خوزه ساراماگو اهل پرتغال است ولی نمیشود آثارش را ترجمه نکنیم چون یک ایرانی مترجم که پرتغالی بداند نداریم؛ یا «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» و «شش یادداشت برای هزاره بعدی» اصلشان ایتالیایی، «مردی که همهچیز همهچیز همهچیز داشت» در اصل اسپانیایی و «سقراط» نیز یونانی است و من همه را از فرانسوی ترجمه کردم. ترجیح دارد از زبان اصلی ترجمه شود ولی اگر مترجم آن زبان را نداشته باشیم محدود میشویم.