خبرگزاری مهر، یادداشت مهمان، محمدقاسم تولاییفرد: از ابتدای پیروزی انقلاب یکی از مهمترین سلاحهای آمریکا در برابر جمهوری اسلامی ایران، تحریمهای اقتصادی بوده است. به خصوص از ابتدای دهه ۹۰ این ابزار، محور اصلی فشارهای واشنگتن علیه تهران بوده؛ اما روندهای چند سال اخیر، بهویژه از اواخردهه ۹۰ به این سو، نشانههایی از فرسایش این ابزار و حتی بازگشت هزینههای آن به طرف آمریکایی را نمایان کرده است. از منظر دادههای اقتصادی، ایران طی این سالها به جای فروپاشی، مسیری از بازتنظیم زیرساختهای اقتصادی را در پیش گرفت. طبق آمار گمرک جمهوری اسلامی ایران، صادرات غیرنفتی ایران در سال ۱۴۰۲ به بیش از ۵۳ میلیارد دلار رسید که افزایشی چشمگیر نسبت به دوره تحریمهای قبل دارد. همچنین، سهم تجارت با شرق-بهویژه چین، روسیه و هند-رشد قابلتوجهی داشته است. در همین راستا، گزارش ماه فوریه ۲۰۲۴ بلومبرگ تأکید میکند که «ایران با تکیه بر شبکههای مالی منطقهای و مبادلات کالایی، توانسته است ضربههای ناشی از تحریمهای دلاری را به حداقل برساند.»
بهعلاوه، ورود ایران به مسیر عضویت در سازمان همکاری شانگهای، تفاهمنامههای اقتصادی بلندمدت با چین و روسیه، و تقویت اتصال تجاری با اوراسیا، سیگنالهای روشنی هستند از اینکه اقتصاد ایران، بهرغم فشارها، در حال تعریف مسیرهای جدیدی برای بقا و حتی رشد است.
از سوی دیگر، گزارش دسامبر ۲۰۲۳ صندوق بینالمللی پول (IMF) در ارزیابی اقتصاد ایران، به رشد ۴.۵ درصدی تولید ناخالص داخلی (GDP) ایران در سال گذشته اشاره میکند. هرچند این رشد همچنان شکننده و وابسته به ثبات سیاسی و کنترل تورم است، اما تداوم آن در شرایط تحریم نشان میدهد که کارایی تحریم بهعنوان ابزار بازدارنده زیر سوال رفته است.
واقعیت آن است که امروز آمریکا در موقعیتی قرار گرفته که دیگر تحریم، برایش نه تنها کارکرد سابق را ندارد بلکه دارد به ضرر خود آمریکا تبدیل میشود. نخستین نشانه این تغییر را میتوان در رفتار سیاستگذاران آمریکایی مشاهده کرد. دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده، در حالی بهطور مکرر خواستار مذاکره با ایران بود که کمپین «فشار حداکثری» او در اوج خود قرار داشت آمریکا که زمانی با تحریم، ایران را پای میز مذاکره میکشاند، حالا دریافته است که ادامه این مسیر، ایران را نه تضعیف، که مقاومتر و خلاقتر و آسیب ناپذیر تر کرده است. اگر تحریمها آنچنانکه طراحی شده بودند موجب فروپاشی اقتصادی یا سیاسی ایران میشدند، اساساً نیازی به درخواست مکرر برای مذاکره وجود نداشت. این تناقض، بهخوبی ناکارآمدی ابزار تحریم را نشان میدهد.
آمریکا حاضر است مذاکره غیرمستقیم را تحمل کند، حتی اگر شأن ابرقدرتیاش را زیر سوال ببرد. هیچ پیششرط جدی بر میز نیست. شرطها یا تکراریاند یا صرفاً برای مصرف رسانهای بیان میشوند.واشنگتن میداند که تحریم بیش از این، کارکرد ندارد؛ نه در توقف صادرات نفت، نه در انسداد تعاملات بانکی، و نه در کاهش تابآوری داخلی.
در چنین وضعیتی، آمریکا دیگر نه تهدید دارد، نه ابزار. اگر مذاکره میکند، برای نجات خود از بنبست است؛ نه برای اعطای امتیاز به ایران. و اینجا همانجایی است که باید با صراحت گفت: مذاکره امروز، نشانه قدرت ایران است، نه ضعف آن. آمریکا نیز این تغییر را حس کرده و بهخوبی دریافته که اگر بخواهد در نظم آینده جهانی جایگاه خود را حفظ کند، راهی جز مدارا با ایران ندارد. علت این تحوّل، نه صرفاً بهخاطر دور زدن تحریمها، بلکه بهدلیل بازطراحی هوشمندانه ساختار اقتصادی ایران است. ایران، با تمرکز بر تجارت منطقهای، متنوعسازی منابع ارزی، حذف وابستگی به غرب و شکلدادن به زیرساختهای جدید مالی، عملاً ابزار تحریم را ناکارآمد کرده است. مهمتر از آن، به جهانیان نشان داده که میتوان اقتصاد را از سلطه دلار خارج کرد.
جالب آنکه همین حقیقت بزرگ، یعنی خلع سلاح شدن آمریکا از ابزار تحریم، در روایت رسانههای غربگرا یا نادیده گرفته میشود یا وارونه نمایی میشود.
واقعیتهای جدید، متأسفانه در برخی فضاهای رسانهای داخلی هیچ ظهوری ندارند همچنان روایتهایی بر فضای عمومی غالب است که ایالات متحده را در موقعیتی برتر، و ایران را در موضع انفعال معرفی میکند؛ حال آنکه توازن قدرت اقتصادی در منطقه و تغییرات در نظم پولی جهانی (از جمله کاهش سلطه دلار) چنین تصویری را تأیید نمیکند.
آنچه در این میان مغفول مانده، نبود روایت دقیق و جامع از این تحولات در برخی فضاهای رسانهای داخل کشور است. بسیاری از تحلیلها همچنان مبتنی بر تصویری قدیمی از مناسبات قدرت در نظام بینالملل است، تصویری که آمریکا را یک بازیگر همهقدرت و ایران را بازیگری منفعل فرض میکند. حال آنکه تغییرات جاری در توازن اقتصادی و دیپلماتیک منطقهای، حکایت از واقعیتی متفاوت دارد.
واقعیت آن است که ایران، با همه چالشها، به نقطهای رسیده که تحریم دیگر ابزاری تعیینکننده برای مهار آن نیست. و ایران بخشی از معادلات اقتصادی و سیاسی آینده خواهد بود در حالی که امروز، این آمریکاست که حاضر است توهین مذاکره غیرمستقیم را بپذیرد؛ فقط برای آنکه به هر نحوی ارتباط با ایران را برقرار کند
تصور کنید، کشوری که بسیاری از دولتهای ذلیل جهان، حاضرند برای ارتباط با آن هر خفتی را بپذیرند، حالا ناچار است کیلومترها از خاک خود فاصله بگیرد، تا شاید ایران پذیرای گفتگو با او باشد. این تصویر، یک میزانسن ژئوپلیتیک معنادار است؛ تصویری از ایرانِ قدرتمند و آمریکای محتاج.
با این حال، برخی در داخل، همچنان اسیر خیالپردازیهای هالیوودی از آمریکا هستند. همانهایی که هنوز در ذهنشان آمریکا را یک ابرقدرت شکستناپذیر میبینند، نه کشوری که در برابر اراده ملی ایران بارها شکست خورده است.
وقت آن رسیده است که راوی قدرت ایران باشیم؛ قدرتی که دشمن را از مؤثرترین سلاحش خلع کرده، و به نقطهای رسانده است که یا باید تحریم را کنار بگذارد، یا در باتلاقی گرفتار شود که خود ساخته است.
چرا آمریکا محتاج ارتباط با ایران است؟ جنگی بر سر بقا، نه فقط سیاست
در معادلات نظامی، بازدارندگی یعنی «به نقطهای از قدرت برسیم که دشمن از حمله صرفنظر کند». اما این قاعده فقط در میدان جنگ نیست؛ در میدان اقتصاد نیز مصداق دارد. امروز جمهوری اسلامی ایران به نقطهای از بازدارندگی تحریمی رسیده است که آمریکا عملاً گزینه تحریم را از روی میز برداشته است. نه با بیانیه و توافق و مذاکره، بلکه بهصورت عملی و ناگزیر.
برای نخستینبار در تاریخ منازعه ایران و آمریکا، شاهد موقعیتی هستیم که تحریم، دیگر ابزار فشار نیست، بلکه مانعی بر سر راه منافع آمریکا شده است. این معادله، انقلابی در نظم فکری غرب نسبت به ایران پدید آورده است. اگر زمانی تحریم برای آمریکا راهی برای امتیازگیری بود، امروز ادامه آن به معنای از دست رفتن فرصتهاست.
در ادبیات دیپلماتیک معمول، مذاکره میان دو کشور گاه برای رفع بحران، گاه برای کسب امتیاز، و گاه بهدلیل ملاحظات امنیتی صورت میگیرد. اما مذاکرهای که آمریکا امروز بهدنبال آن است، مذاکرهای برای بقاست. نه بقای دیپلماسی، بلکه بقای دلار؛ مهمترین پایه قدرت آمریکا در نظم جهانی.
برای درک این واقعیت، باید به ساختار اقتصاد جهانی نگاه کرد: سلطه دلار بر مبادلات بینالمللی، به آمریکا امکان میدهد هزینه چاپ پول را به جهان تحمیل کند، تحریم را ابزار فشار قرار دهد، و با کنترل نظام بانکی جهانی، رقبای خود را از مدار خارج کند. اما ایران، در دهه گذشته، با کنار گذاشته شدن از این نظام، به تهدیدی برای سلطه دلار تبدیل شده است.
نکته اینجاست برخلاف تصور عمومی، ایران از حذف شدن از چرخه دلار آسیب ندیده، بلکه در حال طراحی زیرساختهای بدیل برای نظم دلاری است. همکاری با کشورهای عضو بریکس، پیمانهای پولی دوجانبه، ایجاد سیستمهای تهاتری، و پیشبرد طرح «واحد پولی بریکس»، همه نشان میدهد ایران دیگر تنها یک بازیگر تحریمشده نیست؛ ایران معمار نظم پولی بدون دلار است.
ایران و دلار؛ چرا آمریکا ناچار به مدارا با تهران است؟
آمریکا از نظر بحران بدهی و تضعیف جایگاه دلار در موقعیت نامطلوبی قرار گرفته است تا جایی که مجبور شده بر خلاف همه ژستهای رهبری جریان تجارت آزاد در جهان، تعرفههای تجاری را شدت ببخشد تا بلکه از حجم رشد بدهیهایش که در حال حاضر بیش از تولید کل اقتصادی آن است جلوگیری کند ذخایر ارزی کشورهای جهان به سرعت دارد از دلار تهی میشود در این شرایط آمریکا میداند که اگر ایران با این شرایط ناکارآمدی تحریم به مسیرش ادامه دهد.
دلار، نخستین جایگاه خود را در منطقه غرب آسیا از دست میدهد، ریال بهعنوان پول پایه معاملات منطقهای با همپیمانان غیرغربی مطرح میشود، و فشار اقتصادی آمریکا، به یک شوخی بیاثر تبدیل میشود.
از همین روست که آمریکا نه از سر لطف یا واقعبینی، بلکه برای حفاظت از سلطه دلار حاضر به مدارا با ایران شده است. اگر ایران بیش از این در پروژه حذف دلار پیش برود، تبعات آن برای اقتصاد آمریکا بسیار فراتر از پرونده هستهای یا سیاستهای منطقهای خواهد بود. پای بنیان ژئواکونومیک قدرت آمریکا در میان است.
در این شرایط، ارتباط با ایران برای آمریکا یک انتخاب نیست؛ یک اجبار است. اگر با ایران توافق نکند، مسیر حذف دلار شتاب میگیرد. و اگر توافق کند، شاید بتواند روند افول پولش را کندتر کند.
این واقعیت را بسیاری از تحلیلگران بینالمللی نیز تأیید میکنند. هزینه اقتصادی طرد ایران از نظام دلاری، دیگر از فایده آن بیشتر شده است. تحریم، نهتنها کارایی ندارد، بلکه ایران را به بازیگری بدل کرده است که انگیزه و توان حذف دلار را دارد.
ایران، برخلاف بسیاری از کشورها که در برابر تحریم، تنها به امید رفع محدودیتها نشستهاند، خود در حال مهندسی پایان دلار است. و این، همان نقطهای است که آمریکا را به تأمل واداشته. چرا آمریکا بهدنبال میانجیگری است؟ چون خطر واقعی، نه در نطنز یا دمشق، بلکه در شکست دلار در تهران است.
اما آنچه امروز در تعامل آمریکا با ایران رخ میدهد، بیش از یک دیپلماسی معمول است؛ یک منازعه راهبردی بر سر آینده نظم پولی جهان است. موضوع فقط پرونده هستهای نیست، یا حتی ژئوپلیتیک منطقهای. آنچه آمریکا را به تأمل واداشته، چیزی عمیقتر و بنیادیتر است: موقعیت دلار در جهان.
برای نزدیک به یک قرن، سلطه دلار، مهمترین پشتوانه قدرت ایالات متحده بوده است. دلار نهفقط ابزار مبادله، بلکه اهرم فشار، حافظ امتیاز جهانی آمریکا و خشت اول معماری اقتصاد لیبرال جهانی است. تحریمها، تحمیل هزینه مالی، انجماد داراییها و کنترل مبادلات بینالمللی، همه به پشتوانه دلار انجام میشود. بدون دلار، آمریکا کشوری با بدهی عظیم و نفوذ منطقهای محدود خواهد بود.
در این چارچوب، ایران تهدیدی متفاوت است. برخلاف برخی کشورها که صرفاً قربانی تحریماند، ایران به مرور به بازیگری بدل شده است که از دل تحریم، در حال مهندسی بدیل نظم دلاری است. ایجاد سازوکارهای تهاتری، حذف دلار از تجارت دوجانبه با همسایگان، نزدیکی به پروژه پولی بریکس، و حتی طرحهایی برای اعتباردهی به ریال در تجارت منطقهای، همه نشان میدهد ایران فقط کنار گذاشته نشده؛ در حال ساختن چیزی جایگزین است.
آمریکا امروز بهدرستی درک کرده است که ادامه تحریم ایران، بیش از آنکه ایران را منزوی کند، نظم دلاری را به چالش میکشد. این روند یک تهدید بالقوه است:
اگر ایران بتواند با بریکس به یک مدل موفق پرداخت غیردلاری برسد، اگر ریال، ولو محدود، به پول مبادله در غرب آسیا تبدیل شود، اگر مسیر تجارت با روسیه، چین، هند و آمریکای لاتین بدون سوئیفت و دلار عملیاتی شود، آنگاه دیگر صرفاً تحریمهای آمریکا بی اثر نشده اند؛ بلکه دلار بهعنوان یکی از مهمترین عناصر قدرت و سلطه آمریکا تضعیف شده است.
در این میدان، مذاکره و تعامل با ایران، نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت برای آمریکاست. ضرورت حفظ وضع موجود. آمریکا از سر دلسوزی نمیخواهد ایران از درآمدهای دلاری محروم نباشد، بلکه میخواهد ایران را مهار کند تا ایران در فکر جایگزین دلار نباشد. چرا که اگر ایران به دنبال جایگزین دلار برود آسیبهای جبران ناپذیری در انتظار دلار خواهد بود. ایران، اکنون تنها کشور مهمی است که بهطور جدی در برابر هژمونی دلار ایستاده و ابزارهایی برای ضربهزدن به آن در اختیار دارد.
در جهان پساآمریکایی که بسیاری از بازیگران بزرگ به فکر جایگزینی دلار هستند، ایران دیگر یک کشور تحت فشار نیست، بلکه یک بازیگر تعیینکننده است. و این یعنی حتی در حالت تحریم، ایران در معادله جهانی نقش دارد.
اگر آمریکا مذاکره میکند، نه از سر قدرت، بلکه از بیم آن است که دلار، این ستون نظام سرمایهداری، ترک بردارد. و این، دلیلی بسیار قویتر از پایگاههای نظامی و یا تولید بمب هستهای در ایران است.
بازخوانی واقعبینانه برای غربگرایان
در ادامهی بحث پیرامون ناکارآمدی تحریم بهعنوان ابزار فشار، این پرسش مهم مطرح میشود: چرا برخی نخبگان و تحلیلگران داخلی، هنوز بر این باورند که «تحریم» یک سلاح مؤثر، و «مذاکره با آمریکا» تنها راه نجات اقتصادی است؟
پیش از آنکه به قضاوت شتابزده بپردازیم، باید یک واقعیت روانشناختی را درک کنیم: بخشی از نخبگان کشور، به دلایل تاریخی، تحصیلاتی یا زیست رسانهای، در یک فضای تحلیلی غربمحور تنفس کردهاند. تحلیلهایی که چارچوب آنها در واشنگتن و بروکسل نوشته میشود و نسخهی آن برای تهران پیچیده میشود. در این تحلیلها، آمریکا مرکز ثقل تصمیمگیری اقتصادی جهان است و تحریم، ابزار قاطع تنظیم رفتار بازیگران.
اما آیا واقعیت امروز نیز همین است؟
جالب آنکه پاسخ این پرسش را بهتر است از خود منابع غربی بشنویم. نشریه Foreign Affairs، در شماره سپتامبر ۲۰۲۳ مینویسد: «سیاست تحریم، در غیاب اجماع بینالمللی و با کاهش اثرگذاری دلار، بیش از آنکه موجب تبعیت شود، به تقویت مقاومت بازیگران هدف منجر میشود.»
از سوی دیگر، فایننشال تایمز در گزارشی به تاریخ ژانویه ۲۰۲۴ تصریح میکند که «ایران با تقویت تجارت منطقهای، شبکهسازی مالی غیردلاری، و صادرات انرژی از مسیرهای غیراستاندارد، توانسته است بخش عمدهای از تبعات تحریم را مهار کند.»
این دادهها، فقط بخشی از واقعیت هستند. اگر امروز دولت آمریکا مجبور است حتی برای بازگشت به برجام، میانجیگری غیرمستقیم بپذیرد، این پیام واضحی به تحلیلگران است: تحریم، کار نمیکند و آمریکا دیگر آن هژمونی سابق را ندارد.
با این اوصاف، اصرار بر تصویرسازی از آمریکا بهعنوان ابرقدرت تعیینکننده، بیش از آنکه نشانه تحلیل باشد، نوعی باقیماندن در کلیشه ذهنی است. کلیشهای که شاید در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی قابلدرک بود، اما امروز دیگر در متن واقعیات نمیگنجد.
غربگرایی در سیاستگذاری، اگر بهمعنای فهم قواعد بازی جهانی و اقتباس از عقلانیت باشد، قابلدفاع است. اما اگر صرفاً بهمعنای نگاه پرستندهوار به غرب باشد، بیش از آنکه راهی برای پیشرفت باشد، عاملی برای عقبماندگی و خطای راهبردی است.
امروز، زمان آن رسیده که تحلیلگران داخلی، با عبور از چارچوبهای ذهنی کهنه، واقعیات جدید را ببینند. تحریم نه یک حقیقت مطلق، که یک ابزار فرسوده است؛ و اصرار آمریکا بر مذاکره، نه از سر بزرگواری، بلکه نشانهای از تغییر معادلات قدرت در جهان است.
غربگرایان اگر با دقت به این صحنه نگاه کنند، درمییابند که «تحقیر آمریکا در روند مذاکره» نه یک شعار، بلکه یک واقعیت راهبردی است. آمریکایی که زمانی رؤیای تغییر نظام را در سر داشت، امروز به نشستن پشت درِ اتاق مذاکره رضایت داده است؛ حتی اگر طرف مقابلش او را به رسمیت هم نشناسد.
در دنیایی که بسیاری از کشورها همچنان آرزوی لبخند آمریکا را دارند، ایران به نماد استقلال و بازدارندگی اقتصادی تبدیل شده است. این دستاوردی ساده نیست؛ این نشانه یک تغییر پارادایم جهانی است.
وقت آن است که نخبگان داخلی نیز با واقعبینی و درک شرایط جدید، از منطق دفاعی صرف عبور کنند و وارد فاز روایت قدرت شوند. تحریم دیگر تهدید نیست؛ تحریم شکست خورده است.