در فهرست مشاغل رسمی و غیررسمی کشور، شغلی با عنوان «بیرون آوردن جسد» نداریم. نه تنها شغلی با این عنوان نداریم بلکه در قانون شغلی و استخدامی کشور هم، برای فردی که به بیرون آوردن جسد مشغول باشد، حقوق و مزایای شغلی تعریف نشده است. با این حال، در تمام سوانح و بلایای طبیعی و انسان ساخت، آتشنشانها و امدادگران جمعیت هلالاحمر، نفرات اولی هستند که در اولین دقایق بعد از فاجعه، به محل حادثه میروند تا ضمن اطفای حریق و آواربرداری و کمک به بازماندگان، اجساد سالم یا متلاشی یا تکههایی از اجساد را از محل حادثه بیرون بکشند و پیدا کردن جسد سالم یا بقایای اجساد، بخشی جداییناپذیر از شغلی است که داوطلبانه انتخاب کردهاند.
به گزارش اعتماد، این روزها که هنوز در سوگ قربانیان فاجعه انفجار کانتینرهای اسکله بندرعباسیم، صدها تصویر از امدادگران هلالاحمر و آتشنشانانی منتشر شد که در جوار شعلههای آتش، برای نجات بازماندگان تلاش میکردند و لابهلای آواری که سرد میشد، به دنبال اجساد قربانیان میگشتند. در اخبار رسمی اعلام شد که بعضی اجساد، چنان سوخته بودند که شناسایی هویتشان فقط با تطبیق DNA وابستگان درجه اول امکانپذیر بود.
این جسدها را هم امدادگران هلالاحمر و آتشنشانان از آوار اسکله بندرعباس بیرون آوردند. از احوال درونی این مردانِ روزها و ساعتهای سخت بعد از مواجهه با این حجم از رنج و تنش در حوادثی که تمامی ندارد، چیزی نمیدانیم و شاید خودشان هم نمیدانند که وقتی لابهلای سیاهی و تباهی پس از حادثه، به جای یک پیکر سالم و کامل، تکهای از یک انگشت دست پیدا میکنند، اعصاب چشم و مغزشان چطور و با چه شدتی منقبض میشود.
جهان علم، هنوز نتوانسته برای سنجش آسیبهای روانی امدادگران حاضر در صحنه بلایای طبیعی یا انسان ساخت، ابزاری خلق کند اما فرید براتی سده؛ روانشناسی که در بسیاری از سوانح و حوادث سه دهه اخیر، برای امدادگران، خدمات سلامت و بازیابی روانی ارائه داده و رنج این آدمهای گمنام ایستاده در صف اول امداد حادثهها را از زبان خودشان شنیده، از تبعات این مواجهه مکرر میگوید؛ از زجر فرسودگی و از زجر زخمهایی که بر روان این آدمهای گمنام مینشیند و اگر مرهمی نگیرد تا ابد پا به پایشان میآید.
از اولین دقایق بعد از انفجار کانتینرها در اسکله بندرعباس، دهها امدادگر هلالاحمر و آتشنشان برای عملیات امداد و نجات و اطفای حریق به محل حادثه رفتند و هنوز هم در منطقه حضور دارند. در این روزها حجم کار برای این دو گروه به دلیل گستردگی بیسابقه حریق بسیار سخت و فرساینده بود و همچنین میباید اجساد یا بقایای جسدهایی از زیر آوار بیرون آورده میشد که گاه سالم و نیمه سالم و گاه در حدی سوخته بود که امکان شناسایی نداشت به گونهای که اعلام شد هویت این اجساد باید با نمونه DNA خانوادهها تطبیق داده شود. امدادرسانی در چنین حوادثی البته وظیفه امدادگران و آتشنشانان است و نمونههای بسیاری از جمله سقوط هواپیمای اوکراین و حادثه ساختمان پلاسکو را میتوان به یاد آورد که اجساد و بقایای پیکر جانباختگان با زحمت و دشواری بسیار از محل حادثه خارج شد. در واقع، در چنین حوادثی، امدادگران هلالاحمر و آتشنشانها، صف اول خدمترسانی هستند اما استمرار حضور در چنین عملیاتی به دلیل مشاهده و مواجهه با این صحنههای پرمخاطره و آسیبزای روانی، چه تاثیراتی در امدادگران و آتشنشانان دارد؟
مشکلات روانشناختی که معمولا امدادگران، آتشنشانان و حتی روانشناسان حاضر در صحنه بلایا و حوادث و فجایع شدید با ان مواجه میشوند، چند دلیل دارد. اولین دلیل بروز مشکلات روانشناختی برای این افراد، واکنشهای فرد است چون این گروه هم مانند سایر انسانها، در مواجهه با بلا و فاجعه تنشزا، دچار اضطراب و افسردگی میشوند و بنابراین، یکی از دلایل بروز این مشکلات، ناشی از ماهیت تنش است اما دومین دلیل، به مشکلات شغلی این افراد برمیگردد.
جامعه از این افراد انتظار دارد که به عنوان یک فرد آموزشدیده، در عملیات اطفا و امداد و حمایتهای روانی از حادثهدیدگان موفق باشند ولی این افراد گاهی در محل حادثه با کمبود وسایل و ناکارآمدی وسایل مواجه میشوند و همین نقصان و کمبودها، باعث میشود که این افراد، هم در قبال انتظار جامعه و هم در برآورده کردن انتظار معمول از خود، ناتوان شوند و همین ناتوانی، باعث سرخوردگی، کاهش عزت نفس و کاهش اعتماد به نفس برای این افراد میشود و البته محرکی برای بروز سایر مشکلات روانشناختی خواهد بود.
دلیل سوم بروز مشکلات روانشناختی برای این گروه، نحوه مدیریت در صحنه حادثه، ابهام و تبعات شرایط صحنه حادثه است. به عنوان مثال، حادثه انفجار اسکله بندرعباس یک حادثه شیمیایی است و نتایج تحقیقات نشان داده که در تمام حوادث شیمیایی که در واقع یک فاجعه انسان ساخت محسوب میشود، افراد مسوول تمایلی به شناخته شدن ندارند یا مسائل مرتبط با علت حادثه مطرح نمیشود و بنابراین، ابهاماتی پیرامون حادثه شکل میگیرد چنانکه در فاجعه کارخانه یونیون کارباید بوپال هند و حتی فاجعه چرنوبیل اوکراین هم، چنین ابهاماتی وجود داشت.
این ابهامات و حتی محدودیت اطلاعرسانی درباره ابعاد حادثه، مدیریت عملیات امدادی را دچار اشکال خواهد کرد و این اشکالات، برای عوامل امدادی و از جمله برای امدادگران و آتشنشانان هم مشکلساز میشود. نکته بسیار مهم این است که در تمام کتابهای مربوط به حوادث و بلایا و از جمله دستورالعملهای فدراسیون صلیب سرخ جهانی، تاکید شده که امدادگران، از اولین و اصلیترین گروههایی هستند که بعد از وقوع یک سانحه یا بلا، سلامت روانشان باید مورد توجه باشد.
طبق این دستورالعملهای جهانی، توجه به سلامت روان سالمندان، افراد دارای معلولیت، کودکان، بیماران، زنان و امدادگران از اهمیت و اولویتی برابر برخوردار است. این دستورالعمل در ایران هم ترجمه شده و اتفاقا من این دستورالعمل را سالها در دورههای آموزشی خدمات روانی اجتماعی در دانشکده جمعیت هلالاحمر برای امدادگران تدریس کردهام و امدادگرانی هم که به این دورههای آموزشی میآمدند، قصهها و روایتهایشان از عملیات امداد و نجات را تعریف میکردند.
این دانشجویان برای من میگفتند که مثلا بعد از سقوط هواپیما، باید به محل حادثه بروند و لابهلای بقایای هواپیما، دنبال تکههایی از اجساد بگردند که حتما چنین مشاهدات و مواجههای، بسیار تنش زاست. با وجود تاکید تمام منابع جهانی بر ضرورت توجه به سلامت روان امدادگران به دلیل حجم بالای استرسهای ناشی از ماهیت شغل، متاسفانه در ایران چنین توجهی را به این گروه شاهد نیستیم و تلقی عمومی این است که امدادگر، فردی است که به دلیل تجربیات متعدد و متنوع، نیازی به مداخلات روانشناختی ندارد درحالی که برخلاف این تلقی، امدادگران واقعا نیازمند مداخلات روانشناختی هستند. امروز جمعیت هلالاحمر پروژهای به نام سحر (سفیران حمایت روان) دارد و طبق این پروژه، امدادگران برای حادثه دیدگان و بازماندگان حادثه خدمات کاهش آسیب روانی ناشی از حادثه ارایه میدهند ولی متاسفانه چنین خدماتی برای خود امدادگران اعزامی به محل حادثه ارائه نمیشود درحالی که امدادگران، هم در صحنه عملیات و هم در زمان استراحت در همان محل سانحه یا حادثه و حتی در زمانهای خارج از عملیات، باید حمایتهای روانشناختی و آموزشهایی برای کنترل تنش دریافت کنند چنانکه در دانشگاههای معتبر و کشورهای دیگر، انواع طرحها و برنامههایی از این دست ارایه میشود ولی در ایران، اقدامات مشابهی به تازگی آغاز شده درحالی که حمایت روانشناختی از امدادگران، یک اولویت جدی و بسیار مهم است.
شما دورههای مداخلات روانشناختی برای امدادگران تدریس میکردید؟
بله. علاوه بر دورههایی که برای امدادگران جمعیت هلالاحمر داشتم، در زمان حادثه ریزش ساختمان پلاسکو، به همراه تعدادی از همکاران اورژانس اجتماعی به مدت چند روز در آتشنشانی میدان حسن آباد مستقر شدیم و برای آتشنشانها، دورههای آموزش کاهش تنش و مدیریت استرس برگزار کردیم و از آتشنشانها میخواستیم که تجربه و واکنشهایشان در سوانح و حوادث را تعریف کنند.
باتوجه به این تجربه تدریس، آیا آتشنشانها یا امدادگران هلالاحمر، ضرورت بازسازی روانی را میدانند یا نسبت به آن بیتوجهند؟
بعضی امدادگران در طول اشتغال دچار آسیبی به نام سندروم ضدفاجعه میشوند. وقتی یک امدادگر دچار این آسیب میشود، احساس میکند که از در و دیوار مسوولیت میبارد و با این حجم خسارت و این همه جسد برجا مانده، نمیتواند و نباید استراحت کند و باید کار کند و نسبت به ضرورت تمدید و ترمیم قوا بیتوجه میشود.
تداوم سندروم ضدفاجعه باعث میشود فعالیت امدادگر به ضد امدادگری تبدیل شود و امدادگر با این تصور که خودش بهتر از دیگران میتواند کار کند، حضور خود در صحنه حادثه را ضروری میبیند و در کار دیگران دخالت میکند و اتفاقا باعث اشکال و بروز مشکل در امدادرسانی میشود. امدادگری در حوادث و سوانح، ازجمله مشاغل ارتباط انسان با انسان است که در مقایسه با سایر مشاغلی از این دست و ازجمله معلمی و پزشکی و مددکاری، چون تحت شدیدترین تنشهای روانی انجام میشود، فرسودگی و اضمحلال زودهنگام و تنشهای فرساینده به دنبال دارد. بعضی امدادگران، ممکن است در شروع فعالیتشان به ضرورت بازیابی روانی واقف باشند یا حتی بعد از مدتی به این نتیجه برسند که لازم است مداخلات روانشناختی دریافت کنند.
ولی اگر مدیر و فرمانده عملیات، مواردی از بیتوجهی به این ضرورت و بروز سندروم ضدفاجعه را در امدادگرانش مشاهده کرد، باید به جبر متوسل شود و امدادگر را مجبور به ترک محل حادثه کند و او را وادارد که به آسایشگاه برود و از محل حادثه دور شود. در واقع، فرمانده عملیات امدادی، باید به این وضع کاملاآشنا باشد و جنبههای روانشناختی و رفتاری اعضای تیم خود را بشناسد و مداخله بهموقع داشته باشد و حتی برای امدادگران ارجاع اجباری به روانشناس درنظر بگیرد.
به عنوان نمونه، یکی از مداخلات موثر برای امدادگران حادثه انفجار بندرعباس این است که در زمان برگشت از عملیات و پیش از آنکه عازم شهر و محل کار خود شوند، در محلی اسکان داده شده و تنشزدایی شوند و فرمانده عملیات، با یک پذیرایی مختصر از امدادگرانش، برای مدت ۵ دقیقه ضمن توجیه آنچه انجام شده، از اعضای تیم خود تقدیر کند و یک روانشناس در همین جلسه به مدت ۱۰ دقیقه در مورد مدیریت و کنترل استرس صحبت کند و حتی نشانی محل کار خود را به امدادگران بدهد تا در صورت ضرورت به او مراجعه کنند. این جلسه ۱۵ دقیقهای، یک تکنیک تنشزدایی و بسیار ضروری است که متاسفانه در بسیاری از عملیات امدادی انجام نمیشود درحالی که یک اقدام اجباری است.
به فرسودگی روانی امدادگران اشاره کردید. امدادگران چطور دچار فرسودگی میشوند؟
فرسودگی سه نشانه دارد. خستگی روانی و افت روانشناختی به دلیل کمبود امکانات یا ناتوانی از برآورده کردن انتظاراتی که از خود دارند، خستگی شدید جسمی ناشی از ماهیت کار، بیخوابی و بیاشتهایی، اولین نشانههای فرسودگی است. ایجاد نگرش منفی نسبت به شغل و تبدیل این نگرش منفی به بدبینی و سوظن نسبت به شغل و نسبت به خود و حتی نسبت به دیگران و در نهایت، از دست رفتن اعتماد به نفس، دومین نشانه فرسودگی است. مجموع این نشانهها به افت عملکرد منجر میشود به این معنا که امدادگر، عملکرد لازم در شغل و زندگی خانوادگی و روابط شغلی و اجتماعی خود را از دست میدهد و به ناتوانی در ایفای نقشها میرسد. فرسودگی، ویژگی تمام شغلهایی است که برمبنای روابط انسانی ایجاد میشوند.
نتایج مطالعهای که بر امدادگران زلزله بم و مقایسه این گروه با امدادگران جادهها داشتیم به ما نشان داد امدادگرانی که در زلزله بم حضور داشتند، تا مدتها بعد از زلزله، خستگی جسمی و روانی و بدبینی بیشتری نسبت به امدادگران جادهای داشتند و علائم اولیه فرسودگی در این گروه، بیشتر از امدادگران جادهای بود. حالا چطور میتوان بر فرسودگی در امدادگران غلبه کرد؟ در مرحله اول، باید از حجم استرس امدادگران کاسته شود و حمایتهای لازم از امدادگر و خانوادهاش، یک روش موثر برای کاهش استرس است.
امدادگران باید در فاصله عملیات سوانح و حوادث، دورههای استراحت داشته باشند و به سفر و تفریح بروند و بسیار لازم است که در کنار خانواده احساس آرامش داشته باشند. امدادگران باید در جلسات بازگویی روانشناختی شرکت کنند و مجموع این اقدامات، فرسودگی را کاهش داده و مانع از غلبه خستگی و فشار روانی بر امدادگر خواهد شد و از ماندگاری تنش امدادگری جلوگیری میکند.
آنچه طی روزهای اخیر و از اولین ساعات بعد از حادثه انفجار در بندرعباس شاهد بودیم، اطلاعیههای سازمان بهزیستی درباره خدمات سلامت روان برای آسیبدیدگان و بازماندگان این حادثه بود ولی در این اطلاعیهها، نامی از امدادگران نبود. وقتی آتشنشانها و امدادگران هلالاحمر به عنوان صف اول کمک رسانی در حادثه، این اطلاعیهها را ببینند و احساس کنند که به اولویت دوم تبدیل شدهاند، همین مشاهده و تلقی، آسیبزا نیست؟ آیا سازمان بهزیستی نباید در اطلاعیههای خود به این نکته توجه میکرد؟
اولین نهاد موظف به حمایت و مداخله روانشناختی برای امدادگران، سازمانهای محل خدمت امدادگران است ولی نهادهای مسوول ارایه خدمات روانی اجتماعی در بلایا و از جمله سازمان بهزیستی هم باید به این نکته توجه کنند ولی متاسفانه عملکرد جزیرهای در کشور ما باعث شده که مثلا سازمان بهزیستی یا حتی وزارت بهداشت این تلقی را داشته باشند که امدادگر وابسته به هلالاحمر یا آتشنشانی، خدمات حمایت و بازیابی روانی را باید از نهاد محل خدمت خودش دریافت کند و ممکن است نهادهای ارائهدهنده خدمات حمایت روانی و حتی نهاد محل خدمت امدادگران به این بصیرت و بینش نرسیده باشند که امدادگران، به دلیل ماهیت شغلشان، در خط مقدم و در اولویت اول دریافت خدمات سلامت روان هستند.
در صحبت با بعضی امدادگران و آتشنشانها و حتی عکاسان جنگ میبینیم که میل عجیبی در این افراد برای حضور دائم در میدان خطر ایجاد میشود و انگار به این هیجان معتاد میشوند. آیا چنین تصوری صحیح است و این تمایل برای سلامت روان امدادگران خطرناک نیست؟
این تمایل، نشانه بروز سندروم ضد فاجعه است. فرد فکر میکند بیشترین نقش را در کمکرسانی دارد و تا زمانی که این حجم مشکلات و انسان نیازمند به کمک در صحنه هست، این فرد نباید استراحت کند.
بروز این سندروم البته یک تبیین مغزی و نورولوژیکال دارد. ایوان پاولوف (روانشناس رفتارگرا) اولین روانشناسی بود که متوجه شد مغز میتواند در یک زمان، یک عملکرد عادی اما در یک زمان یک عملکرد متناقض داشته باشد. انسان در مواجهه با موقعیت خطر، فرار میکند و این واکنش، عملکرد مغز در موقعیت تناقض است ولی بعضی مواقع، انسان به جای واکنش دفاعی، بیشتر به دل خطر میرود که در این صورت، مغز در موقعیت مافوق تناقض عمل میکند و به همین دلیل، فرد تمایل به تداوم حضور در منطقه جنگی و موقعیت خطر دارد.
حتی در مرحلهای، فرد به جای فرار از موقعیت خطر، در همان موقعیت میماند و فرار نمیکند با وجود آنکه انرژی و توانش کاهش یافته است. این هم نشانه عملکرد مغز در موقعیت مافوق تناقض است و البته در بلایا و سوانح با چنین افرادی مواجه میشویم و در اصطلاح میگوییم که دچار شوک شدهاند. وقتی مغز انسان در موقعیت مافوق تناقض عمل میکند باید او را از توهم و خیال خارج کرده و به واقعیت برگردانیم.
برای امدادگران، تاکید بر این است که مدیر و فرمانده تیم امدادی، هنگام استراحت تیم، با امدادگران خود شطرنج و فوتبال بازی کند یا آنها را به حل کردن جدول وادارد تا امدادگران، به جای غرق شدن در اوهام و تخیلات، به واقعیت برگردند و در صحنه عملیات و امدادرسانی در حوادث و سوانح، به اوهام و خیال دچار نشوند چون اوهام و خیال باعث میشود که امدادگر، تلقی نیروی برتر (سوپرمن) از خود پیدا کند درحالی که اصل اول امدادگری این است که امدادگر تلقی نیروی برتر از خود نداشته باشد. فرمانده عملیات موظف است دائم به امدادگرانش یادآوری کند که تو نیروی برتر و سوپرمن نیستی و فقط مشغول انجام وظایفت هستی و همین حدی که انجام میدهی هم کفایت میکند و بیش از این، از تو انتظاری نداریم.