همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: در این وقت، صاحبانِ نفسهای چاق شده و سرهای پُر صدا بر ۲ گروه میشوند. یک گروه آنها که نه وقت دارند و نه حوصله؛ پس تکلیفشان روشن است بعد از کمی نفس چاق کردن دوباره راه میبرند وسط شلوغی و میروند پی کار و بارشان. میمانند آنهای دیگر که اتفاقا تکلیف آنها از آنهای اول روشنتر است. این آنها شاید انگشتشمار باشند ولی پُرحوصلهاند طوری که اغلب، سرشان درد میکند برای کشفهای یهویی، ماجراجوییهای غیرمنتظره و گردشگریهای ناگهانیِ تاریخ. از این رو بیمعطلی داخل کوچه حمامقبله میشوند و با سَرک کشیدن میخواهند از روزگار امروز و قصههای یکی از قدیمیترین حمامهای شهر خبر گیرند.
یک حمام و ۲ روایت
هر چه قدر کسبه به همسایگی با بنای قدیمی حمامقبله عادت دارند و کمتر اعتنایش میکنند، آنها که از جای دیگر راه سوی این بنای ثبت شده در فهرست آثار ملی کَج کردهاند، هیجانزدهاند. سر در حمام را کتیبهنوشته و سمت چپ آن را نیز یکی تابلوی سازمان میراثفرهنگی و یکی هم سازمان زیباسازی شهرداری کوباندهاند. آنها که برای کشف یهویی، ماجراجویی غیرمنتظره و گردشگری ناگهانی آمدهاند، بلندبلند نوشتههای کتیبه را میخوانند: «این حمام به دستور خواهر شاه طهماسب صفوی بنا گردیده...»، خواندنشان به آخر نرسیده که یکی از کسبه میگوید: «از ما نشنیده بگیرید ولی چند تا از تورلیدرهایی که بعضی وقتها تور میارن اینجا نَقل کردن این اون حمام وقفی خواهر شاهطهماسب (حمام خانوم) نیست...اون خیلی سال پیش خراب شده و این برای زمان قاجاره». با این نقلقول، حالا کنجکاویشان بیشتر برانگیخته میشود و دل دل میکنند برای پایین رفتن از پلههای حمام: «یعنی اجازه میدن از داخلش بازدید کنیم!؟»
خاطرات خیس وسط بازار
شیب پلهها زیاد و راهروی آن تنگ و کوتاهست. با تردید پرده پلاستیکیِ انتهای راهرو را کنار میزنند. هوای مرطوب به صورتشان میزند و چشمشان از تاریخ و از آنچه که پیش از این فقط در کتاب و فیلم میدیدند، پُر میشود. فضایی مُدور، سقفی بلند به شکل گنبد با دریچهای نورگیر، سکوهایی قالیِ کهنه انداخته یک طرف و کمدهایی چوبی و آینهدار طرف دیگر. یکی از آنها که برای سرککشی آمده میگوید: «جومهکَن، جومهکَن که میگین اینه!؟» و حاجآقا حمومی (حسین بادامی) از پشتِ پشخوان سر بالا میآورد: «بله همینه...بهش اتاق سرد، سرای نخست، سربینه و جامهکَن هم میگن». بادامی، گشادهروست و سر و حوصلهدار. آن قدر که اگر حمام خالی و خلوت باشد با فنجانی چای و کلی قصه و خاطره پذیرای هر مهمان ناخواندهای میشود.
حمام قسطی و سخاوتِ حاجی حمومی
پیش از آنکه بادامی زبان قصهگویی باز کند ناگفته پیداست پُرقصهترین قسمت حمام همان پیشخوان است که او پشتش، نشسته. روی پیشخوان را چندتایی شامپو، سنگپا، صابون، کیسه و سفیداب، چیده. ولی مهمترینشان آن دفتر بزرگ حساب است که سطر به سطرش را گویی با نام خدا، تاریخ روز، اسم مشتری، مبلغ و خدایا شکرت قصههای یکخطی نوشته: «هوالرزاق، یک اردیبهشت، عثمان افغان ورود ۸ صبح، یه شامپو و یه لُنگ، خروج ۹:۱۵، تسویه نشد...» عثمان کارگر افغانیست مانند تعدادی دیگر از کارگران بازار مثل محسن یوخو (به زبان ترکی یعنی فردی که پول ندارد) یا عباس چرخی که گاهی جیبش چنان تنگ میشود که پول نظافت سر و تنش را هم ندارد. برای همین چاره ناچاره میشود تا روی مهربانی حاجآقا حمومی حساب کند و قسطی دوش بگیرد: «کدام قسط و نسیه و کدام تسویه؟ اگر همان را هم نتوانند پرداخت کنند حلالشان است»...دَخل هر روز که بسته میشود، بادامی انتهای اسامی مشتریهای روزانه، جمع کل را مینویسد: «۸۷۰ هزارتومان، ۲۷۰ هزار تومان، ۴۱۰ هزارتومان...» و بعد با عبارت «خدایا شکرت» حساب را میبندد. لابهلای صفحات دفتر از قبوض آب و برق و گاز و عوارض انباشته و باد کردهاست.
قُرق رفقای گرمابه و گلستان و تورِ حنابندان
مهمانان ناخوانده و ماجراجو، حالا قدم به قسمتهای مختلف حمام میگذارند؛ راهروی هشتی، گرمخانه، چالهحوض، خلوتخانه، شاهنشین، خزینه و آبانبار. کاسه، تاس، طَشت و لگن و در قسمتهایی هم شانه و جامِ حنا دیده میشود که بادامی میگوید: «به جز کارگرها، حجرهدارها و حاجیبازاریهایی هم هستند که حداقل ماهی یک بار اینجا با هم قرارِ گرمابه میکنند به رسم رفقای گرمابه و گلستان...میآیند و به سکو لَم میدهند یا از وضعیت بازار حرف میزنند و یا مثل دلاکها هم را مُشت و مال میدهند. آن قدیمیهایشان مثل گذشته هنوز وقت شست و شو به کاسه آب بهم تعارف میکنند...البته اینجا مقصد تورهای گردشگری هم میشود و گاهی هم به قُرقِ بانوان برای خوشگذرانی، حمام زایمان و حنابندان در میآید که آن وقت، گرمابهدار هم بانوست.»