به گزارش مشرق،کانال تلگرامی چین و ماچین در مطلبی با عنوان معمای موفقیت چین با وجود تضاد درونی و خصولتی سازی نوشت:
چین امروز بهعنوان یکی از قطبهای اقتصادی جهان مطرح است. اما راز این موفقیت چیست؟ آیا چین به جادهای متفاوت از دیگر کشورهای کمونیستی در گذر زمان گام نهاده است؟ وقتی دنگ شیائوپنگ در اواخر دهه هفتاد میلادی سکان هدایت کشور را به دست گرفت، وعدههای بسیاری از جمله پایان رکود اقتصادی و رهایی از فقر مطرح کرد، اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی فراتر از اصلاحات اقتصادی معمول بود. آنچه در چین روی داد، دگرگونی بنیادین در ساختار قدرت، مالکیت و فلسفه حاکمیت حزب کمونیست بود.به بیانی دقیقتر خصولتیسازی تدریجی منابع، نهادها و مناسبات اقتصادی در سایه حزب کمونیست انجام شد.
از مالکیت جمعی تا مدیریت حزبی سرمایه
در دوران قبل از دنگ، چین بر پایه مالکیت دولتی و برنامهریزی متمرکز حرکت میکرد. اما در دوران اصلاحات، روند مالکیت به مسیری متفاوت و خاکستری رفت. صنایع دولتی نه بهطور کامل خصوصی شدند، بلکه به شرکتهای نیمهخصوصی تبدیل شدند که در آن حزب کمونیست بهعنوان مالک پنهان عمل میکرد. در واقع، این شرکتها در خدمت اهداف اقتصادی و سیاسی حزب قرار داشتند و نه مردم.
حزب کمونیست، کارفرما و مالک پنهان
حزب کمونیست چین بهطور غیرمستقیم به بزرگترین کارفرما و سرمایهگذار کشور تبدیل شد. شرکتهای خصولتی که هرچند بهظاهر به بخش خصوصی تعلق داشتند، در عمل به ابزارهای اجرای سیاستهای کلان اقتصادی و توسعه کشور تبدیل شدند. در حقیقت، حزب از این شرکتها نهتنها بهعنوان منابع مالی بلکه بهعنوان واحدهایی برای گسترش نفوذ خود در تمامی سطوح اقتصادی و اجتماعی بهرهبرداری کرد.
فساد و رانت، اما با هدف توسعه
شاید در ابتدا، بتوان چین را بهعنوان نمونهای از کشوری که فساد در آن حکمرانی میکند دید. اما این فساد، برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر، بهعنوان ابزار برنامهریزی صنعتی و اقتصادی در خدمت اهداف کلان توسعهای حزب قرار گرفت. رانت، به جای آنکه سدی در برابر رشد باشد، به ابزاری برای تحقق اهداف توسعهای تبدیل شد. این ساختار رانتی به حزب اجازه داد تا در پروژههای کلان از جمله توسعه زیرساختها و صنایع راهبردی کشور بهطور متمرکز وارد عمل شود.
پس چرا موفق شد؟ تضاد درونی مدل چینی
چطور ممکن است یک سیستم که در ظاهر از بازار آزاد، مالکیت دولتی، و سرکوب سیاسی تشکیل شده، به موفقیت دست یابد؟
این، دقیقاً همان معمای چینی است که برای بسیاری قابل فهم نیست. اما حقیقت این است که این مدل غیرمتعارف و متناقض در شرایط خاص چین با نظارت حزبی و قدرت اجرایی قوی، بهخوبی عمل کرد. چین توانست با حفظ «ثبات سیاسی»، جذب سرمایه خارجی، و استفاده از نیروی کار ارزان، به یکی از بزرگترین اقتصادهای دنیا تبدیل شود.
دلایل این موفقیت را میتوان چنین خلاصه کرد:
۱. ثبات سیاسی متمرکز: در چین، حزب کمونیست با حذف تنشهای سیاسی داخلی و به حداقل رساندن خطرات اقتصادی ناشی از بحرانهای سیاسی، یک فضای باثبات برای رشد اقتصادی ایجاد کرد.
۲. جذب سرمایه خارجی با نیروی کار ارزان و منضبط: چین با بهرهگیری از نیروی کار ارزان و منظم، که در سایه سرکوب آزادیهای سیاسی قرار داشت، به کارگاه جهان تبدیل شد.
۳. حمایت دولتی از صنایع خاص: دولت چین با حمایت از صنایع مادر و ارائه تسهیلات ویژه به شرکتهای خاص، آنها را به قلههای رقابت جهانی رساند.
۴. فقرزدایی هدفمند و دستوری: برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر، چین فقر را با دستور حزبی بهطور هدفمند کاهش داد و آن را به دستاوردی اجتماعی تبدیل کرد.
سوسیالیسم یا سرمایهداری دولتی؟
با گذشت زمان، حزب کمونیست چین بیشتر به حزب «سرمایهداران دولتی» تبدیل شد تا نماینده طبقه کارگر. این تغییر ماهوی، تناقضی جدی در بنیان ایدئولوژیک حزب ایجاد کرد.
اما حزب، به جای مواجهه با این تضاد، با بازتعریف مفاهیم سوسیالیسم، سرمایهداری دولتی را به ابزار جدیدی برای حفظ قدرت و رشد اقتصادی تبدیل کرد. بدین ترتیب، چین از یک اقتصاد بسته و کمونیستی به یک سیستم اقتصادی نیمهسرمایهداری ولی تحت کنترل حزب کمونیست تبدیل شد.
نظامی از جنس تضاد و مهار
موفقیت اقتصادی چین در دوران دنگ شیائوپنگ و پس از آن، نه تنها به دلیل «باز شدن درهای اقتصاد»، بلکه به دلیل مهندسی دقیق تضادهای درونی آن بود. چین از یک طرف سیستم رانتی را بهعنوان ابزار توسعه و مدیریت استفاده کرد و از طرف دیگر با سرکوب مخالفان، توانست فضا را برای رشد اقتصادی فراهم کند.
این مدل موفق، در شرایط خاص چین بهطور موقت عمل کرده است، اما پرسشی که باقی میماند این است که آیا این مدل بدون مشارکت مردمی، آزادی سیاسی و رقابت در درازمدت پایدار خواهد ماند؟
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.