بدون تعارف با راوی و قهرمان عصرهای کریسکان

صدا و سیماشنبه 23 اسفند 1399 - 09:12
آخرین قسمت از برنامه بدون تعارف در سال 99 میزبان قهرمانی به نام امیر سعید زاده است که به خاطر عقاید و اعتقاداتش بارها و بارها از جانش گذشته است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما ، قصه زندگی پر پیچ و خم امیر سعیدزاده که از اهالی شهرستان سردشت است ‏از فعالیت‌های دوران پیش از انقلاب او آغاز و تا مجاهدت‌هایش در دفاع مقدس و تحمل رنج‌های اسارت در زندان‌های کومله و دموکرات ادامه پیدا می کند.
خاطرات سعید زاده در کتابی به نام عصرهای کریسکان چاپ شده که مورد توجه رهبر معظم انقلاب قرار گرفت و چند روز قبل تقریظ ایشان بر این کتاب منتشر شد.

امیر سعید زاده در این قسمت از بدون تعارف بخشی از خاطراتش را بیان کرده که متن گفتگو به شرح زیر است:

مجری : سلام و عرض ارادت ، آقای امیر سعیدزاده ، چند سالتان است؟
میهمان : من متولد 1338 هستم اهل آذربایجان غربی شهرستان سردشت هستم
مجری : اگر بخواهید امیرسعید زاده را تعریف کنید در یکی دو جمله چه می گویید؟
میهمان : من جز اینکه یک سرباز باشم و امنیت ملت و مملکتم و آسایش مردم برایم مهم باشد جز این چیز دیگری در نظر نمی گیرم.
مجری : شما کتابی به نام عصرهای کریسگان دارید
میهمان :بله ، بخشی از اسارت من در اونجا سپری شده در کریسگان، در کردستان عراق واقع شده است که یک منطقه کوهستانی است.
مجری : شما یکی از نیروهای انقلابی سردشت بودید
میهمان : بله ، البته به صورت پنهان ، کتاب و ناهار و اعلامیه پخش می کردیم
مجری : چند سالتان بود؟
میهمان : 17 ، 18 ساله بودم ولی روی هم رفته تلاشمان نتیجه داد ، تا انقلاب شد
مجری : بعد از انقلاب چه اتفاقی افتاد؟
میهمان : بعد از انقلاب سردشت دست نیروهای مخالف دولت بود مثل دموکرات و کوموله و بقیه ... باز هم فعالیت می کردند و این شد که چون عقیده من با آنها فرق می کرد کوموله من را در سال 59 اسیر کردند و زندان بردند و کتک و شکنجه شدم من را برعکس به پنکه وصل کردند و پنکه می چرخید، این یکی از شکنجه هایش بود.
مجری : چند وقت زندان بودید؟
میهمان : 20 ماه ، هنوزم نمی دانم چرا؟ باور کنید به حدی من را شکنجه کردند ، شاهد هم زیاد داریم آقای گلزار راغب یکی از آنها هستند، که گفتم آقا من را رها کنید من پدر و مادر و خواهر و برادرم و پاسدار هستند...
مجری : زندان شبیه زندان حالا بود ؟
میهمان : نه زندان داخل دره بود، مانند طویله
مجری : بعد چه شد ؟
میهمان : بعد فهمیدیم بواسطه دوستانی که آنجا بودند که من اعدامی هستم و من به فکر فرار افتادم با توجه به اینکه امکان فرار در زندان کوموله وجود نداشت چون 4 تا تیربار داشت که می زدند و امکان فرار نداشت ولی این خواب عملی شد.
مجری : فرار کردید؟ چطور ؟
میهمان : بله ، پشت زندان دره بود دره ای که حداقل 30 الی 40 متر ارتفاع با شیب ملایم که انتهایش رودخانه بود و برای فرار باید غلت می خوردی و من این کار را کردم و رفتم ته رودخانه و فرار کردم .
مجری : خواندم در خاطراتتون که آنجا خیلی ها را اعدام هم می کردند
میهمان : بله قبل از من هم اعدام کرده بودند معلم ، بسیجی و ... بخاطر عقیده ، تیرباران می کردند
مجری : در آن زمان متاهل بودید؟
میهمان : بله یک دختر داشتم من که فرار کردم خودم را به اولین پایگاه رساندم گزارش داده بودند که فلانی نیروی کوموله بوده و آمده
مجری : فکر کردند شما نفوذی بودید؟
میهمان :بله ، دولت هم مرا گرفت از چاله در آمدم افتادم در چاه. تا اینکه معلوم شد من کوموله ای نبودم و فرار کردم و بعد آزاد شدم ، بعد آمدم پیش خانواده و از آن طرف(کوموله ای ها) شروع به تهدید کردند ( با نارنجک و نامه و ...) تا اینکه به جمع رزمندگان پیوستیم تا پایان جنگ بودم که یک ماه هم مرخصی نرفتم در طول انقلاب یا اسیر بودم یا ماموریت بودم یا جبهه زندگی من در دوران انقلاب اینطور خلاصه شد.
مجری : خوانده ام که با شهید باکری در جبهه رفیق بودید؟ این رفاقت مربوط به جبهه است یا قبل آن؟
میهمان : شهید باکری برای قبل از انقلاب است که ما در ارومیه بودیم با هر دو برادران باکری دوست شدیم خیلی صمیمی بودیم تا جایی که مراسم عروسی شان من را دعوت کردند و عکس هم گرفتیم و هست.
مجری : در جبهه با چه عنوانی خدمت می کردید؟
میهمان : به عنوان نیروی مردمی ، من بیشتر کار اطلاعات عملیاتی می کردم
مجری : می رفتید در خاک دشمن ؟
میهمان : بله می رفتم همان باعث شد که من اسیر شدم
مجری : چطور اسیر شدید؟
میهمان : ما کارمان جمع آوری اطلاعات بود زمانی که رفتیم سمت پادگان منافقان شناسایی شدیم و خودمان را کشیدیم به سمت اقلیم کردستان نگو که دموکرات ها با منافقین همدست بودند این بار دیگر دموکرات من را گرفتند در شهر سلیمانیه
مجری : چند وقت زندانی بودید؟
میهمان : 40 ماه به همراه تهمت و زجر و شکنجه روحی و جسمی اما درست است که من اسیر شدم ولی هرگز تسلیم نشدم ،ما برای انقلاب هزینه کردیم من دو برادرم در این راه شهید شدند و یکی از برادرانم را به جای من ترور کردند ما برای عقایدمان ، امنیت و آرامشمان هزینه کردیم .
مجری : یعنی برادر شما را به جای شما اشتباهی ترور کردند؟
میهمان : بله گروههای معاند دموکرات و کوموله فکر کرده بودند که من در این مسیرم
مجری : کجا؟
میهمان : در مسیر سردشت
مجری : برادر بزرگ شما بود ؟
میهمان : خیر از من کوچک تر بودند
مجری: شمال اهل تسنن هستید؟
میهمان: اهل تسنن هستم و کرد زبان هم هستم ولی من می خوام یک مطلبی رو عرض کنم ما این همه زجرها رو کشیدیم این همه زحمت ها رو کشیدیم ولی امیدوارم این یک رویه ای برای ایجاد وحدت بشود ثروت اصلی امنیت است وقتی امنیت نباشد کاخ داشته باش ارزش نداره توش بمونی چون با آرامش در آن زندگی نمی کنی یعنی کردها همیشه وطنشون رو دوست داشتند، کردها همیشه تمامیت ارضی مملکتشون رو دوست داشتند کردها آدم هایی که بعضی ها حساب می کنند نیستند نه کردها یک رنگند و یک باورند و افتخارشون اینه که ایرانی هستند.
مجری: شما شیمیایی هم هستید؟
میهمان: بله من شیمیایی هستم.
مجری: چند درصد ریه تون رو گفتید الان؟
میهمان: من 80 درصد ریه ام تخریب شده.
مجری: 80 درصد، در همان اتفاق شیمیایی سردشت ریه تان شیمیایی شد؟ آنجا بودید؟
میهمان: بله آنجا بودم، هفت تیر 1366 ساعت حدود چهار و نیم بعدازظهر بود که آمدند زدند ما رفتیم بلافاصله و شروع کردیم به امدادگری.
دختر میهمان: من الانه که خیلی درد می کشم یعنی هر دفعه پدرم را دکتر می برم محال است شبش را بتوانم بخوابم.
مجری: تمام این سالها شما را گرفتند و اسیر کردند و زندان کردند و رفتید جبهه متاهل بودید و فرزند داشتید.
میهمان: البته مدیون همسرم هستم ایشان عهده دار تربیت بچه هایشم شد پنج فرزند دارم
مجری: همسر محترم شما کم از شما سختی نکشیده.
میهمان: سختی اصلی رو ایشان کشید.
مجری: دعوت کنیم از ایشان.
مجری: چه زندگی پرفراز و نشیب و پرخطری داشتید با امیرآقا.
همسر: دیگه نمی دانم خدا قوت داده بود، شانس ایشان بود باید اصالت خانواده را نگه داشت.
میهمان: همشهری هستید؟
همسر: نه من بانه ای هستم، ایشان سردشتی.
مجری: به ایشان نمی گفتید زن و بچه را ول نکن برو و بس است دیگر؟
میهمان: نه به خدا، یکبار هم نگفتم.
مجری: راست می گویید؟
همسر: اصلا.
میهمان: نشنیده بودم.
مجری: جدی می گویید؟
میهمان: به همین دلیل من خودم رو مدیون ایشان می دانم و بدهکار ایشان می دانم.
همسر: یعنی من خودم بچه داشتم وگرنه خودم اگر لازم بود می رفتم.
مهیمان: یکبار هم گله نکرده است.
مجری: یعنی حاضر بودید کنار ایشان باشید؟
مجری: پنج فرزند را بزرگ کردید، چند پسر و چند دختر؟
همسر: دو تا پسر و سه تا دختر، آنها سرمایه های زندگیمون هستند.
مجری: شما خاطراتتون در قالب یک کتاب ارزشمند با عنوان "عصرهای کریسکان"نوشته شد. به قلم آقای کیانوش گلزار راغب همان کسی که دوران اسارت شما در کومله احتمالا با شما بود و این کتاب به تقریظ حضرت آقا هم مزین شده است
میهمان: یک کردی از یه گوشه ایران به نام سعیدزاده که مورد لطف آقا قرار می گیره خوشحال کننده است دیگه این افتخار نصیب هر کسی نمیشه، ما یک بعدش را که من بخواهم بگویم ایجاد وحدت هست یعنی نگاه رهبر به کل ملت است این نشان این است که بین کرد و غیر کرد تفاوتی قایل نیست این فکر کنم بهترین سوژه برای ایجاد وحدت است برای باورکردن این شعاره.
مجری: ایشان را در آغوش گرفتید، آقا در گوش شما جمله ای گفتند، چه گفتند؟
میهمان: فرمودند سلام ویژه من را (این خیلی مهم است) گفت سلام ویژه من را به شمسی ها برسون خانواده ای که 12 شهید دارند، خانواده شمسی ها 12 تا شهید سنگر دارند
مجری: حاج خانم اوضاع مالی زندگیتون خوبه؟
همسر: والا نمی دونم میگم من از شما بپرسم با ماهی 5 میلیون تومان حقوق خوبه یا بده؟
مجری: کل درآمدتون 5 میلیون تومان حقوقه
میهمان: جز حقوق بازنشستگی نه چیز دیگه ای ما نداریم حتی نتونستیم ماشین هم بخریم همش میره برای دوا و درمان و دکتر.
همسر: الان در شهرمان همه می گویند اینها ثروتمندترین شهرمونند ولی خب ما کاری نکردیم که دشمن خوشحال بشه دنبال ثروت و اینها نرفتیم.
مجری: جایی نرفتید زمینی بگیری مجوزی بگیری؟
میهمان: نه اصلا اصلا هیچی
مجری: چرا؟
میهمان: آقازاده نیستیم به جایی وصل نیستیم هرگز نمی خوام اصلا.
مجری: پسرهایتان چه کاره اند؟
میهمان: پسرهایم یکی دبیر است و یکی دکترای جغرافیای سیاسی دارد ولی بیکار است.
مجری: دکترای جغرافیای سیاسی دارد ولی بیکار است.
مجری: شما اگر برگردید به عقب بازهم این مسیر را می آیید؟
میهمان: اگر من برگردم به عقب،امامی باشد و آقایی باشد همان راه را ادامه می دهم یعنی هیچ چیز بهتر از خداشناس و هیچ چیز بهتر از ایجاد امنیت و هیچ چیز بهتر از دفاع کشورت نیست، وحدت شکر خدا وحدت است ولی باید هوشیار باشیم که این وحدت را تزلزلی درش بوجود بیاورند و کم رنگش نکنند.
مجری: سلامت باشید خیلی خوشحال شدیم شما را دیدیم.
همسر: ایرانمان ان شاء الله کشوری بشود در تمام دنیا نمونه از هر لحاظ.
مجری: ان شاء الله.
همسر: به امید خدا

منبع خبر "صدا و سیما" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.