فیلم سینمایی «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» ساخته لین رمزی با نقش آفرینی تماشایی واکین فینیکس روایتی از فرو ریختن یک شحصیت در کشاکش یک تقابل نفسگیر است.
به گزارش «تابناک»؛ واکین فینیکسی که سابقه تغییر ظاهرهای عجیب و غریب را دارد، در عنوان بسیار زیبا و محکم آقای «لین رمزی» یعنی «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی / You Were Never Really Here» بدن خود را به شکل ترسناک و مهیبی درآورده است؛ جثهای بزرگ که بسیار قانعکننده و به اندازه شخصیت «فردی کوئیل» در فیلم «مرشد / The Master» به لحاظ روانشناسانه بارز است. «مرعوب کننده» کلمهای نیست که معمولاً برای توصیف این آفتابپرستِ آمریکایی که تعداد زیادی از اینگونه نقشها را در کارنامهی خود نداشته است به کار ببریم.
اما برای ایفای نقش «جو»، یک مزدور که سابقه برخی اتفاقات ترسناک در گذشته را دارد، «واکین فینکس» تپههایی از عضله و گوشت را به خود اضافه کرده که زخمهای موجود بر روی آن، سابقه خشن و ترسناک او را به خوبی نمایان میکنند. علاوه بر همه اینها، صورتش هم با ریش بزرگ و پشمالوی خاکستریای مزین شده است که در حالت کلی، حس ترسناکی به او میدهد و در عین حال آسیبپذیری او را نیز افزایش میدهد. او شبیه یک غول به نظر میرسد و «واکین فینکس» این حجم اضافه را همچون سلاحی کشتار جمعی با خود به جاهای مختلف میبرد. اسلحهی واقعی او اما در عین حال یک چکش است.
«جو» بسیار درشت اندام است اما در عین حال سرعت بالایی دارد و با شکل ترسناک اما در عین حال با ابهتی حرکت میکند. با پرداخت قیمت مناسب، شما میتوانید این انسان بزن بهادر را به سراغ کسانی که قصد آسیب زدن بهشان دارید بفرستید. «به من گفتند که تو خیلی خشنی» این سخن یکی از مشتریان او است و «جو» با خونسردی پاسخ میدهد که:«میتونم باشم». به عنوان یک مزدور، تخصص او در پیداکردن دخترانی است که مفقود شده اند. آیا او هیچگونه تعهد شخصیای دارد، یک عشق مخفی یا عقاید خاصی در کار خود؟
«جو» که با مادر پیر و بیمار خود در نیویورک زندگی میکند هر لحظه از زندگیش را با غرق شدن در دریایی از خاطرات بد گذشته سپری میکند و ضایعههای دردناکی که بر سر او آمده است و زخمهای عمیق شخصیتی، گاه و بیگاه از طریق فلشبلکهایی به گذشته سر باز میکنند. برخی از این زخمهای بی سر و ته نشان از کودکی ای بسیار سخت و غیرقابلصبحت دارند. برخی دیگر درباره خطرات کاری او هستند، چیزهایی که او دیده و هیچ راه فراری برای آنها پیدا نکرده است. در عین حال، یکی دیگر از این زخمها این بار در خارج از کشور خود را نشان میدهد، کشتن برای وطن.
داستان فیلم، که درباره دختر کوچکی است که در ورطهی بهرهوری جنسی گیر افتاده و مردی مزدور که قرار است او را از این مهلکه نجات بدهد است. این داستان از رمان «خستگی مفرط تا سر حد مرگ»(Bored to Death) نوشتهی آقای «جاناتان آمس» اسکاتلندی و با استعداد که خالق اثری همچون «باید دربارهی کوین صحبت بکنیم»(We need to Talk about Kevin) است اقتباس شده است. «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» داستان اصلی را تبدیل به پازلی بسیار کوتاهتر و البته تلخ کرده است. دید کارگردان اثر بسیار فاعلانه است. «رمزی» اکثر لحظات فیلم را به صورت اکستریم- کلوزآپ فیلمبرداری کرده است که باعث میشود اکثر لحظات فیلم، همان چیزی را ببینیم که شخصیت اصلی میبیند و در واقع عمق دید ما را محدود کرده است.
او همچنین اصوات عادی شهری را تبدیل به یک سمفونی از نویزها کرده است که بسیار به درونیات ذهن شخصیت اصلی و رنجهای او نزدیک هستند. ما در داخل ذهن این انسان که تمایل زیادی به خودکشی دارد و بسیار سرخورده و شکننده است گیرافتادهایم که به ندرت متوجه میزان دیوانگی خود است چه برسد به پروژههایی که آنها را قبول میکند. «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» که اصلا تلاشی برای توضیح دادن خود نمیکند، بر روی تماشاگران خود و تلاش آنها برای ربط دادن نقاط مختلف فیلم حساب باز میکند تا بتوانند جزئیات را از داخل ذهن او به بیرون بکشند.
هنگامی که «جو» را میبینیم که در خیابانهای شهر پرسه میزند، سخت است که به یاد «تراویس بیکل» و فیلم «راننده تاکسی / Taxi Driver» نیفتیم. در آن فیلم نیز «تراویس بیکل» یک نظامی سابق بود که تلاش اصلیش نجات دختری از چنگال رذالتهای شهر نیویورک بود. «رمزی» بحث عدالت این قهرمانها را در حدی که «اسکورسیزی» مورد کند و کاو قرار میداد بررسی نمیکند البته اگر در نظر بگیریم که این عنوان «راننده تاکسی» مدرن است بلکه کاری میکند که باور کنیم «تراویس بیکل» همان قهرمانی بود که خودش هم باور داشت هر چند که قهرمان مفلک و بیمعنی ای بود. ژانر فیلم بسیار عمیقتر از چیزی است که در منبع اقتباس آن دیده بودیم.
«رمزی» بر روی سابقهی بحرانهای شخصیتی و وجودی این کاراکتر مانور میدهد؛ کمی شبیه به «لی ماروین» که مردی با یک ماموریت بود در عنوان «شلیک به هدف / Point Blank»، کمی شبیه به «درایو / Drive» با آن حس ترغیبکننده اش و تا حدودی شبیه به «ملوان / The Limey» که «استیون سودربرگ» ساخته بود. و اگر حضور «واکین فینکس» به عنوان یک انسان شورشیِ نیمه عصبانی کافی نیست تا متوجه شوید که با نسخهی شدیدتر عنوان «مرشد» مواجه هستیم، موسیقیِ اثر که ساختهی «جانی گرینوود» میباشد قطعا شما را قانع خواهد کرد.
علیرغم تمام تاثیرات مشخصی که عنوان «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» از فیلمهای دیگر داشته است اما همچنان و با قدرت متعلق به کارگردان خود است و امضای وی را پای این اثر مشاهده میکنیم. فیلمساز بر روی جزئیات تاکید زیادی دارد؛ نشان دادن سابقهی شخصیت اصلی به همراه تئوریهایی از جرمها کاملاً این حس را به شما منتقل میکنند. اما او درعین حال بر روی رعایت کردن نکات ژانری که در آن فعالیت میکند هم دقت دارد. «جو» علیرغم تمام نیروی زیادی که دارد اما روحی بسیار زجردیده هم دارد. در یکی از عجیبترین و تاثیرگذارترین لحظات فیلم، یک صحنه ترسناک در نهایت به یک همخوانی عجیب میرسد؛ یکی از نمونههای عجیبی که «رمزی» در این به وسیله نشان دادن رحم و شفقت در عین بیرحمی خلق میکند.
«هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» بسیار تاثیرگذار است و تا حدودی با مضامین فیلمهای نوآر نیز همراه شده است که به خوبی یادآور سبک خاص فیلمسازی خاصِ «رمزی» برای ما است. اما آیا واقعا چیزی فراتر از هنریکردن کلیشههای فرهنگ عامه در این گونه آثار وجود دارد؟ در حالی که هیچکدام از آثار این نویسنده-کارگردان شبیه به دیگر کارهای او نیستند اما همگی بهنوعی به داخل درونیات ذهن شخصیتهای آسیب دیدهی خود می روند که سعی دارد دنیای پیرامون خود را تغییر دهد.
در داخل داستان نحیف این اثر – که عملکرد بینظیر و نفسگیر «واکین فینکس» در مرکز آن قرار دارد- «هیچ وقت واقعا اینجا نبودی» حلقهی بسته بسیار ترسناکی را به ما نشان میدهد: یک مرد زخم خورده که توسط مشکلات گذشتهی خود تحریک شده است، از شخصی که در مسیری شبیه به مسیری که او در گذشته طی کرده است دفاع میکند. رفتن در این مسیر همراه با این شخصیتها بسیار دردناک است.