به گزارش خبرگزاری فارس از رستم، شهید عسکر ،زمانی در تاریخ ۲5 /۱۱/ ۱۳۷۲در خانواده ای پرجمعیت، مذهبی، ولایی و ایثارگر در روستای تیرازجان از توابع شهرستان رستم استان فارس چشم به جهان گشود او از همان کودکی دوست داشتنی بود.
شهید تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش با بهترین نمره و به خوبی تمام کرد. عسکر دوره راهنمایی را در مدرسه شبانه روزی نورآباد گذراند و همچنین دوره اول متوسطه را در دبیرستان و شبانه روزی شهید صدوقی سردشت دشمن زیاری ادامه داد، سالهای بعد را در شهرهای شیراز و استان هرمزگان به پایان رساند.
برای اتمام دوران پیش دانشگاهی در رشته ریاضی به همان دبیرستان شهید صدوقی سردشت بازگشت پس از پایان دوران دبیرستان و قبل از اعزام به خدمت سربازی در کنکور رشته ریاضی و همزمان در گزینش دانشکده افسری شرکت کرد.
پس از دوران تحصیلی بی درنگ و غیبت به خدمت نظام مقدس سربازی در پادگان 07 کازرون مشغول آموزش گردید.
چند ماهی از خدمت نظام وظیفه نگذشته بود. که در دانشگاه سراسری (مهندسی برق ) و دانشگاه امام حسین پذیرفته شد.
عسکر به خاطر علاقه ای که به ولایت داشت دانشگاه امام حسین را برگزید و با حمله داعش به سوریه دل از خانواده و همسفری که تازه نشان کرده بود برکند و راهی سوریه شد.
سرانجام شهید عسکر زمانی در شانزدهم بهمن ماه سال 94 در آزاد سازی نبل الزهرا در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نایل شد
بخشی از دلنوشته شهید مدافع حرم عسکر زمانی:
من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است.
من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است.
من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است.
من آن تکه باد صیحگاهی ام که از زیر در به داخل پریده همان تکه ای که از محافظان حامل پیام است.
من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای ( که به او سپرده شده) را پر کند.
من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم.
من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد.
من آن شهید بی سر و بی بدنم من آن شهید بی اثرم که همچنان بعد آن می وزم .
من آنم که می خوانم، من آنم که می مانم ، من آنم که می سازم ، من آنم که می جنگم
من آنم که یار مهدی می مانم، من آنم که گوش به صدایم.
من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم.
من آنم که باید بگیریم، من آنم که باید بخندم، من آنم که باید انتقام سیلی زهراهای کوچک را بگیرم. به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم … مهدی یم