به گزارش خبرگزاری فارس، سلسله گفتوگوهای عصر پیشرفت امروز با حضور خسرو نورمحمدی برگزار شد که وی به بررسی شکلگیری توسعه و روند آن از زمان پهلوی تا به امروز پرداخت، و این مطالب را در پنج بخش بیان نمود.
در این گزارش به شرح سخنان وی میپردازیم.
بخش اول: تحلیل روند تاریخی توسعه در عصر پهلوی و علت شکلگیری انقلاب اسلامی در مقابل آن
خسرو نورمحمدی: برای اینکه توضیح بدهم نظام شاهنشاهی چه جایگاه و تأثیری در توسعه دارد، باید اول «توسعه» را تعریف کنم. در کشور ما توسعه تعاریف زیادی دارد؛ تعاریفی که هم متخصصان و هم غیرمتخصصان وارد این سیستم کردند که بعضیها به شکل خاصی است. اما آن تعریفی که ما میخواهیم و برای ما کاربردی است، این است: «توسعه فرایندی است که یک جامعه را به جامعه دیگر تبدیل میکند». ولی آن تعریفی که ما از توسعه سراغ داریم و میخواهیم به آن فکر کنیم، این است که ما یکسری جوامع سنتی قدیمی و کشاورزی داشتیم که دارای ساختارهای سیاسی اجتماعی فرهنگی و اقتصادی بودند. در این جوامع هر اتفاقی که میافتاد، ریشهاش به دو عامل مرتبط بود؛ یا ناشی از «فرمان» یک شخص بزرگتر، مثل شاه، وزیر، وکیل، کدخدا، پدر یا پدربزرگ بود، یا ناشی از «سنتها» بود. در دنیای صنعتی توسعهیافته، این دو مکانیزم عوض شده است و هر اتفاقی که میافتد، ناشی از دو چیز متفاوت است؛ یا ناشی از «علم» است یا ناشی از «عقل انسانی»؛ تمام ساختارهای سیاسی اجتماعی دنیای جدید، مبتنی بر عقل و علم است و مراکز تحقیقاتی و متخصصین در آن نهتنها زیادند، بلکه جایگاه خودشان را دارند. در ساختار سیاسی جامعه سنتی، باید یک شاهی، یک قدرتی در بالا باشد؛ چون مکانیزم دیگری وجود ندارد. در جامعه توسعه نمیتواند این اتفاق بیفتد؛ چون شما در هر مسئلهای باید کار تحقیقاتی انجام دهید و نتیجهای بگیرید که ممکن است آن ساختار سیاسی یا پادشاه، آن نتیجه را نپسندد؛ و از دیدگاه دیگری وقتی قدرت در یک فرد یا طبقه متمرکز میشود، ظرفیت کل جامعه هم روی آن ظرفیت متمرکز میشود. بنابراین در جوامع سنتی، نوآوری به شدت پایین است. نظام شاهنشاهی، متعلق به نظامهای سنتی قبل است. هر چقدر هم شاه خوب باشد، این ساختار سیاسی تغییر مییابد.
الان هیچکدام از کشورهای توسعهیافته، ساختار شاهنشاهی ندارند و اگر دارند، تشریفاتی شده؛ یعنی اگر ساختار پادشاهی قابلیت ماندگاری داشت، ما باید یک نمونه میدیدیم. بنابرین ساختار شاهنشاهی تاب تحمل در مقابل تحولات اجتماعی مورد نیاز جوامع را ندارد. در ایران نظام شاهنشاهی بعدی(پس از قاجار)، با کودتا سر کار آمد و در ابتدای کودتا هم نگرانی داشت که آیا مردم او را میپذیرند یا نمیپذیرند؛ بههرحال اولین کاری که در ابتدای کودتا انجام میدهد، این است که دو سه گروه مردم را از مشارکت حذف میکند؛ اول، روحانیت حذف میشود؛ دوم، متخصصان جامعه هم از حکومت کنارهگیری میکنند؛ و بخش عمدهای از مردم هم از فرایند حذف میشوند؛ البته نه عمدی، بلکه نظام شاهنشاهی و متمرکز سیاسی، این خاصیت را دارد. این نظام برای اینکه مشروعیت پیدا کند، باید کاری انجام میداد؛ گفت من باید برنامهریزی کنم! ما دو سه سال بعد از طرح ایده برنامهریزی در جهان، برنامهریزی کردیم؛ یعنی هنوز الگوی برنامهریزی در جهان، شناختهشده نبود؛ و این خیلی جای کنجکاوی و سؤال دارد که چطور ما برنامهریزی توسعه را شروع کردیم. ما و هند اولین کشورهای جهان هستیم که وارد برنامهریزی شدیم. بههرحال شاه میخواست نشان دهد که نظام شاهنشاهی نظام خوبی است و شروع به کار کرد. از یک طرف، از ابوالحسن ابتهاج دعوت کرد. ایشان آدم واردی بود؛ هم در بانک ملی بود و هم سفیر ایران در آمریکا. او با شرط و شروطی آمد و سازمان برنامه را ایجاد، و برنامهریزی کرد.
سازمانی که میخواست برنامه را تدوین کند، سالها بعد از تدوین و اجرای برنامه، شکل گرفت! این نشان میدهد که ما برنامه را به نحو مناسبی تدوین نکردهایم. داستانهای مشرف نفیسی[1] را نگاه کنید. درست است که برنامه شکل گرفته، ولی برنامه خیلی اتفاقی بوده است. برنامه اول و دوم هرچند اجرا نشدند، بیشتر به دلیل انگیزههای داخلی ما بود. ولی برنامههای سوم و چهارم را گروه هاروارد اجرا کردند. گروه هاروارد انصافاً مطالعات خوبی درباره ایران کردند و دیدند ایران نه برنامهریز دارد و نه برنامهریزی بلد است؛ سپس روشهایی از برنامهریزی را در ایران اجرا کردند. آنها با روش برنامهریزی «کرپلن»[2] نوعی از برنامهریزی موسوم به «برنامهریزی هستهای» را در ایران اجرا کردند که در آن موقع که برنامهریزی در جهان وجود نداشت، نتایج جالبی گرفتند، ولی تکنیکی کار کردند. ما در برنامه سوم و چهارم، نرخ رشدهای بالای ده درصد داریم با تورمهایی حدود دو سه درصد، و برای جهان، الگو شدیم؛ مثلاً مدیران بانک صنعت معدن پاکستان و کره جنوبی و مدیران خیلی از کشورها به اینجا میآمدند و آموزش میدیدند و ایران به لحاظ رشد، کعبه آمالی برای جهان شده بود. ولی این اتفاق، ناشی از تکنیکهایی بود که آمریکاییها و متخصصین آنها اجرا کرده بودند و ما درونی رشد نکرده بودیم. بههرحال ما را دچار این توهم کرد که دارای قدرت زیادی هستیم و همه میآمدند از شاه میپرسیدند که شما چکار کردید. بعد از این اتفاق، در اواخر دهه 40 و 50 اتفاقی افتاد که کسی چندان متوجه آن نشد و آن، این بود که آمریکاییها شروع کردند به مصالحه با شوروی و نیز متوجه شدند نظام شوروی دیگر محبوبیتی در جهان ندارد. لذا توسعه ایران برای آمریکاییها اهمیتش را از دست داد و ایران «ژاندارم منطقه» شد؛ یعنی آمریکاییها به جای اینکه تلاش کنند ایران توسعه پیدا کند، اینجا را تبدیل به ژاندارم و قدرت نظامی کردند.
بخش دوم: نسبت میانِ «دین و توسعه»
اگر ما تئوری و چارچوب نداشته باشیم، میتوانیم انواع جوابها را بدهیم. ولی بگذارید اینگونه نگاه کنیم که اولاً دین چیست؟ دین چیزی است که خداوند ارسال کرده و دستوراتی است که خداوند داده است. علم چیست؟ علم، قانونمندیهایی است که به دلایلی که ما نمیدانیم، خداوند در نظام خلقت قرار داده است. ولی گاهی اوقات جوری برخورد میکنیم که انگار قرآن را خداوند ارسال کرده، ولی فیزیک و شیمی را شیطان یا کسی دیگر! حالا در آن آموزههایی که خود ما در کتابها در بالای منبرها گفتیم، نتیجه جدایی علم و دین، شرک است؛ یعنی اگر کسی معتقد است که دین با توسعه نمیخواند، به این معناست که خداوند یک چیزی در قرآن گفته، ولی در سیستمی که دنیا را آفریده، چیز دیگری است. مثلاً در قرآن آمده است که خورشید دور زمین میگردد، ولی ما به چیز دیگری رسیدیم. ما چنین چیزی را نمیبینیم. فلذا به لحاظ تئوری امکان ندارد بین دین و توسعه تضاد وجود داشته باشد؛ ولی ممکن است بین برداشت ما از دین و برداشت ما از علم، تضاد وجود داشته باشد که آن بحث دیگری است.
تمدن جدید بشری مبتنی بر علم و انسان است و این تمدن، ظرفیت بزرگی دارد و دستاوردهای علمی و فنیاش زیاد است. حالا ببینیم چرا تمدن غرب جلو رفت و ما جلو نرفتیم؟ در مطالعات جدی که وجود دارد، میبینیم که تمدن غرب در 1400یا 1500 سال پیش تمدنی نبوده؛ تمدن قبل از رنسانس هم با آن سبوعیت کلیسا همراه بوده که خودشان هم میگفتند «عصر تاریکی» بوده و در آن دوره، جان و مال مردم متعلق به کلیسا بود. حالا چرا تمدن صنعتی اینقدر شکوفا شد و تمدن اسلامی عقب ماند؟ واقعیت این است که تمدن صنعتی در برخورد با تمدن اسلامی شکوفا شد. در کتاب «مشرقزمین، گاهواره تمدن» اثر ویل دورانت هم هست که در برخورد دو آدم یا دو تمدن، همیشه آن انسان یا تمدن ضعیف است که تغییر میکند. تمدن اروپا ضعیف بود و شروع کرد به درس گرفتن از تمدن اسلامی؛ و این نه چیز بدی است و نه باعث افتخار ماست.
بحث ما تفاوت دو تمدن نیست؛ میخواهیم وجوه مشترک دو تمدن را بگوییم. تمدن غرب یک انحرافاتی از دین دارد و طبق دین پیش نرفته؛ ولی زیربنا را گرفته است. یک موقع است که ما میخواهیم بگوییم تفاوت ما با تمدن غرب چیست؛ ولی یک موقع میخواهیم این شاخ و برگها را بزنیم و به یک نتیجه برسیم. لذا ظرفیت تمدن اسلامی با ظرفیت تمدن غرب، دقیقاً برابری میکند و اضافهتر هم هست؛چون تمدن غرب یکسری از اصول دینی را رعایت نمیکند؛ ولی میبینیم که توانستهاند به دستاوردهای بزرگی برسند! شاید اینجا بشود این نتیجه را گرفت که خداوند از دو طریق دارد بندگانش را هدایت میکند. یکی، قانونمندی است که در نظام خلقت است؛ هرکس این قانونمندی را بلد باشد، میتواند از آن استفاده کند و هرکه بلد نباشد، نمیتواند استفاده کند. درست است که ما دین را داریم، ولی باید از علم هم استفاده کنیم.
بخش سوم: تحلیل و آسیبشناسی روند تحوّلات و مسائل اصلی پیشرفت ایران در عصر انقلاب اسلامی
خسرو نورمحمدی: همانگونه که گفتهام، در دنیای توسعه یا دنیای علم یا غرب، همه چیز را با یک تئوری تحلیل میکنند. ما اگر چارچوب داشته باشیم، میتوانیم تحلیل خاص بدهیم؛ اگرنه، با انواع تحلیلها روبهرو هستیم. من با یکی از تحلیلها بحثم را شروع میکنم. قبل از انقلاب، نظام شاهنشاهی یک سیستم برنامهریزی آورد که بخشی از آن قوی بود. اواخر 54 خود شاه هم وارد سیستم شد و کل بودجه را میخواست برای خرید سلاح خرج کند؛ کارشناسان سازمان برنامه به او گفتند نمیشود و به او تذکر دادند که این کار او دردسر میشود و به انقلاب منتهی میشود؛ شاه قبول نکرد.
بعد از انقلاب با چه میراث فرهنگی اجتماعی مواجه هستیم؟ بعد از انقلاب هم، قشر انقلابیون که معمولاً با تحصیلکردهها خیلی سر سازگاری ندارند، گفتند این سازمان برنامه را چون شاه ایجاد کرده، به درد نمیخورد. همچنین فکر میکردند این برنامهریزی باعث انقلاب شده است. لذا دیدگاه خوبی به برنامهریزی نبود. انقلاب هم با سرعتی اتفاق افتاد که تئوری نداشت و هنوز هم بعد از چهل و دو سال، دنبال الگو هستیم. شاه هم دنبال تمدن بزرگ اسلامی بود و فکر میکرد با پول میتواند این کار را انجام بدهد که آن اشتباهات اتفاق افتاد. ما بعد از چهل و دو سال تازه بحث این را داریم که الگوی توسعه چیست. ما بعد از انقلاب خیلی بر آدمهای خوب مانند سلمان و ابوذر مقداد تأکید کردیم؛ ولی داستان توسعه، داستان آدمهای خوب نیست؛ آدمهای خوب الزاماً نوآور نیستند؛ بلکه افراد تحت فشار و رقابت میتوانند تئوری بدهند. ما از همه خواستیم تئوری بدهند؛ هر کس هم چیزی گفته و تلاشش را هم کرده است؛ ولی تئوری فقط از مراکز تحقیقاتی بنیادی بیرون میآید.
انقلاب ما با ادعای ساختن نهادهای جدید و ایجاد برابری آمده است و به لحاظ تئوری این ظرفیت وجود دارد. ما نهفقط توسعه غربی را خوب نشناختیم و خوب استفاده نکردیم، دین را هم نتوانستهایم از لحاظ تئوری وارد کنیم. باید رابطه دین با علم و با زندگی مردم و آرای عمومی مشخص شود. این کارها را نباید یک عده انجام دهند، بلکه باید مراکز تحقیقاتی با شرایط خاصی باشند که اینها را سالها کار کنند. غرب هم به این سادگی به اینجا نرسیده است؛ از این راه رفته است. این ظرفیت برای ما وجود دارد و تجربه دنیا را هم داریم. بعضی معتقدند ما به خاطر فرهنگمان است که جایی در تاریخ داریم؛ یا بعضیها معتقدند فرهنگ ایرانی بهشدت نوآور است؛ این منطقه، منطقه نوآوری است؛ بسیاری از حیوانات جهان اینجا اهلی شدند؛ یا اینهمه شعر و عرفان ایرانی نشاندهنده خلاقیت ایرانی است. این فرهنگ است.
بخش چهارم: اصول و پیشرانهای تحقق توسعه در ایران، در تناسب با فرهنگ ایرانی
در فرایند توسعه، همه چیز به هم میریزد غیر از یک چیز که اگر آن هم به هم بریزد، توسعه امکان ندارد؛ آن هم فرهنگ است. در فرایند توسعه، ایرانی باید ایرانی بماند؛ همانطور که ژاپنی هنوز ژاپنی است؛ آلمانی، آلمانی است. شما اگر وارد جایی شوید که فرانسوی و آلمانی کنار هم نشسته باشند، از دور میتوانید از طرز نشستن و لباسشان تشخیص دهید کدام آلمانی و کدام فرانسوی و کدام آمریکایی است. این سؤالات در فضای غیرعلمی و غیرآکادمیک مطرح شده و کمکم گریبان همه را گرفته است. توسعه این اصول را دارد؛ حالا ما دین را هم واردش کردیم؛ باید الگویی بدهیم و بگوییم دین تا کجا میخواهد وارد حوزه علم و آرای مردم شود؛ تا کجا با آنها همزیستی دارد؛ کجا با آنها اختلاف دارد. داریم این کار را کمکم میکنیم؛ ولی بحث این است که کمکم نمیشود؛ باید مراکز تحقیقاتی باشند و قویترین افراد آنجا کار کنند و تجربه جهان را بگیرند و ما سریعتر حرکت میکنیم. ما بدون الگو و بدون این مراکز، فقط با حسن نیت داریم کار میکنیم. دلیلش هم این است که ساختار سیاسی ما خیلی با حسن نیت وارد شد؛ ولی ساختار سیاسی وظیفهاش چنین کارهایی نیست؛ کارش کسب قدرت و حذف رقیب است. شما اگر یک فرد سیاسی را در جایی رئیس کنید، او ناخواسته دنبال این کارهاست؛ ولی اگر یک آدم علمی بگذارید، به گونهای دیگر رفتار میکند. ما باید به این نهادها و به این سازوکارها بیشتر توجه کنیم. تلاشهایی که کردهایم، تلاشهای صادقانهای است و حرفی در آن نیست؛ ولی میبینیم که آن طور باید و شاید، مورد رضایت نیست و هنوز هم بحث این است که الگوی توسعه ما چیست.
شاخصها را کوتاه بگویم؛ در مورد شاخصهای توسعه هم به نظر من و دکتر عظیمی، یک انحراف و اعوجاجی شکل گرفته و چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، ما به شاخصهای ظاهری توسعه، بیشتر توجه داریم. الان عربستان، کویت، امارات خیلی درآمد دارند؛ ولی توسعهیافته نیستند. خیلی سال پیش، شاید دو سه دهه قبل، مصاحبهای با سفیر کره در ایران داشتیم. به او گفتند: کشور شما توسعهیافته است؟ گفت: نه کشور ما صنعتی است، ما هنوز توسعه پیدا نکردیم.
ما اگر وارد دنیای علم شویم، شاخصها معلوم است. شاخص بنیادین این است که ما یک نظام قدیمی داشتیم و یک نظام جدید گرفتیم. این نظام جدید یک چیز دیگری را هم مطرح کرده است و آن دین است. یک تئوری باید بسازیم؛ یک رابطه تعاملی بین دین و علم باید باشد. مردم باید تکلیفشان معلوم شود که در زندگی چقدر اجازه رفتار فردی دارند. آرای عمومی و دین و علم چه جایگاهی دارند. الان همه داریم زحمت میکشیم؛ ولی هم حوزه ناراضی است، هم دانشگاه ناراضی است، و هم قطعاً مردم ناراضیاند. باید به یک نکته توجه کنیم. در این کشور، هر اختلافی هست، «ثمره انقلاب است» نه «اشتباه انقلاب»؛ مثل اینکه شما بچهای تربیت کردید و برایش هزینه کردید؛ حالا که به هجده نوزده سالگی رسیده، آدم دیگری است و جلوی شما میایستد و شما ناراحت میشوید. ما آمار بیشترین سوادآموزی و تحصیلات زنها و مردها را بعد از انقلاب داریم؛ وقتی این آدم وارد دانشگاه شد، خواستههایی دارد؛ اعتراضش ثمره انقلاب است؛ نباید نگران این اعتراضها باشیم؛ اما چون الگو نداریم، نگران هستیم. اگر کسی میآید و میگوید چرا دین این گونه عمل میکند، ثمره تلاشهای مردم است. ثمره تلاشهای ماست که این درخواستها دارد شکل میگیرد. برایند توسعه همین است.
ژاپن حدوداً صد و بیست سی سال پیش این سؤال برایش مطرح بود که «آیا غربی شویم و دست از فرهنگ خودمان برداریم؟». آنها متوجه شدند که اگر فرهنگ ژاپنی بخواهد فرهنگ مناسب علمی شود، باید چند ویژگی به آن وارد شود: «برابری انسانی»، «حذف ساختار پادشاهی»، «نظم» و «قانون»؛ این عناصر را باید وارد فرهنگشان کنند و بقیه عناصر فرهنگشان را محکم بچسبند. همانطور که عرض کردم، در فرایند توسعه، همه چیز باید تغییر کند غیر از فرهنگ؛ ولی ما همه چیز را نمیتوانیم تغییر دهیم.
لذا دو سه راه برای حرکت در مسیر توسعه وجود دارد: یا برویم سراغ «سرمایه و بازار سرمایه» و با آن مصیبتها مواجه شویم که هنوز زیربنایش را نداریم و نهادسازی نکردیم؛ یا با استفاده از «تحول فرهنگی»، این کار را انجام دهیم. دکتر عظیمی معتقد بود استفاده از تحول فرهنگی، کمهزینهتر و سریعتر است. بنابراین میتوانیم این پیشران را در حوزه فرهنگ داشته باشیم. در حوزه برنامهریزی و صنعت هم میتوانیم از یکسری پیشرانها استفاده کنیم؛ پیشرانهایی که سریعتر کل سیستم ما را تحت تأثیر قرار دهند، نه اینکه دو تا پیشران انتخاب کنیم که پیشرانها جلو برود. بحث برنامهریزی مفصل است.
برنامهریزی، همانطور که گفتم، باید کشور توسعه پیدا کند؛ اما امکانات و قانونمندیها و پول را که کامل نداریم؛ باید بخشی از اینها را انتخاب کنیم؛ به این میگویند الگوی توسعه. یک مکتب را هم باید انتخاب کنیم. الان مکتب «بازار باز» را داریم؛ «مکتب پولی» را داریم؛ «توزیع مجدد مواد» را داریم؛ مسائل کشاورزی را داریم و تلفیقی از اینها. به عبارتی، الگوهای توسعه را متخصصین میسازند، ولی مکاتب توسعه را دولت میسازد. یعنی متخصص میگوید که این توسعه است و این روش آن است. سیاستمدار هم با تعیین هدفش، یکی از این الگوها و روشهای توسعه را انتخاب میکند. سیاستمدار نمیتواند هر الگویی را انتخاب کند. میتواند بگوید هدف من این است و من این را نمیپسندم و این باید انجام شود. ما هر کاری بکنیم، باید رابطه بین سیاستمدار و متخصص و جامعه برقرار شود. به عبارتی ما باید الگوهای جهان را بشناسیم؛ بالاخره در دنیا چهار یا پنج یا ده تا روش توسعه هست؛ این ده تا را پیش سیاستمدار میبریم. بعد متناسب با فرهنگ خودمان که مطالعات زیادی دارد، یکی را انتخاب کنیم. سیاستمدار نمیتواند بگوید من اینها را قبول ندارم و الگوی یازدهمی میخواهم! الان به نظر میرسد اینطوری شده است. ما ایدهآل خوبی داریم، ولی بالاخره امکاناتمان محدود است. همین ده تا الگو شناخته شده است. نهایتاً یکی هم خودمان تلفیقی اجرا کنیم و بشود یازده تا.
بخش پنجم: ارزیابیِ روند تحوّلات پیشِ رو و افق آینده ایران و الزامات حرکت به سمت آن
ویژگی کشور در حال توسعه، داشتن بحرانهای دائمی در همه حوزههاست؛ چون تا تعادل برقرار کند، منابع مالی و شناخت وجود ندارد. بنابراین ما دائم بحران داریم. ما در منطقهای هستیم که منابع زیادی از نفت و غیره داریم، دسترسی به آبهای آزاد داریم، بزرگترین کشور منطقه هستیم، از لحاظ نظامی و علمی قوی هستیم؛ ولی در این منطقه کشوری به نام آمریکا هم منافعی دارد که اگر منافعش اقتضا کند، با ما خوب است و اگر منافعش اقتضا نکند، با ما بد است. کشورهای همسایه ما هم همینگونهاند. ما باید این منافع را بشناسیم و مطابق منافع خودمان عمل کنیم. چون ما در فرایند توسعه مشکلات زیادی داریم. این فرایند کنونی اگر ادامه پیدا کند، فرایند توسعه ما ممکن است کند و متوقف شود. واقعیت این است ما به لحاظ علمی در فرایند و مدار توسعه، سرعت زیادی نداریم. باید به این نکته توجه کنیم. از طرف دیگر اگر ساختارهای ما مدرن باشند، از درون این ساختارها معماران و خلاقهای بزرگی بیرون میآید. تنها راه در دنیا برای تربیت سیاستمدار خبره، «احزاب» است. بدون حزب و ساختار دموکراسی، امکان ندارد سیاستمدار باهوش و خلاق داشته باشید. البته استثنا همیشه هست؛ ولی مدرسه تربیت سیاستمدار باهوش که بتواند مشکلات را سریع حل و هدایت کند، اینهاست. توجه داشته باشید که آدمهای خوب، نوآور نیستند؛ آدمهای تحت فشار رقابت، نوآورند. ما هر جا وارد حوزه رقابت شویم، نوآوریها شکل میگیرد. همچنین یکی از ظرفیتهای ما فرهنگ ایرانی است که در مطالعات مختلف فرهنگ نوآور و خلاقی است. نوآوری در ذات ایرانی بوده و ایرانیها دوبار تمدن شکل دادهاند؛ در انواع صنعتها کار کردند و در هنرها سبک دارند. تاریخ نشان داده که ایرانی خیلی کارها کرده است.
ما با کمک ظرفیت تاریخی و دینی کشورمان و با کمک ظرفیت تجربی دنیا میتوانیم وارد فرایند توسعه شویم؛ ولی اگر سراغ اصول توسعه و علم نرویم، سراغ برابری انسانها نرویم، از لحاظ تئوری امکان توسعه نداریم. یک نکته هم به عنوان قانونمندی بگویم؛ میگویند قانونمندی در کشورهای توسعهیافته تصاعدی حرکت میکند. داستانش را این گونه تعریف کنم که میگویند یک نیلوفر آبی در یک استخر، ظرف بیست روز استخر را میپوشاند و هر روز گستردهتر میشود و دیگر نور به ته استخر نمیرسد و آنجا لجن زار میشود. در این استخر تا روز نوزدهم هم بحرانی مشاهده نمیشود؛ روز بیستم است که استخر کامل گرفته میشود. ما باید به قانونمندیهای علمی توجه کنیم و از اینها استفاده کنیم.
انتهای پیام/
[1] حسن خان مشرفالدوله نفیسی
[2] Core Plan