خبرگزاری فارس-همدان: با پیروزی انقلاب اسلامی، گروههایی بودند که حاضر نشدند اقبال انقلاب میان مردم را قبول کنند، یکی دو تا نبودند از منافقین بگیر تا ...؛ گروهکهایی که سودای مسند داشتند و در پی زمامداری میگشتند اما خب تفکر و نوع نگاه آنها، مورد پسند مردمی نبود که پیرو پیر جماران شدند.
منافقین و یا به ظن خودشان سازمان مجاهدین خلق، وقتی با ایستادگی مردم مواجه شدند دست به اسلحه بردند و به مردم کوچه و خیابان و بزرگان کشور رحم نکردند، حتی در زمان جنگ تحمیلی هم ستون پنجم دشمن شدند و هموطن تیرباران کردند و جنایاتی ناگفتنی به منصه ظهور رساندند گویی صفحه تاریکی را در دل تاریخ رقم زدند.
حالا میان صفحات تاریک تاریخ دنبال جنایات منافقین میگردیم همانهایی اگر گوش شنوا داشته باشیم مثنوی هفتاد من است که واکاوی و بازخوانی میخواهد؛ از همین رو روایت کوتاهی از آنچه گذشت و جنایاتی که رقم خورد را از دریچه نگاه «سیدعلی مساوات» مبارز و راوی انقلابی بنویسیم و بخوانیم.
مجاهدین یا نفوذی و خودفروخته؟
به گفته مساوات در سال ۴۳ با دستگیری و تبعید امام راحل در شرایط مملکت خلا پیش آمد و خیلیها در تلاش بودند این خلا را پر کنند بنابراین تعدادی از افراد ملیمذهبی در ابتدای کار به دنبال تشکیل مجموعهای بودند که با استفاده از پتانسیل دانشجویی بتوانند جریانسازی علیه نظام ستمشاهی ایجاد کنند.
نهایت امر یک تعدادی دوره جمع شدند و هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق گذاشته شد، این سازمان یک سری تحرکات عقیدتی داشت مانند جذب نیرو و تلاششان بر این بود متدینین، اساتید، کارمندان دانشگاه و قشر باسواد جامعه را از دانشگاهها جذب کنند.
در این وادی تا حدی موفق شدند البته تحرکات نظامی در دهه ۴۰ هم داشتند که موجب دستگیری و اعدام برخی شد، رهبران سازمان در اوایل دهه ۵۰ اعدام شدند و مجدد یک خلایی در سازمان ایجاد شد، در اثر این ضعف اشتباه استراتژیک انجام دادند و با کمونیستها همپیمان شدند و چهار اصل دیالکتیک که اصول اعتقادی مارکسیستها بود را پذیرفتند.
به این معنا که جهش، جنبش، تضاد و تکامل را پذیرفتند و به نوعی یک قدم به سمت بیخدایی برداشتند و دچار انحطاط فکری شدند، تقیشهرام عنصر نامطلوبی بود که عامل این شرایط شد و بعد از پیروزی انقلاب او را دستگیر کردند.
بعد از مدتی ساواک از عناصر این سازمان به عنوان نفوذی و خودفروخته در مجامع و سایر شهرها استفاده میکرد تا افرادی که پیرو خط امام بودند شناسایی شوند؛ در همدان هم از این موارد فراوان بود.
منافقین در همدان هر از گاهی سد و مانعی برای فعالیتهای انقلابی آیتالله مدنی و آیتالله معصومی همدانی بودند به نحوی که از هدایت انقلاب جلوگیری میکردند.
در خیلی از موارد، حرکات انقلابی در همدان پیش از آنکه به منصه ظهور برسد در نطفه خفه میشد که بعد از انقلاب در اسناد به دست آمده از ساواک مشخص شد بسیاری از این اتفاقات توسط عناصر خودفروخته منافق لو رفته است.
همدانیها زیربار منافقین نرفتند
از همان ابتدای تشکیل، سازمان در همدان فعالیت داشت اما از اوایل دهه ۵۰ فعالیتشان به اوج رسید، عضوگیری زیادی انجام دادند و تعداد زیادی هم به این گروهک پیوستند، البته که عدهای از این افراد توسط ساواک اعدام و برخی دیگر دستگیر شدند.
تبعید آیتالله مدنی و رحلت آیتالله معصومی همدانی در سال ۵۷ باعث شد منافقین سعی کنند هدایت مردم همدان را به دست بگیرند اما مردم هم از همان ابتدا هوشیار بودند و مجال نمیدادند، به ویژه اینکه میدانستند تحرکات این افراد بر پایه رضای خدا نیست و دنبال منافع و برنامههای خودشان هستند.
تا اینکه اوایل دی ماه ۵۷ آیتالله مدنی بدون اذن دولت وقت از تبعید به همدان آمد و دهها هزار نفر در جاده ملایر به استقبال این عالم بزرگ رفتند، آیتالله مدنی اوایل بهمن ۵۷ رسما سکان هدایت انقلاب را بر عهده گرفت پیش از اینکه ۲۲ بهمن فرا برسد، تنها استانی که کل مجسمههای منحوس شاه توسط ژاندارمری و شهربانی به زیر کشیده شد همدان بود که این اتفاق با دستور و اولتیماتوم ۲۴ ساعته آیتالله مدنی به وقوع پیوست.
توهم منافقین
با پیروزی انقلاب در سال ۵۷، آیتالله مدنی به خوبی سکان انقلاب را در همدان دست گرفت، البته که انقلاب در سالهای ۴۱، ۴۲ توسط امام راحل بنیان گذاشته شد و مردم با پیروی از حضرت امام به خیابانها ریختند، ولی سرکردههای این سازمان مدام وانمود میکردند ما سکان انقلاب را در دست داریم و مردم هم توجهی نمیکردند، حتی در راهپیماییها هم تعدادشان به چندده نفر هم نمیرسید، از همان سال ۵۷ سعی میکردند مسیرشان را از انقلابیون اصیل و پیرو خط امام جدا کنند اگرچه با حالت طلبکارانه انتظار داشتند در مسند قدرت باشند اما آیتالله مدنی به کسی باج نمیداد.
در مسیر پیروزی انقلاب منافقین در اتفاقات مختلف سلاحهای شهربانی و ژاندارمری را به سرقت میبردند و پنهان میکردند، این سلاحها اندوختهای شد برای حامیان این سازمان که قلدرمآبانه رفتار و در وقایع مختلف خودشان را قاطی کنند.
و نکته جالب این بود که تز انحلال ارتش را داشتند و از اسفند ۵۷ در سراسر کشور در پی پیادهسازی این تز بودند، در همدان هم به دنبال حمله به پایگاه حر و تیپ ۳ زرهی پایگاه قهرمان بودند تا حدی که فرماندهان را دستگیر کنند و شهربانی را به انحلال بکشانند.
حضرت امام محکم در برابر این تز ایستاد و فرمود، ارتش باید حفظ شود بنابراین ۲۹ فروردین سال ۵۸ اولین رژه نیروهای ارتش و نیروهای انتظامی مثل شهربانی، ژاندارمری، پایگاه هوایی حر و تیپ زرهی ۳ در خیابانهای همدان رژه رفتند و با مردم اعلام همبستگی کردند.
منافقین کماکان در تلاش بودند بین افراد مورد وثوق آیتالله مدنی و سایر علما اختلاف بیاندازند، بر اساس اسناد موجود مکاتبات فراوانی در این زمینه انجام دادند در حالی که درایت آیتالله مدنی باعث شد حواشی ایجاد نشود و در مجموع استان همدان در آن برهه کمترین حاشیه را داشت.
منافقین در پی بنیصدر
ولی از تابستان ۵۸ تحرکات ضد انقلاب به خوبی مشهود بود مثل آتش زدن خرمنهای گندم تا زمانی که بنیصدر رئیس جمهور شد، از ابتدای امر منافقین همدان به دنبال ارتباط با آقای بنیصدر بودند تا جایی که در دفاترشان عکس بنیصدر را بزرگتر از عکس امام به دیوار میآویختند، خیلی خوب مشخص بود در پی ارتباط تنگاتنگ با بنیصدر هستند.
ناگفته نماند سازمان هنوز در خنثیسازی وقایعی مثل کودتای نقاب خودشان را دخیل میدانستند البته که مردم و نیروهای سپاه فرصتی برای عرض اندام نمیگذاشتند و تمام قد از انقلاب محافظت میکردند.
منافقین معاند انقلاب و مردم
منافقین بعد از انقلاب چهار مرحله را طی کردند؛ مرحله اول مخالفت بود به حدی که با پیامهای حضرت امام در نشریه مجاهد مخالفت میکردند، بعد از مخالفت وارد مرحله معارض شدند دقیقا از تاریخ ۱۴ اسفند سال ۵۹ با سخنرانی بنیصدر در دانشگاه تهران، بعد از آن به مسؤولان کشور مثل شهید بهشتی، شهید رجایی و شهید باهنر توهین میکردند.
از طرفی هم در این مقطع همزمان با شروع دفاع مقدس که تمام فکر و ذکر ما در پی دشمن خارجی بود که با حمایت شرق و غرب و دهها کشور آمده بودند نظام اسلامی را از بین ببرند، منافقین هم پز ضد صدام و دشمن خارجی داشتند و هم در داخل شلوغکاری میکردند.
این روند با درگیری لفظی گاه و بیگاه در خیابانهای همدان ادامه داشت اگرچه سعی میکردیم با آرامش مسائل حل و فصل شود، حتی در برابر توهین منافقین نسبت به خودمان سکوت میکردیم تا اردیبهشت سال ۶۰، از این برهه به بعد با سنگ و کلوخ شیشههای مدارس و مغازهها را میشکستند.
به محض اینکه فکر میکردند به ظن خودشان حقشان تضییع شده شیشهها را به سنگ میبستند، دبیرستانها را به تعطیلی میکشانند و معلمان را تهدید میکردند؛ برخی از مواقع هم دانشآموزان را دعوت به همفکری و همکاری میکردند البته که شاخه دانشآموزی خیلی فعالی داشتند اما در عمل موفق نمیشدند.
همین حول و حوش بود که وارد فاز معاندی شدند و با سنگ به سر و روی مردم میزدند، به آنی خیابان بر هم میریختند و صدها نفر به افراد متدین و حزب اللهی حمله میکردند؛ رحم نمیکردند و مردم عادی را هم دچار آسیب میکردند با کارد و چاقو ضربه میزدند.
و خدایی نکرده اگر عدهای از همکاری با سازمان پشیمان میشدند به فجیعترین وضع اینها را به مثله میکردند و از بین میبردند، حتی اطلاعیه صادر میکردند که عاقبت کسی که با سازمان قطع همکاری کند همین است.
رویارویی علنی منافقین با مردم
سفر بنیصدر به همدان در ۱۷ خرداد سال ۶۰ اتفاق افتاد؛ با ورود بنیصدر به همدان غوغا شد به حدی که دهها اتوبوس از استانهای اطراف با خودش نفر آورده بود اصلا لشکرکشی کرد، منافقین به دهها مغازه، به کتابخانه مکتب سپاه، به مراکزی مانند حزب جمهوری اسلامی حمله و آتش به پا کردند و در آخر هم دست به غارت مغازهها زدند، بیمارستانها پر شده بود از مجروحانی که توسط منافقین صدمه دیده بودند.
تقریبا همین زمان بود که شهیدان اشرفی اصفهانی، شهید صدوقی، شهید مدنی و شهید دستغیب؛ چهار شهید محراب بیانیه معروفی صادر کردند مبنی بر اینکه گروهک مجاهدین خلق، منافق هستند و همکاری با این گروه خلاف مسیر انقلاب و اسلام است، از این تاریخ به بعد رسما «مرگ بر منافق» باب شد.
منافقین هم که از مرحله معاند وارد مرحله محارب شده بودند سلاح به دست جلوی مردم ایستادند و بر آن آمدند تا سرشاخههای حزبالله را بزنند و از ظن اینها مردم عادی سرشاخه بودند؛ از بهمن ترکمن قصاب بگویم یا عباس افتخاری شیشهبر و یا حسین عربزاده پیرمردی مخلص و خیلیهای دیگر که در معبر و کوچه و خیابان به تیر میبستند و شهید میکردند!.
هر فردی جلوی مسیرشان بود ترور میکردند، فرقی نداشت عابر پیاده باشد یا کاسب؛ البته ترور مذهبیها و مردم عادی یکی از حرکات منافقین بود، به طور مثال در روزهای سخت جنگ که به طول یکهزار و ۴۰۰ کیلومتر از مرزهای ایران درگیر جنگ بود و تامین غذایی رزمندگان مهم بود در این بحبوحه خرمنهای گندم را آتش میزدند تا کشور از نظر اقتصادی دچار چالش شود.
یا چادرهای جمعآوری کمکهای مردمی جبهه را شبانه بارها آتش زدند و به رزمندگان و کمکهای مردمی رحم نمیکردند، مورد بعدی سرقت از بانکها بود که گاهی نگهبانان و گاهی رئیس بانک را به شهادت میرساندند تا بتوانند سرقت و نیاز مالیشان را رفع کنند.
بمبگذاری در اماکن هم از دیگر تحرکات این سازمان در همدان بود به نحوی که به تعدد بمبگذاری کردند؛ یکی دیگر از اقدامات این گروهک ضد انقلاب ورود با لباس مبدل به بیمارستانهای همدان و به شهادت رساندن مجروحین جنگ بود به طوری که چندین نفر مجروح جنگی را به شهادت رساندند.
هدف منافقین ضربه به نظام بود
کمکم اینها وارد مرحله زندگی کومون به تعبیری زندگی مخفی شدند و در خانههای تیمی تردد میکردند، معمولا ترورها هم توسط منافقین استانهای مجاور انجام میشد و آنهایی که در همدان مستقر بودند در استانهای دیگر ترور انجام میدادند؛ این روشی برای جلوگیری از شناسایی بود.
در سالهای ۶۰ تا ۶۲ چندین و چند خانه تیمی منافقین در همدان، نهاوند، تویسرکان و ملایر لو رفت و جالب اینکه بعدها مشخص شد مهماتی خارجی داشتند به نحوی نشاندهنده ماهیت پلیدشان بود و خارجی و داخلی برایشان فرقی نداشت تنها ضربه به نظام را در سر میپروراندند، ضربه به شاکله نظام هدف نهایی سازمان بود.
بعد از ترورهای مکرر سالهای ۶۰ تا ۶۲ و کشف خانههای تیمی، سازمان در همدان حالت سکون پیدا کرد، برخی مواقع فعالیتهایی داشتند مبنی بر اینکه بگویند ما زنده هستیم، مثل تظاهرات و تجمع ۲۰۰ نفره منافقین در سال ۶۳ که مردم در نطفه خفه کردند و اجازه بروز ندادند.
آغاز پیمان با دشمن متجاوز
از سال ۶۳ با عراق ارتباط برقرار کردند، روزهای اول تاسیس سازمان علیه بلوک غرب شعار میدادند ولی با حمایت شرق و غرب از صدام باز هم با دشمن ایران ارتباط برقرار کردند، در عراق پایگاه میگیرند و رسما در برابر نظام جمهوری اسلامی ایران سلاح دست میگیرند.
در این مقطع تصمیم گرفتند زن و مرد در سازمان با هم تراز خودشان ازدواج کنند؛ به این ترتیب از زنان از شوهران و مردان از زنانشان طلاق کردند و فورا به عقد همسری در تراز خود درآمدند بدون رعایت مسائل شرعی و دینی، به تعبیری بنای بیحیای و بیعفتی در سازمان نهاده شد.
حتی بچههای منافقین را جدا کردند و به خارج فرستادند از طرفی هم تفکر نداشتن بچه و ترک فرزندآوری را ذهنشان کاشتند.
آغاز جنگ علنی با ایران
در سالهای ۶۴ با وضعیت جنگ و شهادت رزمندگان همدانی سازمان جایگاهی نداشت برای حرف زدن و تحرکات در همدان، تا اینکه در سال ۶۶ ارتش آزادی بخش ایران را در پادگان اشرف عراق تاسیس و جذب نیرو میکنند و از این تاریخ با رزمندگان ما وارد درگیری شدند.
ناگفته نگذرم نفوذ به جبهه هم در برنامه داشتند تا جایی که دو عملیات دفاع مقدس بچههای همدان توسط نفوذیهای منافقین لو رفت، عملیات شهیدان رجایی و باهنر در قراویز و عملیات ثارالله در ارتفاعات قصر شیرین که باعث شهادت رزمندگان بسیاری شدند حتی پیکر شهدا در ارتفاعات ماند.
به این ترتیب لطمه میزدند و خیانت میکردند، دیدهبان نفوذی عراقیها شده بودند و عقبه دور جبههها را لو میدادند از این دست کارها زیاد انجام میدادند اما اسلحه به دست شدن و ستون پنجم دشمن شدن برای ما دور از ذهن بود، تا اینکه عملیات آفتاب در فکه را آغاز کردند و تعدادی از رزمندگان را شهید و تعدادی را هم اسیر کردند.
و بعد ارتش فارسی زبان صدام(منافقین) عملیات چلچراغ را اجرا کردند و تیپ ۳ زرهی پادگان قهرمان همدان جانانه در مقابل اینها ایستادند، هرچند تعداد زیادی فرماندهان شهید شدند و آخرین مرحله عملیات فروغ جاویدان بود که در سوم مرداد سال ۶۷ به سودای سقوط نظام بعد از قطعنامه را آغاز کردند که در این برهه هم همدانیها از خجالتشان درآمدند و با عاقبتی نافرجام به اشرف بازگشتند.
انتهای پیام/89033/