به گزارش خبرنگار حوزه ایثارو شهادت ایرنا به نقل از سایت نوید شاهد، صدای محزون لالایی مادری از خانهای به گوش میرسد. مادری که هر روز با اشک چشمانش قاب عکس شهید نوجوانش را میشوید اما اندوه دلش هیچ وقت شستنی نیست. با او به کوچهای میرویم که ۴۱ سال پیش با فرزندش وداع کرد. مادر شهید اکبر مردانی قصهای غمناک از آن کوچه دارد.
سالروز وفات امالبنین مادر گرامی علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس (سیزدهم جمادیالثانی مطابق با ۲۶ دی ماه ) به نام روز تکریم از مادران و همسران شهدا نام گذاری شده است.
در آستانه وفات بانو ام البنین(ع) و روز تجلیل و تکریم از مادران شهدا و جاسمیه شادی مادر گرانقدر شهید «اکبر مردانی» درباره فرزندش گفت : شهید اکبر مردانی فرزند شیخحاتم در بیستم شهریورماه سال ۱۳۵۰ در سرابباغ دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان منوچهری زادگاهش آغاز کرد. در کلاس سوم ابتدایی بود که در روز شنبه، چهارم آذرماه ۱۳۵۹ ساعت دوازده و نیم ظهر در طی حملۀ هوایی دشمن به زادگاهش به شهادت رسید.
پسرم یک مرد بود
جاسمیه شادی مادر شهید مردانی بیان کرد : پسرم از همان کودکی یک مرد بود. در امور کشاورزی به پدرش کمک میکرد. باهوش، زرنگ و درس خوان بود. سن و سالی نداشت ولی دلش به بزرگی دریا بود. قلب رئوفی داشت و در بین خواهر برادرهایش به مهربانی مشهور بود. یک شب قبل از شهادتش پای چراغ درس میخواند پدرش به او گفت چراغ را بده. او ناخودآگاه گفت: من فقط امشب هستم، چراغ را از من نگیرید. فردای آن شب صدامیان با قساوت تمام، چراغی را از خانهام خاموش کردند که تا ابد در غم هجرانش میسوزم و میسازم.
وی ادامه داد: من و پدر اکبر سواد نداشتیم اما شوق آموختن در اکبر قابل توصیف نبود به همین خاطر معمولاً میرفت پیش دامادمان و او به پسرم درس می داد و امتحان از او می گرفت.
عروج اکبر برای من آزمایش الهی بود
مادر شهید مردانی در این خصوص حملات هوایی حزب بعث عراق در تاریخ ۴ آذرماه ۱۳۵۹ گفت : عراقی ها دو هواپیما را برای بمباران سرابباغ فرستاده بودند، آن روز مدرسه تعطیل شده بود ولی مدیر مدرسه یکی از دوستان اکبر به نام مهدی را فرستاده بود دنبالش. اکبر ناهارش را خورده بود به من گفت: مادر چای دم کن من سریع برمیگردم. اکبر رفت و نیم ساعت بعد سیاه بالان عراقی بر فراز روستای سرابباغ پیدا شدند به خیال اینکه هواپیماهای خودی هستند برایشان دست تکان دادیم غافل از اینکه آنها قصد بمباران سرابباغ را دارند.
وی افزود: در مدت چند دقیقه سرابباغ را بمباران کردند و آسمان روستا تیره و تار شد. هواپیماها که رفتند من از ترس بقیه فرزندانم را در اتاق جمع کردم و در را بستم که بیرون نیایند. خودم را به کوچه رساندم اولین چیزی که دیدم جسم سوختۀ اکبر بود. یک دست و یک پایش تقریباً قطع شده بودند صورتش از زیر دود سیاه مشخص نبود شوکه شده بودم. لبانم را بر روی لبانش گذاشتم و بوسیدمش. آرام چشمانش را باز کرد و برای آخرین بار نگاهم کرد. آزمایش سختی بود اینکه نظاره گر جان دادن پارۀ تنت باشی.
پسرم را غریبانه به خاک سپردیم
وی ادامه داد: مدیر مدرسه؛ آقای آغاسی کنار پیکر بچهها ایستاده بود و گریه میکرد. به خودمان آمدیم با فریاد ما تعدادی از مردم مجروحین را جمع کردند و به شهر آبدانان فرستادند. در طی یک ساعت روستا خالی از سکنه شد. مردم دسته دسته روستا را به سمت کوه ها و دشتها ترک می کردند و ما غریبانه پیکر فرزندم را به خاک سپردیم.
درد یک سوخته را سوخته ها میفهمند
مادر شهید با بیان اینکه بمباران روستای سرابباغ و شهادت افراد بیگناه و بی دفاع سند ننگینی بر اعمال حزب بعث بود گفت: در آن بمباران علاوه بر پسرم و مهدی بازگیر، عالم ماسپی، محمدرضا ماسپی و خاور ماسپی هم شهید شدند.
آن سال هر روز با حسرت نظارهگر رفتن بچه ها به مدرسه بودم گاهی اوقات یادم میرفت اکبر نیست و منتظرش میماندم که از مدرسه بیاید و صدایم بزند. فقط مادرانی که فرزندشان را از دست دادهاند می دانند من چه دردی می کشم. درد یک سوخته را سوختهها می فهمند، روضۀ سخت مرا اهل سما می فهمند.
کلام آخر مادر شهید
کلام آخر خانم جاسمیه شادی، مادر بزرگوار شهید اکبر مردانی این بود: شهادت خاص افراد لایق است فرزندم پاک و معصوم بود و لیاقت شهادت داشت. غم هجرانش هیچوقت کم نمیشود اما در راه وطن هر چه خون بدهیم کم است امیدوارم که شفیع ما در روز قیامت شود.