زنگ عاشورا که نواخته میشود، سنج ها به صدا در می آیند، طنین طبل ها با ضربان قلب ها هماهنگ می شود، پرچم ها برافراشته و هزاران عاشق سینه چاک جامه سیاه بر تن و سینه زنان منشور عاشورا را بر زبان جاری میکنند.
آری شهیدان علی اکبر و علی اصغر رباط سرپوشی از آن دسته افرادی بودند که حال و هوای عاشورایی آنها زبانزد بود و در مکتب حسینی تربیت شدند، این شهیدان در کنار دیگر رزمندگان پرچم قیام حسینی را برای همیشه بر فضای جهان برافراشته داشتند و در روزهایی که کفر بر جهان سایه افکنده بود در خاک ایران صدها علی اکبر دانش آموخته بودند.
کسانی که هر سال با پرچم امام حسین(ع) رو در روی دشمن متجاوز با دست خالی ایستادند و مانند کربلا به «هل من ناصرینصرنی» امام خود لبیک گفتند و از شهرها و روستاها برای جنگ با متجاوز و سرکرده شیطان بزرگ پای حق را پر کردند و نشان دادند تا باطل هست، عاشورا هم هست.
آنچه اکنون پیش روی شماست زندگی نامه ۲ تن از جوانان عاشورایی است که در کتابی با عنوان "تب عشق" که گوشههایی از زندگی، ایثار و ازخودگذشتگی شهید "علیاکبر رباط سرپوشی" از دیار اسفراین را به قلم آورده است.
این کتاب به قلم "غلامرضا فسنقری" نوشته شده و در آن زندگینامه این شهید بزرگوار به نگارش درآمده و این کتاب در ۲ هزار نسخه و ۲۷۳ صفحه توسط انتشارات مدافعان به چاپ رسیده است.
"تب عشق" مستند داستانی زندگی و خاطرات سردار شهید "علی اکبر رباط سرپوشی" که با نگاهی تازه جمعآوری شده است و حکایت زندگی این شهید آنقدر شیرین و خواندنی است که میتواند تا سالیان سال نقل محفل جوانان و جوانمردان باشد.
"تب عشق" که بیشتر به زندگی علی اکبر، برادر بزرگتر پرداخته شده، به نوعی گردآوری تحقیق مولف و مصاحبه او با پدر، مادر، دوستان و همرزمان شهید علی اکبر رباط سرپوشی است.
آغازین مطالب کتاب، متنی ادبی است که ذهن خواننده را با واژه های زیبا و جمله های آهنگین، مجذوب خواندن می کند. ذهن خواننده در این کتاب، با بیان سلیس و روان نویسنده، که از زبان پدر، مادر و یا دوستان روایت شده، قدم به قدم از تولد تا شهادت، همگام می شود.
خواننده از همان بچگی که علی اکبر، گریبانگیر بیماری سخت می شود با او همراه است و تا آنجا که یک بار، تب سوزناک کودک بیمار که بر پشت پدر راهی درمان است و سوزش عجیب آن سبب آشفتگی پدر می شود، هم قدم است و تا جایی که در سومار آسمانی می شود همراه می شود.
از گراتی تا سومار
سردار شهید علی اکبر رباط سرپوشی و پاسدار شهید علی اصغر رباط سرپوشی ۲ برادر و از دیار روستای گراتی در بخش مرکزی شهرستان اسفراین در خراسان شمالی هستند.
پدر علی اکبر پیشه کشاورزی داشت و سالها در این منطقه در نظام ارباب و رعیتی کار میکردند و در نهایت طلوع خورشید انوار طلایی اش را در صبحگاه روز پنجم فروردین ماه سال ۱۳۴۱ در این روستا پرتو افکند و طفلی چشم به جهان گشود و نام او را علی اکبر گذاشتند.
علی اکبر سالها زندگی را در گراتی گذراند و از سال ۱۳۴۸ تحصیلات ابتدایی را در دبستان نهم آبان گراتی آغاز و تا پایان پنجم دبستان در این مدرسه ادامه تحصیل داد. در نهایت پس از پایان دوره آموزشی به پادگان نخریسی مشهد در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۵۹ عازم مناطق عملیاتی می شود.
این شهید بزرگوار بار اول از ۱۵ اسفندماه ۱۳۵۹ تا ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ به مدت سه ماه به صورت بسیجی در جبهه شوش در گردان مالک و فرماندهی شهید دکتر عبدالمجید بقایی در خط مقدم بود و از آن فرمانده والامقام درس گرفت و بار دوم از ۲۳ تیر ماه ۱۳۶۰ تا هفتم شهریورماه ۱۳۶۰ در جبهه سقز کردستان به فرماندهی شهید محمود کاوه بود که مسیر زندگی معنوی از آنجا شکل گرفت و تا پیان خط سرخ شهادت مسیر را ادامه داد.
شهید سرپوشی بار سوم در ۲۸ تیر ماه ۱۳۶۱ تا سوم آذر ماه ۱۳۶۱ که به شهادت رسید تحت فرماندهی شهید ولی الله چراغچی تا آخرین نفس در راه احیای اسلام و دفاع از حریم مقدس جمهوری اسلامی مردانه با دشمن بعثی در آویخت و خون خویش را در پایان حال دین اسلام ریخت و به کوی مردان راه خدا شد و در جنان جاودانه گردید.
خوابی که به حقیقت پیوست
شهید سید احمد حسینی و شهید علی اکبر دو یار دیرین از کودکی تا جوانی بودند و همیشه همراه هم بودند و با پیشنهاد شهید حسینی؛ شهید سرپوشی و خانواده اشرف نصرآبادی ازدواج کردند و این دو شهید بزرگوار با هم باجناق شدند.
همسر شهیدحسینی روایت پرواز شهید سرپوشی را اینگونه بیان می کند که یک شب پسرم که چهار سال سن داشت صبح را سراسیمه از خواب بیدار می شود و این طرف و آن طرف می رفت و در را باز و بسته می کرد.
سوال کردم که پسرم چی شده؟ چرا هراسانی؟ بچه گفت که مادر عمو اکبر رفت! بعد در همان حال سید احمد حسینی شوهرم که پاسدار بود رسید و در این حال فرزندم گفت که بابا چرا تو نرفتی؛ عمو اکبر را دیدم با یک قافله می رفت.
فرزندم ادامه داد که به عمو اکبر گفتم؛ چرا بابام را با خود نمی بری و چرا تنها میروی؟
عمو اکبر گفت: پسرم! من می روم ولی بابات بعداً به ما می پیوندد و پیش ما میآید و همینطورهم شد و از شهادت علی اکبر رباط سرپوشی در سوم آذرماه ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن عقیل سید احمد حسینی نیز در سال ۱۳۶۵ در کربلای ۵ شهید شد و به خیل شاهدان پیوست.
پرواز از تپه های سومار
محمدعلی امیرآبادی از همرزمان شهید به روایت شهادت این پرنده عشق می پردازد و اینگونه بیان می کند که علی اکبر صبح سوم آذرماه ۱۳۶۱ یک ساعت قبل از شهادتش چند نفر از افراد شجاع را انتخاب کرد و قرار بود یک تکه به دشمنان بعثی بزنند.
من منشی گردان و همواره همراه اکبر بودم، ناگهان یکی از برادران بسیجی بلند بنده را صدا زد؛ امیرآبادی برادر سرپوشی شهید شدند! ولی من باور نمی کردم از بس منقلب شده بودم که حالم را نمی فهمیدم؛ خودم را به اکبر رساندم خیال می کردم که مجروح شده اند.
در نهایت با یک نفر دیگر از برادران بسیجی پیکر پاکش را روی برانکارد گذاشتیم، سریع و آمبولانس رساندیم؛ اما روح بلند تو از تپههای سومار پرواز کرده بود و همانجا شهید شده بود.
آری او تب عشق شهادت داشت و با پاهای تاول زده و عاشقانه با دشمن می جنگید و بدون شک آن تاولها، تاولهای عشق بود و فرجام عشق شهادت است.
اکبر در کوچکترین جغرافیایی سومار و در عظیم ترین تاریخ زندگی از جان گذشت، او خودش را چو شمشیر صیقل می داد تا ماهی وجودش در شط خون خوبتر شنا کند و در تاریکیها قلبها خوبتر بدرخشد.
نهایت لحظه موعود فرا رسید و تراشه ترکش خمپاره و نارنجک بر او باریدن گرفت او آمده بود تا بی تاب ترین دل را در بن بسته اتش به بی کرانه دریا بسپارد و سرانجام در فرجام عشقبازی در موج خون خفت.
زبان از عظمت شهید سخن گفتن قاصر است و همین قدر باید گفت که شهادت نزدیکترین راه رسیدن به وجه الله است و شهدایی همچون سرپوشی ها به نیکی تربت میهن را پاک کردند و حال پیمودن مسیر این فرشتگان همچنان باقیست.
پیکر شهید علی اصغر و علی اکبر رباط سرپوشی در روستای گراتی اسفراین در خراسان شمالی به خاک سپرده شد و روح پاکشان در جوار حق آرمید.
اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی برای بیابان کنید.