به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، قصههایی که هر روز و با هر تشرف به همت مدیریت امور زائرین معاونت خدمات اجتماعی بنیاد کرامت رضوی از جای جای کشورمان رقم میخورد. من اسم این قصهها را گذاشتهام «قصههای بابالرضا(ع)». این گزارش شامل سهتا از همینهاست.
قصه نفستنگی امیرعلی
یکی از دوقلوها که رفت، آنیکی تنها ماند. هنوز چهار ماه از تولد پسرها نگذشته بود که یکیشان دچار تنگی نفس شد و قبل اینکه دکترها بتوانند دردش را علاج کنند از دنیا رفت. آنجا بود که سیامک اکبری اولینبار اسم بیماری «سی. اِف.» بهگوشش خورد.
حالا فهمیده بود پسر دومی هم مشکل تنفسی دارد. پزشکها به ماندن امیرعلی هم امید چندانی نداشتند. همه پزشکهای کرمانشاه حرفشان این بود: «امیدتان به خدا باشد، اما دل نبندید.»
خرجومخارج درمان امیرعلی زیاد بود. یک راننده مگر چقدر درآمد دارد که هر روز و هر ماه کلی پول خرج قرص و شربت و آمپول بکند؟ پنج سال سخت به خانواده اکبری گذشت.
روزهای نزدیک میلاد حضرت رضا(ع) بود که یکی از رانندهها خبر آورد گروهی از خدام پرچم حرم آقا را آوردهاند کرمانشاه. توی شلوغیهای مسجد «امام رضا(ع)» بود که پرچم سبز حرم را دید. دلش لرزید. میدانست حضرت برای زائرانش دعا میکند که خدا حاجترواشان کند. حضرت، خودش، پدر بود و حتما میدانست وقتی جگرگوشه آدم بیماری صعبالعلاجی داشته باشد آدم چه حالی دارد.
در آن همهمه، تا چشم آقای اکبری به بیرق سبز گنبد و گلدسته امام هشتم افتاد، از ته دل آقا را صدا زد و خواست نگاهی به او بیندازد، حاجتی که یک روز نشده جواب گرفت. یکی از خیّران شهر کرمانشاه که خانواده اکبری را میشناخت زمینه حضور خادمان رضوی در منزل آنها را فراهم کرد و پدر دلشکسته، خیلی زودتر از آنکه باور کند، میزبان پرچم و سفیران حرم امام مهربانیها شد. تا آن روز هیچکدام از اعضای خانواده اکبری به پابوسی امام هشتم مشرف نشده بودند و هرگز به خیالشان هم نمیرسید که روزی خادمان حضرت رضا(ع) پرچم حرم ایشان را به خانه آنها بیاورند.
پرچم را که آوردند، آقای اکبری و همسرش از شوق این زیارت اشک ریختند. پدر و مادر امیرعلی همانجا به خادمان گفتند که نیت کردهاند، تا به پابوسی امام هشتم مشرف نشدهاند، موهای پسرشان را کوتاه نکنند.
بهبرکت حضور خادمان بارگاه امام رئوف، در همان جلسه، شبکه جوانان رضوی کرمانشاه بخشی از هزینه سفر آنها به مشهد را تقبل کرد و خادمان بارگاه منور رضوی هم برای پذیرایی و اسکان آنها قول مساعدت دادند.
یک سال و شش ماه بعد، در شب میلاد حضرت زینب کبری(س)، آقای اکبری و همسر و فرزندانش مقابل گنبد طلایی امام هشتم بودند و صلوات خاصه حضرت را زمزمه میکردند. همانجا بود که آقای اکبری نذر کرد، اگر پسرش شفا پیدا کند، همه زندگیاش را میگذارد که هزینههای درمان یک کودک بیمار دیگر را تأمین کند.
آقای اکبری میدانست که حضرت این دعایش را هم بیپاسخ نمیگذارد.
زیارت خانواده معمارانی و 23 فرزندشان!
قرار بود مهرماه بیایند مشهد. بیشتر بچههاشان زیارتاولی بودند. چندتاییشان هم که در کودکی آمده بودند زیارت چیزی از مشهد و حرم یادشان نبود. با قول مساعدی که یک نفر از خیّران برای تأمین هزینههای سفر آنها داده بود، قرار شده بود همراه 23 دختر و پسرشان از همدان راهی مشهدالرضا(ع) شوند، اما آنطور که میخواستند نشد.
سیدعلی معمارانی و همسرش سالهاست که در کنار سه دخترشان پدر و مادر بچههای خیریه «کیمیای مهر» شهر همدان هستند؛ کنار هم میخورند، میخندند، گریه میکنند، جشن میگیرند و زندگی میکنند.
در همه این سالها، پیش نیامده بود که آقای معمارانی حرف و عملش دوتا شود؛ بنابراین، بچهها ساکهای سفرشان را بهشوقِ اولین زیارت بسته و منتظر روز حرکت نشسته بودند. پدر نمیدانست چطور به بچهها بگوید که دیگر خبری از سفر مشهد نیست. وقتی موضوع را گفت، کسی حتی به روی خودش هم نیاورد که اتفاقی افتاده؛ مبادا دل مهربان پدر ترک بردارد. فقط حسین، تنها پسر معلول ذهنی خیریه، گفت: «ما 1