رسمش نبود سردار باشی و سرباز بروی...

خبرگزاری ایسنا شنبه 13 دی 1399 - 09:13
رسمش این نبود که بی خبر بروی، رسمش این نبود که سردار باشی و سرباز بروی، رسمش این نبود وقتی همه در خوابند، تو در راه امنیت و آرامش سرزمینت بروی.
رسمش نبود سردار باشی و سرباز بروی...

ما که از روی وطن دوستی مان تو را متعلق به ایران می دانیم اما تو خود وقف عراق بودی و یمن یا شاید هم سوریه و لبنان، وقف یتیمان پابرهنه سوریه، وقف زنان بی سرپناه یمن و یا وقف بادبادک های کودکانه در آسمان البوکمال و به قول محمدمهدی شفیعی «مرزها سهم زمین اند و تو سهم آسمان، آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند/مرز ما عشق است هر جا اوست، آنجا خاک ماست، مرزها سهم زمین اند و تو اهل آسمان.»

شاید همانجا که قدرت زهرا را در حور دیدی، در وسط میدان مین و یا در مادری اش برای بچه هایی که در خون دست و پا می زدند، همانجا مادر تو را خرید چراکه مانند زهرا در آتش سوختی.

ماجرای دست هایت هم که خود داستانی به وسعت علقمه است، دست هایی که آغوشی امن بود برای فرزندان شهدا، آغوشی برای گل های سرخ هنگام نماز و برای سربازان بسیاری هنگام نبرد و خداوند چه زیبا این دست ها را برد. نگاه او به تو به همین جا ختم نمی شود. گریستن مردان، محکم و استوار ایستادن زنان، نمایش چهره پر از آرامش و اقتدار تو در دستان کوچک کودکان و دریای بی انتهای مردم در تشییع پیکر پاکت، بزرگترین بدرقه جهان را به فرموده رهبرمان رقم زد و تنها نگاه خدا می توانست این چنین تو را نزد مردم عزتمند و سرافراز کند.

لرزش شانه های رهبرمان موقع نماز بر پیکر خونین تو، لرزه بر جان ایران انداخت و خون پاک ریخته شده ات در سرزمین سیدالشهدا، نذر نیمه تمامت را تمام کرد.

تو که خود گفته بودی چهره باکری، خرازی، زین الدین و همت را در حاج احمد می دیدی اما حالا باید گفت که ما مردم ایران حاج احمد را با تمام باکری ها و خرازی ها و همت هایش در تو می دیدیم. گفته بودی رفتنش تو را آتش زد اما باید بگویم رفتن تو نیز قلب یک امت را شعله ور ساخت.

گفته بودی حاج احمد یادگار همه دلبستگی هایت بود و با شهادت او، تو یادگار همه دلبستگی هایت را از دست دادی اما باید بگویم که با شهادت تو، ما نیز یک عمر دفاع دلیرانه، شرافتمندانه و شجاعانه را از دست دادیم و دیگر نمی گویم از وصف حال یتیمانی که با شهادتت بار دیگر یتیم شدند که خود قصه ای است به وسعت حور ...

و چه زیبا محمدرضا طهماسبی برایت خواند «پس از شهادت سردار کاظمی می گفت، رفیق نوبت من بود اشتباهی شد».

 از ۱۳ ام دی ماه ۹۸ آسمان کرمان برایم آبی تر از هرجای دنیاست چراکه آنجا سرداری خفته است که گرد و خاک جبهه های جنوب و غرب و دمشق و لبنان، موها و محاسنش را سپیدتر و چهره اش را آرام تر کرده بود. سرداری که خود را سرباز می نامید حتی بر روی سنگ مزارش.

این را بدان که رفتنت داغی بر دل هایمان گذاشت که نه زمان توان سرد کردن آن را خواهد داشت و نه بیان توان سخن گفتن از آن را و تنها باید داغ بر دل نشسته ام را در قصیده احمد بابایی فریاد کنم «خون مالک به زمین ریخت خبر سنگین است، بعد مالک به تن حوصله سر سنگین است/ عشق آغاز جنون است تماشا سخت است، دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است».

یادداشت از: فرنوش رئیسی

انتهای پیام

منبع خبر "خبرگزاری ایسنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.