به گزارش ایسنا، دبیرستان ماندگار ابن سینا با ۸۵ شهید دانشآموز در هشت سال دفاع مقدس در شهر همدان فراتر از یک مدرسه است، جایی است که به گفته همان محصلان دیروز در آن کسانی تحصیل میکردند که به اندازه عارفان هفتاد ساله به دنیا می نگریستند. پس از گذشت ۳۳ از جنگ تحمیلی با سه تن از دانشآموزان دیروز این مدرسه همراه شدیم تا یاد دوستان شهیدشان را گرامیبدارند.
حجت ایزدی از دانشآموزان قدیم دبیرستان ابنسینا همدان که در دوره دفاع مقدس نیز بهعنوان رزمنده حضور داشته و از جانبازان پرافتخار شهرمان است با گرامیداشت یادی از شهید تازه شناسایی شده، حسین شکرائیان که از دانشآموزان این مدرسه بوده چنین آغاز میکند: از سال ۱۳۶۰ در این دبیرستان بهعنوان دانشآموز حضور داشتم و این حضور مصادف شد با اعلام جنگ مسلحانه منافقین با جمهوری اسلامی و توفیق حضور در میدان جنگ را نیز در دفاع مقدس بهعنوان دانشآموز پیدا کردم.
وی ادامه داد: دانشآموزان زیادی از این دبیرستان بهعنوان ذخیره لشکر انصارالحسین(ع) به جبهه اعزام شدند که ۸۵ تن از آنان در راه دفاع از این آب و خاک شهید شدند که اگر امروز زنده بودند، حتماً مسئولیتهای بزرگی داشتند چراکه جزء نخبگان بودند، دانشآموزان مخلصی که حضورشان در جبهه لبیک به امام خود بود.
ایزدی بیان کرد: وصیتنامه این شهدا را اگر مرور کنیم پیروی از آرمانهای امام و شهدا توصیه اول آنهاست، دانشآموزانی که غیر از جبهه مدرسه را هم یک سنگر میدانستند، نوجوانانی که اکثراً جزء دانشآموزان ممتاز بودند.
این جانباز سرافراز میهن با مرور خاطرات بهمن ۱۳۶۰ در دبیرستان گفت: بهمنماه ۱۳۶۰ عدهای از منافقان به مدرسه هجوم آورده و تزئینات نصب شده به مناسبت دهه فجر در مدرسه را به هم زده و شعارهایی را روی دیوار نوشتند، فردای آن روز که به مدرسه آمدیم با درب بسته دبیرستان روبهرو شدیم، پس از ساعتی دانشآموزان وارد مدرسه شدند و با هماهنگی بچههای بسیج و در فاصله یک زنگ تفریح تا زنگ بعدی تمام شعارها را پاک کرده و تزئینات پاره شده را هم جمع کردیم، در آن زمان کلاسهای مدارس به صورت دو شیفتی یک نوبت از ساعت ۸ تا ۱۲ ظهر و نوبت بعدی از ساعت ۱۴ تا ۱۶ برگزار میشد، پس از ماجرا تصمیم گرفتیم شبها هم در دبیرستان بمانیم.
وی اضافه کرد: شبهایی که در دبیرستان میماندیم برای ما بسیار پرخاطره بود، دوستانی که برای نگهبانی و حراست از مدرسه میماندند، شبها را به عبادت و نماز شب میگذراندند، با اطمینان میگویم بهترین شبهای عمر ما در آن سالها سپری شد.
ایزدی گفت: کتاب و دروس مربوط به فردا را قبل از شیفت بعدازظهر با خود به مدرسه میآوردیم و صبح یک ربع قبل از حضور سایر دانشآموزان از مدرسه خارج میشدیم و دوباره برمیگشتیم، فضای بین دوستان آنقدر معنوی و صمیمی بود که حتی تابستان هم در دبیرستان میماندیم، در کنار آموزشهای نظامی، سیاسی و عقیدتی و علمی که برگزار میکردیم، استخری در محوطه دبیرستان وجود داشت که هر روز در آن آبتنی میکردیم.
این رزمنده با بیان اینکه دوستان شهید این دبیرستان هر کدام بهتنهایی سمبل ایثار و شهادت در زمان حیات خود بودند، اظهار کرد: این دبیرستان شهدایی دارد که حتی عضو انجمن اسلامی یا بسیج مدرسه نبودند اما در خط شهادت بودند، که جا دارد در این زمینه از شهید قاسم صباغپور یادی کنم.
ایزدی یادی از مدیر آن سالهای مدرسه کرد و گفت: مدیر مدرسه در آن سالها محمدعلی کریمی بسیار با دانش آموران همراه بود و دفتر دبیرستان را در اختیار بسیج مدرسه گذاشته بود، یک شب قرار بود غذای بچههایی که در دبیرستان حضور داشتند را من برایشان ببرم، زمین پر از برف بود و زمین لیز، پایم سر خورد و قابلمه برنج روی برفها برگشت و ریخت، حدود ۱۰ یا ۱۵ نفر از بچهها منتظر شام بودند، حیران ماندم که چه کنم و در نهایت برنجها را با همان برف داخل قابلمه ریختم و با خورشت قیمه مخلوط کردم، غذا را به مدرسه رساندم و تا وقتی شام را نخوردیم نگفتم که چه اتفاقی برای غذای امشب افتاده است.
عباس ملونی از دیگر دانشآموزان همدانی که در دهه ۶۰ بهعنوان رزمنده در جبهه حضور داشته و از مسئولان بسیج دبیرستان نیز بوده بیان میکند: سال ۶۴ وارد این دبیرستان شدم و سال ۶۹ دیپلم خود را گرفتم، آن روزها تمام وقت ما در دبیرستان و با دوستان سپری میشد، در دوران دانشآموزی ما شبها را در دبیرستان میماندیم و حتی گاهی به والدین اطلاع هم نمیدادیم و متأسفانه درکی از نگرانیهای آنها نداشتیم.
وی افزود: دبیرستان ابنسینا مدرسهای فعال بود، برنامههای منظمی در بعد اعتقادی هستههای مطالعاتی در روزهای پنج شنبه توسط شهید سید جعفر حجازی و شهید برقعی برگزار میشد، برنامه هفتگی انس با شهدا و شبهای جمعه نیز همیشه برقرار بود.
ملونی تصریح کرد: در دوران دفاع مقدس عده بسیار محدودی از دانش آموزان برای فرار از درس به جبهه میرفتند که در عملیاتها جرأت و یا توانایی حضور پیدا نمیکردند و در پشت جبهه باقی میماندند البته نیمی از آنها در جبههها متحول میشدند و برخی به شهادت رسیدند اما بیشتر دانشآموزان رزمنده افراد مخلصی بودند که با وجود حضور در جبههها درسهای خود را به نحو احسن میخواندند.
وی ادامه داد: شهید غلامعلی سعیدیفر از اعضای بسیج مدرسه برای مصاحبه با افراد تازه وارد به بسیج تأکید داشت که مصاحبه برای مچگیری از بچهها نیست بلکه میخواهیم ضعفهای آموزشی و عقیدتی آنها را در بسیج و انجمن رفع کنیم.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه اگر کسی در کلاسهای انجمن مطلبی را فرامیگرفت به دیگر دوستان خود نیز آموزش میداد، اظهار کرد:در همان سالها که من یک خط در میان در جبهه و کلاسهای مدرسه در رفت و آمد بودم، فراخوانی در مدرسه برای آموزش نظامی دانشآموزان اعلام شد و کلاس سوم تجربی با اکثریت نفرات در این دوره ثبت نام و آمادگی خود را برای حضور در جبهه اعلام کردند.
ملونی توضیح داد: در دوران تحصیل ما سیلی در کبودرآهنگ آمد، با پیشنهاد مرحوم کوکبیان که در آن زمان از دانش آموزان مدرسه و از رزمندگان خوش فکر تخریبچی نیز بود، قرار شد روزانه یک کلاس از مدرسه برای بازدید از مناطق سیلزده به کبودرآهنگ بروند تا در خلال این بازدیدها مشکلات مربوط به مردم این شهر با پیگیری دانشآموزان مرتفع شود.
وی افزود: یکی از مشکلات امروز کشور ما مسئله نیروسازی است، در انتخاب وزیر، مدیرکل، نماینده مجلس، استاندار و شهردار مشکلاتی داریم که نیروهای کارآمد به مقدار کافی وجود ندارند و از این رو افراد غیر مرتبط به دلیل نداشتن تخصص در مسئولیتها مشکلاتی را به وجود آوردهاند.
ملونی با بیان اینکه شهید سعیدیفر یکی از افراد کاریزماتیک انجمن اسلامی و بسیج بود، اظهار کرد: در شرایطی که بسیاری از دانشآموزان در جبههها به شهادت میرسیدند، هشید سعیدیفر طرح نیروسازی را مطرح کرد، کلاسها و اردوهای تشکیلاتی را با حضور دوستان با استعداد راهاندازی کرد که در آن آموزشهای مدیریتی، نحوه برخورد و بسیاری از تکنیکهای لازم را به ما آموزش میداد.
وی بیان کرد: آیندهنگری و نیروسازی شهید سعیدیفر موجب شد اتحاد و فعالیت بسیج و انجمن دبیرستان پس از شهادت او نیز ادامه پیدا کند و ایده تجمیع بسیج و انجمن را مطرح کرد و آن جو اتحاد و صمیمیت همچنان در بین دانشآموزان باقی ماند، به اعتقاد من شخصیت این شهید بزرگوار در قالب یک همایش یا یک کتاب باید به نسل جدید ارائه شود.
وحید ضیافر سومین دانشآموز آن دوران دبیرستان ابن سینا بود که به بیان خاطرات خود با زبانی طنز پرداخت و گفت: متولد سال ۱۳۵۰ هستم و سال ۶۵ وارد دبیرستان شدم، بچهای پر شَر و شور و بازیگوش بودم که خیلی در خط درس و دین و اسلام نبودم، بسیار به فوتبال علاقه داشتم و در زمین فوتبال مدرسه با بقیه دانشآموزان بازی می کردیم.
وی ادامه داد: بچههای بسیج با من ارتباط گرفته بودند و میخواستند مرا هم به جمع خودشان ببرند، بروجردی و عزیزان از اعضای بسیج مرا به هسته مطالعاتی بردند، با شهید رضا صفری، شهید علیاصغر سماوات و شهید فرشید امانی از قبل دوست بودم، دانشآموزانی که نمیشد نام دانشآموز بر آنها گذاشت چراکه هر کدام در مقام یک استاد بودند، جمع این دوستان کارخانه آدمسازی بود ر ابتدا به زور در جمع آنها شرکت میکردم اما آرام آرام متوجه پاکی و خلوص آنها شدم.
ضیافر بیان کرد: شهید سعیدی فر در جذب افراد بسیار موفق بود، برنامههای تفریحی میگذاشت و از بچههایی که میخواست در اردو باشند به شوخی میپرسید «جرأت داری بگو فردا کوه نمیای!» و ماهم سریع اعلام حضور میکردیم، در راه کوه هم برایمان جوک میگفت و هم حدیث، هم جوکها را بهخوبی در خاطر داریم هم حدیثها را و این چنین افراد را مجذوب خود میکرد.
وی اضافه کرد: اوایل مهرماه سال ۶۶ بود، یک روز جمعه با جمعی از دوستان قرار تفریحی در روستایمان گذاشتیم، شهید صفری شرط حضورش را وجود آب برای انجام غسل جمعه عنوان کرد و من گفتم که در کنار باغ یک رودخانه هست، همگی برای انجام غسل جمعه آماده شدیم، نفر اول دست به آب زد و آنقدر سرد بود که سریع کنار کشید، نفر دوم هم گفت من اصلاً از اول قصد انجام غسل نداشتم، نفر سوم هم همینطور، من هم با گذاشتن پایم در آب متوجه سردی آب شدم و به شوخی به دوستان گفتم من از این غلطها نمیکنم، از آن جمع تنها شهید رضا صفری غسل خود را با وجود آن آب سرد انجام داد.
ضیافر اظهار کرد: بعد از آن به جلسه عقیدتی شهید سعیدیفر رفتیم، شهید سعیدیفر کسی بود که کادر سازی میکرد و اگر زنده بود حداقل ۲۰ مسئول متخصص و کاردان برای همدان تربیت کرده بود، در چند دانشگاه حضور داشته و تحصیل کردهام اما در هیچ کدام از آنها یک صدم مسائل و موضوعاتی که شهید سعیدی فر به من یاد داد، مطلب فرانگرفتم.
وی افزود: شبهای پنجشنبه با بچههای دبیرستان دیدار با خانواده شهدا داشتیم البته بهظاهر دیدار و قرائت دعای توسل اما در اصل حسابرسی از خودمان بود، اینکه در طول یک هفته چهکارهایی کردیم و با یادآوری اشتباهاتمان به خود نهیب میزدیم.
ضیافر با اشاره به شهید علیاصغر سماوات که هنرمندی به تمام معنا و دانشآموزی درسخوان بود، عنوان کرد: یک شب در منطقه قبل از عملیات به من گفت امشب دیگر شب رفتن است اما حرف او را جدی نگرفتم، آن شب در عین حال که حرفهایش را میزد طنز خودش هم سر جا بود. در پادگان شروع کرد به کشیدن یک نقاشی روی دیوار؛ دو نخل، دو تپه، طلوع آفتاب و یک تابوت و آن را با زنجیر و دو میخ به زمین وصل کرد، گفتم علیاصغر تابوت را که با زنجیر نمیبندند، گفت فردا متوجه میشوی، فردا به عملیات رفتیم هنگام طلوع آفتاب علیاصغر به شهادت رسید، دقیقاً منطقهای که در آن به شهادت رسید دو تپه و دو نخل داشت، زنجیر هم مفقودالاثر شدن شهید سماوات بود که پیکرش هیچ وقت برنگشت. وقتی به پادگان برگشتیم دیدیم نقاشی و تپههای مروارید با آن محل مو نمیزند.
وی یکی دیگر از خاطران آن زمان را مرور کرد و گفت: یک روز با بچههای دبیرستان قصد داشتیم یادوارهای درخور و بزرگ برای شهدای دبیرستان برگزار کنیم . برای هر شهید حجلهای اما پس از دو ساعت معطلی به ما حجلهای ندادند، به غرورمان برخورد، یک نیسان جور کردیم و شبانه شروع کردیم به کش رفتن حجله از جلوی در خانههای شهدا، در طی یک شب ۷۰ حجله جمع کردیم و در حیاط دبیرستان گذاشتیم، از آن شب اوضاع طوری شد که هر کس حجله میخواست از ما قرض میگرفت.
انتهای پیام