یادداشت_احمدرضا محمدی سامانی| دیروز استاد نتایج آزمون میان ترم درس طراحی الگوریتم را برای بچهها اعلام میکرد، من با وجود اینکه بدون آمادگی در آزمون شرکت کرده بودم، در کمال تعجب از پنج نمره توانسته بودم چهار و نیم نمره کسب کنم و این در کلاس دکتر اسماعیلی یعنی یک رویداد فرا طبیعی!
عصر همان روز شادمان و در عین حال گرسنه و خسته به خانه برگشتم؛ هنگام ورود متوجه صدای سرفههای پیدرپی برادر کوچکم شدم و در بدو ورود به واقع خستگی را در وجودم دو چندان کرد، همراه مادرم او را نزد پزشک بردیم.
پزشک پس از معاینه به مادر و برادرم گفت بروید داروها را تهیه کنید و برگردید و به من اشاره کرد در اتاق بمان! کنجکاوی همراه با استرسی باورنکردنی وجودم را فراگرفت؛ دکتر گفت نوع سرفهها مشکوک هستند، برادرت را به مطب پزشک متخصص ببر و معرفینامهای هم صادر کرد.
با مراجعه به پزشک و انجام معاینه و گرفتن نوار و اسکن ریه و صحبتهای پزشک، متوجه بیماری ریوی او شدیم که متأسفانه تا حدود زیادی پیشرفت کرده بود.
باورش هنوزم برای سخت است؛ هنگام مراجعه بعدی برای ارائه نتایج آزمایشات، وقتی مادرم شرح حال برادرم را برای پزشک بیان کرد، ایشان علت اصلی بیماری را استنشاق دود حاصل از سیگار کشیدن پدرم عنوان کرد.
اکنون دیگر نمی توانستم به پدرم که روزگاری قهرمان ورزشی دیارمان بود افتخار کنم؛ هنگامی که از دکتر شنیدم بیماری برادرم پیشرفت کرده و موضوع جدی است و پدرم با این وجود که میدانست سبب این گرفتاری چیست اما باز هم به کشیدن سیگار ادامه میدهد، تصمیم گرفتم به پاس تمام زحماتی که پدرم برایمان متحمل شده و تمام حقی که به گردنمان دارد برایش یادداشتی بنویسم و ثابت کنم که به درستی زندگی بدون سیگار، زیباتر است:
بهترین بابای دنیا، سلام!
نمیدانم چگونه آغاز کنم و یا چگونه بگویم، چرا که تو خود اولین معلم و سرمشق من بوده و هستی، پدر جانم نمیخواهم خدای ناکرده بیادبی کرده باشم؛ خدا میداند که چقدر برایم مهم هستی و تنها پشتیبانم هستی، پس مرا برای آنچه در ادامه مینویسم ببخش و حلال کن.
پدر عزیزم، اندکی به پژمرده شدن پسر کوچکت اندیشه کن، این روزها وقتی از خواب بیدار میشود دلتنگ همکلاسیهایش هست
و چون نمیتواند به مدرسه برود بیقرار گریه و بهانهجویی می کند و تنها به کپسول اکسیژن کنار تخت خیره میشود و نمیداند که بیماریاش بر او چیره شده و تمام وجودش را فرا گرفته.
اما کودکانه از خدا میخواهد که دوباره به کلاس درس برود و غم از چهره بزداید، هر دم که دود سیگارت در فضای خانه میپیچد
تنفس را برای ما سخت میکند و هوای پاک از منزل ما گریزان میشود چشمانمان فضای آلوده خانه را قاتل خود میانگارد و گویی دشمن دستانش را بر گردنمان میفشارد و میخواهد ما را خفه کند.
احساس ما رفتن خورشید از آسمان آبی را یادآوری میکند و گویی آسمان خاکستری شده و نشانی از روشنایی در آن وجود ندارد.
با خود میگویم: ای کاش پدرم سیگاری نبود تا از بوی عطرش هنگام ورودش به خانه لذت میبردم؛
چه بگویم پدر جان؛ هر پْک که به سیگار میزنی، پُتکی بر سرنوشت ما کوبیده میشود! وقتی برادرم میخواهد تو را در آغوش بگیرد و بوسه مهر بر رویت بزند، شرمنده هستم که بگویم از تو فراری میشود چون بوی بد دهانت مهر و محبت را از یادش میبرد.
چشمم به گلهای درون گلخانه که میافتد، دلم برایشان میسوزد، کاش میتوانستم برای پژمردگیشان کاری انجام دهم!
مهربانم به احترام موی سپیدت و به خاطر خانوادهات از تو عاجزانه خواهش میکنم که به خاطر قلب کوچک کوچکترین فرزندت سیگارت را خاموش کنی و شکوه و عظمت را به خانه باز گردانی و برای شادی و طراوت بخشیدن به گلهای زندگیت ثابت کنی که سلامت خانواده برایت مهم است.
انتهای پیام/3339/م