۱۴ تیرماه بود که خبری تیتر یک گروههای رسانههای خراسان جنوبی شد؛ خبری که بد بود و چقدر بد است که خبرهای ناخوشایند همیشه تیتر یک میشوند. کوتاه بود و مرگبار؛ " جاده مرگ باز هم قربانی گرفت". بدتر از این تیتر حضور اصحاب رسانه در میان مجروحشدگان این حادثه خونین بود.
اصحاب رسانهای که هنوز داغدار همکارانشان مهشاد و ریحانه بودند، دوباره در روز ۱۴ تیرماه خبری بد را شنیدند. این بار سمانه؛ سمانه دختری جوان و پرانرژی که چهره معصوم و خندانش را در جلسات خبری به یاد داریم؛ دختری با آرزوهای بسیار که با روی خوش در جلسات مینوشت و دغدغههای بسیاری داشت؛ از زندگی مردم؛ از محرومان؛ از حال نزار خشکسالی این سرزمین و از جادهای که قرار بود سامان یابد.
به گزارش ایسنا، آن ۱۰۰ کیلومتری که هیچ گاه انگار قرار نیست آسفالتش رنگ زندگی به خود بگیرد؛ همواره پر از خون افرادی است که سودای زندگی در سر داشتند؛ سودایی که به مرگ بدل شد؛ مرگی زودتر از موعد.
من و همکارانم به طور میانگین ماهی دو بار از این جاده خبر میزنیم؛ اما خبر از تعریض و یا دوبانده کردن نه؛ خبر از مرگ و حادثه و تصادف.
بعد از ۱۱ سال هنوز ۱۱۲ کیلومتر ناقابل دوبانده سازی نشده و هنوز هم قاب عکسهای بسیاری بر دیوار خانههای خراسان جنوبیها از داغ آن جاده خودنمایی میکنند. به راستی چند قاب عکس دیگر و چند سال دیگر؟
چقدر باید به وعدهها امیدوار بود؟
زنگویی، خبرنگار خاورستان در رثای همکارش مینویسد:
همکار عزیزم، به یاد دارم قلم فرساییهایت را برای جاده مرگی که هفتهای نبود که قربانی نگیرد، مطالبه گریهایت در مورد این جاده و دغدغهات برای خانوادههایی که با از دست دادن عزیزانشان، برای یک عمر داغدار میشدند، اما نمیدانستی و نمیدانستیم که قرار است این جاده؛ قربانگاه جان عزیز تو هم باشد.
مهربان من، اکنون هم همین مسئولان از اتمام دوبانده شدن این محور تا پایان امسال خبر میدهند، اما نمیدانم که چقدر باید به این وعدهها امیدوار بود، نمی دانم که تا تحقق این وعدههای امروز و فردای مسئولان، چند جان دیگر از تن بدر خواهد شد.
ماندهام وقتی چنین جادهها و قربانگاههایی در استان داریم، مسئولان چطور رویشان میشود از امنیت در استان دم بزنند، با داشتن این جنس مدیران و جادهها، دیگر چه نیازی به دزد و دشمن و تروریست داریم...! ما که همینطور هم خون عزیزانمان به زمین میریزد.
چگونه تاب آورم این روزها را
خبرنگار دیگری در رثای دوست و همکار قدیمیاش مینویسد: «چگونه تاب آورم این روزها را؛ چگونه از رفتن تو بنویسم و چگونه در رسانهای کار کنم که تو دیگر در آن نمینویسی. بودن با تو و سرودن دردهای مردم در کنار تو تجربهای شیرین بود که خداوند به من عطا کرد و چقدر این جمله تو در ذهنم خودنمایی میکند که ما زاده شدهایم برای گفتن از دردها».
قلم مطالبهگری باز هم مینویسد
اعظم انصاری، خبرنگار روزنامه خراسان جنوبی نیز نوشت: «همیشه لبخند بر لب داشت و مطالبه گر بود، هیچگاه به یاد ندارم روزی را که بدون دغدغه از مشکلات مردم نباشد، بارها و بارها برای جادههای استان به ویژه جاده مرگ بیرجند قاین مطلب نوشت و پیگیر بود. هیچکس گمانش را نمیبرد که جان عزیزش در این جاده گرفته شود، یک روز از دست مشکلات مردم و روزی دیگر از سوالهای بی جواب ماندهاش از سوی مسئولان دلگیر بود؛ گرچه سمانه عزیز با هزاران دغدغه مردم و مطالبه از مسئولان از بین ما رفت، اما پرچم مطالبه گریاش نمیگذاریم بر زمین بیفتد».
این جاده تا کی نفس خواهد گرفت
خبرنگار دیگری در دل نوشتهای بیان کرد: «سمانه جان؛ مطمئن نیستم اما میدانم بارها از خطرات جاده مرگ نوشتهای، اما اکنون خود قربانی بی توجهی به این جاده شدهای. نمیدانم مسئولان چه زمانی به خود خواهند آمد و فکری به حال این جاده خواهند داشت؛ نمیدانم این جاده تا کی نفس خواهد گرفت؛ اما این را میدانم باید کاری کرد».
سمانه نیز چون دختر ۳ سالهای که در آن جاده پرکشید و هزاران تن دیگر فراموش خواهد شد؛ این پیامهای تسلیت نیز پایانی خواهد یافت، اما ماهها بعد به رسم خبرنگاریام از شما خواهم پرسید سمانه را میشناسید؟!
انتهای پیام