داستان زوال هامانه، ماجرای انقراض آبادی و آبادانی در کویر

ایرنا شنبه 08 خرداد 1400 - 15:39
یزد-ایرنا- بعد از سال ها فرصتی برای  دیدار از روستای اجدادی ام به نام هامانه فراهم شد اما آن روستا برایم بس غریب آمد؛ دیگر روستا نبود، معجونی بود بی هویت با ساختمان هایی شیروانی که چون وصله هایی ناچسب در هر کوی و برزنی با بی سلیقگی تمام ردیف شده بودند.
داستان زوال هامانه، ماجرای انقراض آبادی و آبادانی در کویر
عکس اینترنتی است

هامانه ای که زمانی با کشتزارهای سرسبز و باغ های پررونقش بزرگترین و آبادترین دهکده بخش خضرآباد در استان یزد محسوب می شد اکنون مملو از ساختمان های سنگی و آجری که "ویلا" نامش گذاشته اند شده است. نه اینکه من از پیشرفت و توسعه بدم بیاید اما چیزی که من دیدم نمونه تمام عیار شلختگی و بی نظمی و بی برنامگی است که متاسفانه ظاهرا در سایه آنچه که طرح هادی روستاها خوانده می شود با سرعتی باورنکردنی زیست بوم طبیعی و انسانی و فرهنگی مناطق روستایی را زیر و رو کرده است.
روستای هامانه از توابع استان یزد در حدود ۴۵ کیلومتری شمال شرق یزد واقع شده و به گواه برخی شواهد دیرینه شناسی قدمتی بیش از سه هزار سال دارد. شیفتگی و دلدادگی من به هامانه صرفا به خاطر این نیست که دهکده آبا و اجداد من است. هامانه در نظر من نماد و نمود طبیعت و سادگی و بی آلایشی و آرامش و قناعت و یکرنگی و احترام به محیط زیست و شعور اجتماعی و همزیستی انسان با محیطش است یا بهتر بگویم بود.
من اولین بار در ۶ سالگی زمانی که آموزگارم زنده یاد خانم نیکوسرشت در یکی از مدارس قدیمی تهران در منطقه پل چوبی، در مورد معنای پسوند فامیلی ام سوال کرد، کنجکاو دانستن در مورد هامانه شدم. اما این فرصت هشت سال بعد زمانی که موشک ها و بمب های صدام جنایتکار ما را ناگزیر به مهاجرت موقت از تهران نمود حاصل شد.
من در بهار ۱۳۶۴ حدود دو ماه را در هامانه گدراندم و الحق که آن دو ماه بهترین و شادترین ایام زندگی من شد. در آن سال ها هامانه چنان پرجمعیت بود که ۲ دبستان دخترانه و پسرانه داشت، و چنان آباد و پرآب بود که میشنیدم تابستان ها هر روز صبح تا ۱۰ تن محصولات جالیزی به یزد می فرستادند.
روستایی شاداب با مردمانی به غایت چشم و دل سیر و گنجینه هایی از معرفت و دانش سنتی که سینه به سینه از اجدادشان به ارث برده بودند. آن روزها من شیفته مرام و صولت و متانت و وقار و بزرگی پیرزنی به نام بی بی رقیه وزیری شده بودم که مردمان ده بی بی رقی صدایش می کردند. سیده زنی حدود ۸۵ ساله که بزرگی و نیکی شهره بود. در هامانه آن روزها ۲ پیرزن نابینا هم زندگی می کردند. یکی به نام زهرا و دیگری به نام ربابه ی ملا. نحوه تیمارداری مردم ده از این ۲ زن تنها و معلول هنوز برای من یگانه است. 
آخرین باری که به همراه پدر مرحومم به هامانه رفته بودم سال ۱۳۷۴ بود و آخرین باری که خودم فرزندان کوچکم را به روستای پدری بردم سال  ۱۳۸۸. از سال  ۱۳۸۸ تا اردیبهشت ۱۴۰۰ که با اصرار یکی از اقوام تازه از خارج برگشته "هامانه ندیده" به همراه دختر بزرگم به هامانه سفر کردم و چندساعتی را در هامانه گذراندم ۱۲ سال می گذشت. ۱۲ سالی که گویا به اندازه هزارسال هامانه را تغییر داده است.
هامانه زیبا و سرسبز پدری، اکنون تبدیل به ویلاسرایی زشت و بی هویت شده است که به هر چیزی شبیه بود جز روستا. با مشاهده هامانه اولین چیزی که ناخودآگاه به ذهنم رسید، بی سلیقگی و بی مسئولیتی توامان مسئولان دهداری و جهاد کشاورزی منطقه بود. 
پدرم همیشه به هامانه می بالید؛ روستایی با قدمتی چندهزارساله که پدرم برای اثبات قدمتش قبرهای بیت المقدسی اش را به گواه می گرفت. قبرهایی که بر خلاف قبرهای دیگر روبه قبله نبودند و با تخته سنگ‌هایی به قد و قواره آدم احاطه شده بودند. پدرم همیشه می گفت خاک و آب هامانه بابرکت است. از علمایش می گفت که بزرگ بودند. از خانواده خامسی که اعقاب آنها هنوز در یزد صاجب منزلتند و از وزیری ها که در همان زمان هم به واسطه معاونت سیدکاظم وزیری هامانه در وزارت نفت، معروف بودند. 
از بقایی ها می گفت که در سراسر یزد و ایران پراکنده بودند و ... پدرم خودش از خاندان باقری هامانه بود. در اواسط دهه پنجاه از هامانه به قم آمده بود و بعد رحل اقامت در ورامین انداخته بود و مدتی بعد هم ساکن منطقه پل چوبی . پدرم تا زنده بود حتی در زمانی که بیماری امانش را بریده بود سالی یکبار ما را به وطنش می کشاند. آنجا که بود خوش بود. هر کوی و برزن هامانه برایش خاطره داشت و عجب اصرار عجیبی داشت که با دقت و وسواس خاطراتش را همچون فیلمی مستند برای ما تصویر سازی کند. 
پدرم که رفت گویا به ناگاه ریسمان اتصال ما به هامانه هم پاره شد. دیگر کسی که برای دلخوشی اش بار سفر می بستیم در میان ما نبود و ما هم بدون او که رابطه اتصال ما با اقوام پدری و اهالی هامانه بود پای رفتن نداشتیم. الغرض خیلی زود هامانه پدری تبدیل شد به یک خاطره دور، و هرچه دورتر شد برایمان باشکوه تر و خواستنی تر. 
با وجود این هر از چند گاهی بهانه ای برای سفر به یزد و به تبع آن هامانه پیدا می کردم و دست کم هر ۲ سال یکبار حتی برای چند ساعت هم که بود سری به هامانه می زدم و البته هر بار حس می کردم که روستا در حال زوال است اما می دیدم که برای ماندن تقلا می کند. 
آخرین بار  در سال ۱۳۸۸ برای شرکت در مراسم خاکسپاری یکی از اقوام پدری به هامانه رفته بودم. حالا دیگر روستا از همه امکانات مدرن برخوردار بود و از ۲ کیلومتری ورودی روستا بولواری عریض با تیرهای چراغ برق کشیده بودند که هیچ خاصیتی نداشت جز خودنمایی بی خاصیت برای کسانی که حدس می زدم جز برای تفریح هفتگی یا ماهانه چندساعته کاری با هامانه نداشتند. در عوض دیگر نه از مدرسه قدیمی روستا خبری بود نه از آسیاب و حمام های قدیمی ده. همه را بی رحمانه تخریب کرده بودند تا به زعم خود روستا را نوسازی کنند. زهی خیال باطل! بی نوا هامانه دوست داشتنی! 
اما این سفر، این بار، در آخرین روزهای اردیبهشت ۱۴۰۰ نه تنها همه خاطرات دوران ۲ ماهه کودکی من را خاکستر نمود بلکه اندوه و افسوسی عمیق از شدت بی فکری و منفعت طلبی کوته نگرانه آدم ها بر روح و جانم انبار کرد. من ادعا می کنم که هامانه دیگر وجود خارجی ندارد. 
مسجد قدیمی ده که یادگار دستان هنرمند حاج ملا محمدحسن و میراث ماندگار حاج ملاعلی بود جایش را به مسجدی نوساز داده است. از ۲ مسجد قدیمی و ۲ حمام باستانی ده که خود بارها در آنها وضو ساخته و در اوج پاکی کودکی با خدایم خلوت کرده بودم خبری نیست.
حوض گرد وسط روستا که بر دیواره آن با خطی زیبا عبارت "عمل جواد حیدری" حک شده بود به بهانه طرح هادی تخریب کردند و حوضچه ای زشت و بی قواره به جایش علم کرده اند. باغات و کشتزارهای سبز هامانه جایش را به آجر و آهن و سیمان داده است تا منزلگاه تابستانی ویلانشینان غیربومی شود.
به هر طرف نگاه می کنی، حتی تا کمرکش کوه 'روتلی' و 'بغل زردی' لودر و بولدوزری مشغول کندن و گودبرداری برای ساخت و ساز است. و ظاهرا هیچ محدودیت و محدوده ای برای ساخت و ساز و تخریب باغات و کشتزارها وجود ندارد مادامیکه موافقت دهدار را داشته باشید. 
سراغ دهدار را گرفتم تا ببینم راز این بی نظمی و بی سلیقگی چیست. بلافاصله ۲ نفر با موتور جلویم سبز شدند. فهمیدم که این ۲ داماد و برادرزن هستند و هر ۲ عضو شورا و دهدار هم برادر یکی از آنهاست. ۲ ساعتی با هم صحبت کردیم. هرچه بیشتر حرف زدیم بر افسوسم افزوده شد. 
هامانه با همه قدمت و غنایی که من میشناختم و با همه داشته ها و پشتوانه های فرهنگی و جغرافیایی و زیست بومی، مقهور فرصت طلبی و سودجویی تنها چند نفر شده است. کسانی که سال هاست تحت لوای شورا و دهیار اعتماد مردم نجیب روستا را جلب کرده اند اما در عمل روستا را تبدیل به مکانی برای بنگاهداری خود نموده اند.
سوال و معمای بزرگ این است که به راستی جهاد کشاورزی صدوق کجاست؟! و چرا نسبت به مسئولیت ها و تکالیف قانونی خود بی اعتنا است؟
 

منبع خبر "ایرنا" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.