عصر ایران؛ مهرداد خدیر- ساعت 9 صبح روز سه شنبه 27 آذر 1358 سید کمال یاسینی از اعضای گروه فرقان، دکتر محمد مفتح رییس دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران را در حیاط خلوت این دانشکده در تقاطع خیابان های روزولت و تخت طاووس تهران ترور کرد.
نام خیابان روزولت البته به «مبارزین» تغییر کرده بود. دو نام «مبارزین» و «مجاهدین» با هم انتخاب شدند تا دو گروه فداییان خلق و مجاهدین خلق هم از تغییر اسامی بعد از پیروزی انقلاب، سهمی برده باشند. هر چند اشتهار فداییان به ایدیولوژی مارکسیسم مانع انتخاب نام آنان و اکتفا به «مبارزین» شد و به جای مجاهدین خلق هم به «مجاهدین» بسنده کردند و بعد از حوادث سال 60 آن هم به «مجاهدین اسلام» تغییر یافت.
ترور حجت الاسلام مفتح اما سبب شد نام خیابان «مبارزین» به «شهید مفتح» تغییر کند و به لطف همین تغییر و یادآوری مکرر درمترو این نام برای نسل امروز آشناست والبته غالبا در همین حد است!
در رسانۀ رسمی هم محمد مفتح تنها با «روز وحدت حوزه و دانشگاه» معرفی می شود. این ایده را هر چند اول بار آیتالله منتظری در خطبه های نماز جمعۀ تهران در شهریور 1358 مطرح کرد اما به نام دکتر مفتح ثبت شده است چرا که او در استقبال از پیشنهاد امام جمعۀ جدید تهران که جانشین آیت الله طالقانی شده بود، به مناسبت سالگرد درگذشت سید مصطفی خمینی همایشی در دانشکدۀ الهیات با عنوان «سمینار وحدت حوزه و دانشگاه» برگزار کرد. در آن زمان البته هنوز واژۀ «همایش» ابداع نشده بود واز کلمۀ «سمینار» استفاده می کردند.
به همین خاطر محمد مفتح را قربانی ایدۀ وحدت روحانی و دانشجو معرفی میکنند حال آن که جز این همایش و «حجت الاسلام دکتر» بودن او خود او نشانه های دیگری نمی توان یافت که همت خود را به صورت ویژه صرف این کار کرده باشد. کما این که در حزب جمهوری اسلامی هم رییس سازمان روحانیت حزب بود نه شاخۀ دانشجویی آن.
با این حال چون ریاست یک دانشکده را بر عهده گرفت در حالی که چهره های هم طراز او در آن زمان عضو شورای انقلاب یا معاون وزیر شده بودند، انتساب نامربوطی هم نیست.
مفتح اما بیشتر قربانی «جهل مقدس» و «بلاهت» گروه فرقان شد. تعبیر «جهل مقدس» از برساخته های مصطفی محقق داماد است که خود روحانی- دانشگاهی است؛ نوادۀ بنیان گذار حوزۀ علمیۀ قم و دانش آموختۀ حقوق در غرب.
هر چند آیت الله مطهری هم قربانی «جهل مقدس» فرقان شد اما این قضیه دربارۀ دکتر مفتح بیشتر صدق می کند.
زیرا توجیه طلبۀ اخراجی- اکبر گودرزی- رهبر گروه فرقان برای ترورها این بود که «روحانیت، ارتجاعی است» و قرائت افراطی از اندیشه های دکتر علی شریعتی داشتند و «اسلام، منهای روحانیت» را بد فهمیده بودند و سراغ روحانیونی چون مرتضی مطهری، هاشمی رفسنجانی، سید رضی شیرازی، محمد مفتح و دست آخر آیتالله خامنهای رفتند.
تعبیر بلاهت را به این خاطر به کار می برم که هم مطهری را ترور کردند و به شهادت رساندند و هم مفتح را.
درست است که هم مطهری و هم مفتح هر دو دانش آموختۀ دانشکدۀ الهیات بودند اما در قبال دکتر شریعتی دو نگاه و رفتار متفاوت داشتند. اگرچه ترور فی نفسه مذموم است.
مطهری در لندن بود که شریعتی درگذشت اما در مراسم تغسیل و تشییع نمادین شرکت نکرد و در پاسخ به دکتر سروش گفت: «من این روزها آفتابی نمیشوم».
علامۀ طباطبایی برای معالجه به لندن آمده بود و عبدالکریم سروش نقش مترجم را در مراجعات او به کلینیک و بیمارستان ایفا می کرد و مطهری هم در روزهای آخر و درست هم زمان با ایام درگذشت شریعتی به استاد خود پیوسته بود.
مطهری در لندن از حضور در هر مراسمی دربارۀ دکتر شریعتی و اتخاذ تصمیم بر سر انتقال جنازه به تهران یا دمشق، خودداری ورزید و «آفتابی نشد» اما محمد مجتهد شبستری از هامبورگ خود را رساند و کار غسل را انجام داد.
شاید پرسیده شود به مفتح چه ربطی دارد؟
ارتباط اینجاست که 5 روز بعد و روز یکشنبه پنجم تیر 1356 در فرودگاه دمشق در میان چهره هایی که به انتظار فرود هواپیمای حامل پیکر دکتر علی شریعتی ایستاده بودند دکتر محمد مفتح هم حضور داشت.مطهری در لندن بود و نرفت اما مفتح در دمشق بود و رفت.
منتظران اندوهگین در فرودگاه دمشق اینها بودند: امام موسی صدر، دکتر مصطفی چمران، محمود دعایی، صادق طباطبایی, صادق قطب زاده و محمد مفتح.
در تصاویر هم مشخص است که زیر تابوت و پشت سر صادق طباطبایی، محمد مفتح ایستاده است و آفتابیِ آفتابی است.
درک فرقان تنها به خاطر روی آوردن به ترور ناقص و کج نبود. در فهم سوژه هم دچار بدفهمی بودند. اگر فرقان مطهری را به خاطر اندیشه های شریعتی به شهادت رساند-ادعایی که برای منتقدان شریعتی مقبول است- چرا سراغ مفتح رفتند که زیر تابوت دکتر را گرفت و در مراسم تدفین از همان ابتدا که امام موسی صدر نماز گزارد حاضر بود؟
این بلاهت را در نامۀ کمال یاسینی از زندان اوین و سه ماه بعد به براداران خود هم می توان دریافت.
اگر بخش هایی از نامه و توصیه به استفاده از آموزش های مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی را به خاطر فضای خاص یا ناشی از القائاتی بدانیم این جمله ها اما از خود او برمی آید:
« اشتباه فرقان این بود که خط خمینی را بی هیچ تغییر و تفاوتی خط روحانیونی چون گلپایگانی و بروجردی می دانست در صورتی که با خط های قبلی تفاوت دارد.»
این که مشی سیاسی امام خمینی با مراجعی چون آیتالله بروجردی و آیتالله گلپایگانی تفاوت داشته امر نامکشوفی نبوده که در زندان متوجه شوند. اظهر من الشمس بود و همه می دانستند. به ذهن هیچ مرجعی قبل از امام خطور هم نمی کرد که می توان تنها سلطنت به نام شیعه را برانداخت و یک مرجع شیعه را در رأس حکومت قرار داد.
دربارۀ شهید مفتح و این ترور و مناسبت تقویمی آن نکات دیگری را هم می توان یادآور شد و از جمله اینها:
1. مشخص نیست چرا دکتر مفتح به رغم آن که نقش درجه اولی در جریان انقلاب داشت و خصوصا نام او با راه پیمایی قیطریه و قبل از 17 شهریور 1357 گره خورده و روز 12 بهمن 1357 در بهشت زهرا کنار رهبر فقید انقلاب نشسته بعد از انقلاب عهده دار نقش درجه اول نشد.
گاه به عنوان عضو شورای انقلاب از او یاد می شود اما عضو نبود و شاید یکی دو بار دعوت شده باشد.
نام او در میان اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی (آقایان بهشتی، خامنهای ، هاشمی رفسنجانی، باهنر و موسوی اردبیلی) هم دیده نمی شود. در حالی که به لحاظ سنی از سه نفر از این جمع بزرگ تر بود (متولد 1307) و نه تنها مانند مطهری و مهدوی کنی با تحزب و خصوصا کار حزبی روحانیون مخالف نبود که به حزب هم پیوست و مسؤول شاخۀ روحانیون شد.
نام او درفهرست اولیۀ ائتلاف بزرگ برای خبرگان قانون اساسی در تابستان 1358 قرار داشت ولی ناگهان از جمع 10 نفر کنار گذاشته شد و به ناچار جداگانه شرکت کرد و رأی نیاورد.
چون قرار بود نیروهای اسلامی در مقابل مجاهدین خلق و چپ گراها ائتلاف کنند از روحانیون شاخص طالقانی و منتظری و از حزب جمهوری اسلامی، بهشتی و موسوی اردبیلی را کافی دانستند و یک «حجت الاسلام دکتر» دیگر - علیگلزادۀ غفوری- را که در فهرست مجاهدین خلق و چپی ها هم بود بر مفتح ترجیح دادند.
از غیر روحانیون نیز ابوالحسن بنیصدر، عباس شیبانی و عزتالله سحابی به اضافۀ یک خانم (منیرۀ گرجی) و یک کارگر ( علی محمد عرب) و بدین ترتیب لیست 10 نفرۀ ائتلاف کامل شد و برای محمد مفتح جایی باقی نماند.
(در آن انتخابات هم روشنفکری در آوازۀ علی اصغر حاج سید جوادی نفر یازدهم شد و همین نشان می دهد اگر ائتلاف نکرده بودند تا چه حد دچار تشتت می شدند. هر چند که بعد تر از خود این ده نفر چهره هایی چون بنیصدر و گلزاده غفوری و سحابی به راه دیگری جز آنچه رهبران حزب جمهوری اسلامی می خواستند رفتند).
2. وقتی مهدوی کنی رییس کل کمیته ها بود و روحانیون شاخص دیگر چون هاشمی رفسنجانی صحنه گردانی را آغاز کرده بودند ریاست کمیتۀ منطقۀ 4 یا دانشکدۀ الهیات برای مفتح مسؤولیتی درجه دو به حساب می آمد. همین که دو محافظ برای او تعیین شده بود این معنا را میرساند که مانند مطهری و هاشمی در معرض ترور است. هر چند در آن روز بی احتیاطی کرد و زودتر پیاده شد.
(نکتۀ جالب این که طی این 42 سال دانشکده های الهیات توسعه نیافتند و ترجیح روحانیون حوزه ها بوده است).
3. چنانچه پیش تر نیز نوشته ام وقتی سخنرانی امام خمینی در 12 بهمن 1357 در بهشت زهرا تمام می شود مفتح در گوش رهبر انقلاب می گوید که شما به اشتباه به جای مجلس مؤسسان گفتید مجلس سنا وامام هم بلافاصله و در حالی که نطق را به پایان رسانده بودند با صدای خودشان گفتند: « منظور من از مجلس سنا مجلس مؤسسان بود. مجلس سنا حرف مزخرفی است همیشه بوده».
سه سال قبل وقتی آیت الله هاشمی شاهرودی جانشین هاشمی رفسنجانی و رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام شد و پیشنهاد داد این نهاد به مجلس سنای جمهوری اسلامی تبدیل شود همین تذکر دکتر مفتح و توضیح امام را یادآور شدم و نوشتم: در آن روز شما هنوز در عراق بودید و به ایران مراجعت نکرده بودید اما کسانی که بوده اند به یاد دارند و ثبت هم شده که اما مجلس سنا را «مزخرف» دانسته است.
4. در سال های قبل از اصلاحات 27 آذر بیش از 16 آذر گرامی داشته می شد و رییس جمهوری وقت هم ترجیح می داد در مراسم این روز شرکت کند.
در آغاز دهۀ 70 اما دکتر سروش در دانشگاه اصفهان و در یک سخنرانی مشهور، وحدت حوزه و دانشگاه را ناممکن دانست و سه دلیل آورد: اول این که در دانشگاه از قبل یقین وجود ندارد و گزاره ها قابل ابطال اند. حال آن که مبنای حوزه بر یقین قبلی است.
دوم این که مخاطب حوزویان عوام اند اما دانشگاه با خواص سر و کار دارد و سوم این که در جمهوری اسلامی نهاد حوزه با قدرت ربط وثیق پیدا کرده ( در آن زمان آیتالله یزدی البته هنوز رییس قوۀ قضاییه بود و حوزه هنوز سلسله مراتب رسمی اداری پیدا نکرده بود) حال آن که نهاد دانشگاه از قدرت دور افتاده است.
این سخنرانی زمینۀ مباحثات و مکاتباتی میان او و آیت الله مکارم شیرازی شد و آن قدر عمق و بازتاب پیدا کرد که در کنار نظریات دیگر سروش همچون «دین، فربه تر ایدیولوژی» یا « قبض و بسط شریعت» و «تجربۀ نبوی» شناخته میشود.
به صورت رسمی البته توضیح داده شد که منظور «وحدت عاطفی» است.
5. دست آخر این که همان گونه که خود مفتح به رغم نقش درجۀ اول در انقلاب در جمهوری اسلامی نقش درجۀ اول نگرفت و قبل از اولین سالگرد پیروزی انقلاب ترور شد فرزندان او نیز در رده های میانی باقی ماندند چندان که طی 42 سال و به رغم تحولات و اتفاقات مختلف یا نمایندۀ مجلس بوده اند یا عهده دار مقامی در وزارت بازرگانی و فراز و فرود و حضور رسانه ای ندارند و کانّه نیستند و تغییری در گفتمان آنان یا ارتقای سیاسی و اداری در جایگاه آنان دیده نمیشود و کافی است با فرزندان مطهری، بهشتی و هاشمی رفسنجانی مقایسه شوند.