به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، هر کدام از آدمهای این دنیا قصهای دارند، شیرین یا تلخ، اما گاهی قصه زندگی برخیها آنقدر رنگ و طعم درد دارد که گفتن تنها گوشهای از آن دل هر انسانی را به درد میآورد.
ساعتی به افطار مانده راهی یکی از حاشیهترین مناطق شهر سنندج میشوم، جایی که آبستن حوادث و آسیبهای اجتماعی بیشماری است، منطقهای با بیش از 80 هزار نفر جمعیت، آنان که بیشتر قریب به اتفاق به خاطر مشکلات اقتصادی، زندگی در «نایسر» را با تمام کمبودها و مشکلات زیرساختی، آموزشی، ساختاری و ... به جان خریدهاند.
نام و نشانی خانهشان را پیدا میکنم، تمام حیاط خانه را کثافت فراگرفته است، سینا پسر بزرگ خانواده است او که خیلی پیش به خاطر تامین مخارج خانواده رنج زندگی در غربت را به تن خرید و سالها در تهران کارگری کرد تا به قول خودش برادر و خواهرانش حداقل طعم زندگی را مثل مردمان پر مشکل نایسر بچشند.
برگی از روزهای تلخ زندگی
سینا از تلخیهایی برایمان گفت که در غربت کشید روزهایی که رویاهای کوچک و بزرگش را تنها به خاطر سرپاماندن خانوادهاش از دست داده بود.
سختی کشید تا خواهرش درس بخواند و برادرش در حسرت چیزی نباشد، هرچه کار میکرد برای خانواده میفرستاد، 4 میلیون تومان برای رهن خانه و هر ماه هم اجاره و مخارج زندگی را برای مادرش میفرستاد تا پرستو خانم بچهها را که مهر پدر نچشیده بودند زیر بال و پرش روزگار بگذرانند.
سینا دفتر خاطراتش را به 10 سال پیش زمانی که نوجوان بود ورق میزند و میگوید، اینکه پدرش به دام اعتیاد گرفتار شده بود و هرکاری کردند که نجات پیدا کند اما نشد آن روزها در روستا زندگی میکردند یکی از روستاهای دهگلان زندگی برایشان سخت بود، ساز پدر سینا با خانوادهاش کوک نمیشد و بالاخره خانه و زندگی را رها کرد و رفت.
7 سال همه جا را دنبالش گشتند، اما خبری از پدرش که اکنون تنها دغدغهاش تهیه و مصرف مواد مخدر است، نبود، همین نبود سرپرست و مشکلات اقتصادی موجب شد که زیر پوشش حمایت بهزیستی قرار بگیرند.
هیچ پشتوانهای در روستا نداشتند نه خانه و نه زمین زراعی، این بود که زندگی در حاشیه شهر سنندج را برگزیدند تا به قول سینا، فرصت کاری بیشتری برای تامین مخارج زندگیشان داشته باشد.
کارگری در غربت
سینا روزهایش را با کارگری فرسنگها دورتر از مادر و برادر و خواهرانش در تهران سپری میکرد، خیلی دیر از بازگشت پدر معتادش به خانه خبردار شد وقتی که تقریبا کار از کار گذشته بود.
هرچه کار میکرد برای مخارج خانواده میفرستاد پدر ساز خودش را میزد هرچه گیر میآورد میبرد خرج تامین مواد میکرد، حتی از خورد و خوراک بچهها هم میزد.
شرایط روز به روز سختتر و سختتر میشد پدر سینا، مادرش را نیز گرفتار مواد کرده بود و حتی پای کودک دیگری هم به این دنیای سیاهشان باز کردند.
ودیعه خانهای که دود شد
پول ودیعه خانه را دود کردند هرچه بود و نبود شکیلا و آریان هر دو از درس و مدرسه جا ماندند، شکیلا 13 ساله باید از خواهر کوچکش نگهداری میکرد، این بود که دو سال پیش ترک تحصیل کرد، آریان 8 ساله هم امکانات لازم برای تحصیل نداشت.
برادر و خواهرهای سینا تمام مکالماتمان را از پشت شیشه شکسته ورودی خانه گوش میدادند، شکیلا در گوشه اتاق کز کرده است، ورود ما لحظههایش را بیش از هر زمانی مضطرب کرده است این را از قطرههای اشک که از گوشه چشمش سر میخورد به خوبی حس میکنم.
خطر در کمین
جز یخچال خالی، اجاق گازی که به جای سر شعله، قطعه سنگی را گوشه آن گذاشته و روشن رها کردهاند، خبری از امکانات در این خانه نیست، میگویند، پدرمان چون نمیتوانست اجاق گاز را ببرد بفروشد، قطعه قطعه میکند و میبرد و حتی پریز، لامپ، سیم برق و شیرآلات خانه را هم فروخته است، آثار مصرف مواد مخدر از گوشه و کنار خانه نمایان بود.
درب اتاق هم که از وسط کاملا شکسته است را با زور کنار میزنم به امید اینکه حداقل پشت این در وسیلهای برای زندگی باشد اما جز لباسهای کهنه ریختهشده وسط اتاق چیز دیگری نبود.
شکیلا میگفت؛ خواستم مرتب کنم ولی صاحبخانه جوابمان کرده منتظر شدم برادرم برایمان کارتن بیاورد این را میگوید و به گوشه آشپزخانه که تا نیمه در آب غرق شده میخزد.
امید به بهبودی مادر
سینگ ظرفشویی خراب شده، روزهاست آب از زیر آن میچکد تشت شکستهای با تکه پارچهای زیر آن گذاشتهاند، فاضلاب حمام هم بالا زده است، پدر و مادر این بچهها هر دو راهی کمپ ترک اعتیاد شدهاند البته مصرف کننده شیشه را کمتر امید به بهبودی است.
سینا میگوید، دیگر اجازه نمیدهم پدرم به خانه برگردد کاش از اول اجازه نمیدادیم اگر نمیآمد مادرمان گرفتار مواد نمیشد ستون خانه نداشتیم، چراغ خانه هم دیگر سویی برایش نمانده است.
میدانم بهبودی مادرم و برگشتن به روزهای قبل از حضور پدرم تقریبا رویاست ولی من به این رویا دل خوش کردهام به امید بهبودی مادرم و اینکه دوباره دور هم جمع شویم، البته نه در این خانه شاید در جای دیگری از همین شهر!
کارت یارانه در گرو اجاره خانه
بخاطر نگهداری از بچهها کار کاگری را در تهران رها کردم و اکنون در همین نایسر کارگری میکنم، روزی چند بار به بچهها سر میزنم باید به فکر پیدا کردن خانه باشم اما پول پیش هم نداریم و کارت یارانه هم در گرو صاحبخانه است میگوید باید خانه را تعمیر کنید اما پول که نداریم پس حالا حالاها کارت یارانهمان گیر صاحب ملک است.
سینا که نگران همه برادر و خواهرانش است، میگوید: نمیدانم اینجا را خالی کنیم کجا برویم، وسیلهای که نداریم ببریم فقط میخواهم زندگی بچهها را نجات دهم اما به تنهایی ممکن نیست.
باتلاق اعتیاد والدین خانواده
بزرگترین آرزوی من این است که مادرم از دام اعتیاد نجات پیدا کند و روزی را شاهد باشم که خواهر و برادرم درس میخوانند چون ما هم حق زندگی داریم ولی هرگز رنگ آسایش به خود ندیدهایم، تمام بچگیهایم با کابوس اعتیاد پدرم گذشت بعد هم که رهایمان کرد کاش هرگز باز نمیگشت تا مادرم را در باتلاق فرو نمیبرد.
چند مرتبه خواستم خودم را از این همه فلاکت نجات دهم، ولی نشد تکلیف خواهرها و برادرم نامشخص و بسیار مبهم است، دلم نمیآید آنها را تحویل بهزیستی دهم حاضرم هرکاری برای آسایش آنها انجام دهم، کاش میشد کسی یا کسانی در این روزها حمایتمان میکرد تا ما هم رنگ بهار را میدیدیم.
خلاء آغوش مادرانه!
خواهر کوچکم تنها سال 21 ماه سن دارد و گنهاش جز متولد از پدر و مادر معتاد، چیز دیگری نیست، و چون توان خرید شیرخشک نداریم با آب قند و نان خشک تا این سن رسیده است.
آرزوی یک بازی کودکانه و یک آسباب بازی به دل برادر هشت سالهام ماند من خودم با بدبختی بزرگ شدم ولی دیدن وضعیت شکیلا و آرمین وجودم را سخت رنج میدهد...
دقایقی به افطار مانده است و به سینا وعده میدهیم که برای رهایی آنها از این وضعیت، هر آنچه بتوانیم انجام دهیم.
و اما...
به فکر فرو میروم. چقدر سخت است جای این کودکان زندگی کردن و مانند آنها بزرگ شدن. چون که در این ساختمان، پدری نیست که وقتی از سرکار بر میگردد برای کودکش خوراکی بخرد. مادری هم نیست که مهر مادری را نثار وجودشان کند.
امروز آسیب در کمین تک تک بچههای این خانواده است، مشکل سوءتغذیه از سیما و اندام هر کدام از این بچهها به صورت کاملا واضح دیده میشود ریخت و لباسشان هم تعریفی ندارد در این روزهای سخت کرونایی که توجه به بهداشت و تغذیه حرف اول را میزند در این خانه خبری از هیچ کدام نیست همه چیز طعم تلخ فقر و بدبختی میدهد.
کودکان بیگناهی که در باتلاق ناآگاهی و اعتیاد پدر و مادرشان گیر افتاده و رها شدهاند، خانواده سینا ترحم نمیخواهند یک مشت معرفت میخواهند معرفتی که از دل همیشه سبز خیران در جایجای ایران اسلامی جوشیدن بگیرد و روزهای خزان گرفته این خانواده را به بهار تبدیل کنند، در این روزهای تلخ زندگی خانواده این چهار کودک آسیب دیده از اعتیاد که از مهر پدر و مادر هم محروم هستند چه کسی میتواند به فریادهای خاموششان پاسخ دهد؟
چه کسی میتواند غمناکی دلهای به غم نشسته آنها را با تبسمی شیرین عوض کند و روزهای سرد زندگی و چشمهای بارانی شکیلا را به پنجره روشنایی و بهار بگشاید.
گاهی خدا میخواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری میگیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست...
شاید بهترین تصمیم برای این خانواده انتقال بچهها به مراکز نگهداری است، البته باید با انجام کار مشاورهای و آماده کردن تک تک این بچهها انجام شود.
خبرگزاری فارس تا رفع مشکلات این خانواده، موضوع را پیگیری خواهد کرد...
انتهای پیام/2330/71/ر