این کلام شاعرانه، شاید موجزترین و عمیق ترین بیانی است که رابطه مرموز و عرفانی مولانا و شمس را توصیف کرده است. فارغ از جنبه های ادبی و هنری، آنچه در ورای ظاهر این کلام وجود دارد نکات ظریف اخلاقی و رفتاری در حوزه تعاملات حقیقت جویان عالم است. برخی از این معانی به فهم ناقص بنده عبارتند از:
یک- آنکه شعله ور از حقیقت است نمی تواند در قبال خاموش ماندگان اطرافش بی تفاوت باشد! سلوک در مسیر حقیقت مانند راه رفتن است، همیشه دستی در پیش باید و دستی در پشت! همان قدر که اقتدا به مراد و راهبری در پیش ضرورت دارد، دریافتن احوال مریدان و پس ماندگان نیز اهمیت دارد. این شمس است که به تصریح خودش، برای یافتن مولانا به قونیه می آید تا شمع جان او را شعله ور کند.
دو- آن که خاموش از شعله حقیقت است، نیازی به نصیحت و قیل و قال ندارد! نیاز او افروختن است و جز در سایه تجربه حقیقت و افروختگی درونی، بهره ای از نورانیت نخواهد برد! آنها که جانشان افروخته به عشق است، اهل تذکر و انذار و نصیحت نیستند، آنها فقط بلدند که جانهای مستعد نور را آتش بزنند و به مرزهای روشنایی برسانند. اول درس شمس به مولانا، پرهیز از قیل و قال و مدرسه و توجه دادن او به حال و درون است!
سه- افروختن جان مشتاقان، فعلی لطیف و عاشقانه است. زیبا است که تکثیر شعله شمعی به شمع دیگر را بوسه دادن نام داده اند. بوسه، لذتی دوطرفه است و اشراق معنوی هم باید چنین باشد و الا با زور و زحمت و خشونت و تحمیل نمی توان کسی را به روشنایی حقیقت سوق داد و دروازه های بهشت را برایش گشود! غزلیات دیوان شمس، این شور عاشقانه مولانا و شمس را فاش می کند، ادعای حقیقت بدون تجربه شور و عشق دروغی بزرگ است!
چهار- رسالت شعله وران حقیقت، افروختن جانهای مستعد است و چون این مهم را به انجام رسانند، باید که بروند و گم شوند تا یافتن جانی دیگر و بوسه ای دیگر! توقف در احوال مریدان افروخته ضرورتی ندارد و شمس به همین خاطر از قونیه گم می شود و فراقی جاودان بر دل مولانا می گذارد! عجیب است که این هجران، خود شعله ای بزرگتر می شود برای افروختن مولانا، حتی سوزان تر از دیدار شمس!
پنج- شمسها همیشه شعله ای می زنند و برای همیشه گم می شوند، درد هجران آنها مبارک است و آتش آفرین! اگر هجران شمس نبود، مولانا دیگر مولانا نمی شد! جستجوی مدام و درد هجر، دمیدنی بود بر شعله جان مولانا که افروخته تر شود و برای حقیقت جویان عالم نورافشانی کند! و شاید از همین بود که فرمود: «أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُم»، یعنی بسوزید و بنالید، که روشنایی جان شما از همین نالیدن و فراق ابدی است!